(Minghui.org)
استاد در کنفرانس فای نیویورک در مه 2019 بیان کردند:
« درواقع بسیاری از تمرینکنندگان بودهاند که بیسروصدا روی پروژههای مریدان دافا یا پروژههای دیگر کار کردهاند و همه آنها واقعاً خارقالعاده هستند. موجودات خدایی واقعاً برای شما احترام زیادی قائل هستند. و من نیز برای چنین افرادی احترام زیادی قائل هستم (تشویق).» («آموزش فا در کنفرانس فای نیویورک 2019 »)
شوکه شدم و فکر میکردم انجام این کار سخت است؛ اماسخنان استاد تفکرم را تغییر داد. دیگر بهبخشی از یک پروژه خاص یا در یک موقعیت خاص وابسته نبودم. فقط میخواستم کارها را بیسرو صدا انجام دهم. مهم نبود که تا چه حد فداکاری میکردم، تصمیم گرفتم به کسی چیزی نگویم. احساس میکردم که انجام دادن کارها بهآرامی تزکیه حقیقی است.
بهدلیل شیوع پاندمی، دیگر نمیتوانستیم در مکانهای جاذبه گردشگری به روشنگری حقیقت بپردازیم. متوجه شدم که فرصتهای کمتر و کمتری برای صحبت با مردم وجود دارد.
استاد بیان کردند:
«روشنگری حقایق و نجات موجودات ذیشعور کارهایی هستند که باید به انجام برسانید. چیز دیگری برای شما وجود ندارد که به انجام برسانید. چیز دیگری در این دنیا نیست که نیاز باشد به انجام برسانید.» («آموزش فای ارائه شده در کنفرانس فای 2015 نیویورک»)
در کلاس روشنگری حقیقت از طریق تلفن شرکت کردم. یاد گرفتم که چگونه با تمرین واقعی تماسهای تلفنی خوبی برقرار کنم. هر چقدر مردم از شنیدن حرف من امتناع میکردند، به من میخندیدند، به من فحش میدادند، تحقیرم میکردند یا تهدیدم میکردند، استقامت میکردم.
روشنگری حقیقت از طریق رسانههای اجتماعی
سایر تمرینکنندگان از من پرسیدهاند که هر روز چقدر زمان صرف تماسهای تلفنی میکنم. به آنها میگویم هشت ساعت، اما در واقع حدود نُه ساعت است. وقتی آنها میپرسند که آیا هنوز برای مطالعه فا وقت دارم، به آنها میگویم که هر روز پنج ساعت آموزههای استاد را میخوانم. وقتی میپرسند چه چیزی به من انگیزه میدهد، نمیدانم چه بگویم. نمیدانم چرا برای تماس تلفنی با مردم چین احساس فوریتی دارم، اما هر روز مشتاقانه منتظر تماس تلفنی با مردم چین هستم تا به آنها کمک کنم از حزب کمونیست چین (حکچ) خارج شوند. این بزرگترین شادی من است.
حتی در رؤیا درحال برقراری تماس تلفنی هستم. گاهی در رؤیاهایم حرف میزنم و حرف میزنم، اما ناگهان دیگر حرفی برای گفتن ندارم. آنگاه نگران میشوم. همیشه نمیدانم چرا طرف مقابل تلفن را قطع میکند. وقتی طرف دیگر تلفن را برمیدارد و من سلام میکنم، سعی میکنم سن آنها، خلق و خویشان، نحوه برخورد و غیره را حدس بزنم تا بتوانم شک و تردیدشان را برطرف کنم و بعد آنها به حقیقت گوش میکنند.
وقتی برای اولین بار تماسهای تلفنی را برقرار کردم، سریع میپرسیدم: «آیا شما عضو حکچ هستید؟» و بسیاری از مردم بلافاصله تلفن را قطع میکردند. برخی میپرسیدند: «چهکار میکنی؟» یا «آیا از من میخواهید که ضد حکچ باشم؟» یا «آیا شما واقعاً چینی هستید؟» هر بار که مردم تلفن مرا قطع میکردند،احساس دلسردی میکردم. این بارها اتفاق افتاد و من نتوانستم از آن مانع عبور کنم. احساس خفگی میکردم. آیا روشن کردن حقیقت اینقدر سخت بود؟ هرچقدر هم که سخت بود، همیشه این فکر به ذهنم خطور میکرد: «سخت نبود و فقط داشتم با مردم گپ میزدم. شاید باید روش دیگری را برای روشن شدن حقیقت امتحان کنم.» هر چه سخت تر میشد، بیشتر قلبم را برایش میگذاشتم. احساس میکردم مسئلهای ضروری است.
به یک گروه پیوستم تا هر روز فا را آنلاین بخوانم و حفظ کنم. هر چه بیشتر فا را حفظ میکردم، مسئولیتم را بیشتر تشخیص میدادم. احساس میکردم خیلی متمرکز و پاک هستم. متوجه شدم که برقراری تماس تلفنی برای نجات مردم تنها ماموریت من است. باید از تنگنا عبور کنم و به استاد گوش کنم. فا مرا راهنمایی خواهد کرد. نباید روی نتیجه تمرکز کنم.
در ژوئیه گذشته شروع به برقراری تماس تلفنی در یک پلتفرم رسانههای اجتماعی کردم. وقتی وارد پلتفرم شدم، تماسهای تلفنی یکی پس از دیگری وارد شد. این همان چیزی بود که میخواستم. میتوانستم با افراد با ذهنی متمرکز صحبت کنم و دو برابر نتیجه بگیرم. روز اول توانستم 15 نفر را متقاعد کنم که از حکچ خارج شوند. به نظر میرسید که افرادی با رابطه تقدیری نزد من آمدند و فرصت شنیدن داشتند. این به من اعتماد به نفس و دلگرمی داد.
روزهای بعد با افراد بیشتری صحبت کردم. هر روز به دهها نفر کمک کردم تا از حکچ خارج شوند. این مرا تشوق کرد که افراد بیشتری را نجات دهم و سستی نکنم. اعتماد بهنفسم بالا رفت. هشت ساعت در روز را در پلتفرم میگذراندم و به 50 یا 60 نفر کمک میکردم تا از حکچ و سازمانهای جوانان آن خارج شوند. توانستم در یک ماه 1200 نفر را متقاعد کنم که از حکچ خارج شوند. میدانستم که استاد ترتیبش را دادهاند. استاد ترتیبی دادند که بسیاری از مردم به حقیقت گوش دهند و از حکچ خارج شوند. ممنون استاد از قوت قلبی که دادید. این در واقع یک تغییر کیهانی بود. مردم بیدار میشوند.
روشنگری حقیقت بر اساس درک مردم
پس از اینکه یک روز با یک تمرینکننده صحبت کردم، متوجه شدم که تنها با پایبندی به اصول فالون دافا میتوانم مردم را بیدار کنم.
بخش دشوار روشنگری حقیقت این است که افراد مختلف درکهای متفاوتی دارند و من باید با موقعیتهای مختلف روبرو شوم و مشکلات مختلفی را حل کنم. قدم اول همیشه سخت است. بسیار مهم است که برای شروع مکالمه، نکات خوب صحبت را انتخاب کنید. پاندمی و واکسنها نقطه شروع خوبی هستند.
معمولاً میگویم: «سلام خوبی؟ من زنگ میزنم تا در سال ببر برای شما آرزوی موفقیت کنم. پاندمی بر منطقه شما تأثیر چندانی نمیگذارد. درست؟ (مردم معمولاً نه میگویند). عالی است. خوش شانس هستی. ایمن بودن یک نعمت است. تمام مناطق چندان خوش شانس نیستند. کارشناسان میگویند مردم باید آماده باشند زیرا ممکن است این موارد ده برابر شود. ما نگران افزایش موارد نیستیم؛ ما نگران فوران واریانسهای ویروسی هستیم. واکسن ممکن است پس از ظاهر شدن گونه جدید کار نکند. پس بهتر است از خودمان محافظت کنیم چطور است به شما کمک کنم حکچ را ترک کنید تا بتوانید ایمن بمانید. آیا شما عضو حکچ هستید؟»
وقتی به ترک سازمانهای حکچ اشاره میکنم، میگویم: «به شما کمک میکنم از حکچ خارج شوید تا بتوانید در امان بمانید و موجودات الهی مراقب شما باشند». برخی از مردم می پرسند: «به کدام موجودات الهی اشاره میکنید؟ من به خدا اعتقاد ندارم، فقط به خودم ایمان دارم.»
متوجه شدم که اکثر مردم چین ملحد هستند. چند نفر تلفن را قطع کردند. یک بانو که مسیحی بود موافقت کرد که از حکچ خارج شود. وقتی گفتم: « موجودات الهی و بودا شما را برکت دهند.» او گفت: «عیسی مرا برکت میدهد. من به خدا یا بودای تو نیاز ندارم که مرا برکت دهد.»
نهایتاً دریافتم که باید از ذکر نام خدا یا بودا پرهیز کنم تا برای مردم سوءتفاهم ایجاد نشود. حالا میگویم: «میخواهم به شما کمک کنم از حکچ خارج شوید. برای شما آرزوی سلامتی و امنیت دارم. خوبه؟» با شگفتی، مردم دیگر با من بحث نمیکنند.
وقتی حقیقت را برای مردم چین روشن میکنم، معمولاً میگویند: «حکچ خوب است. رئیس حکچ خوب است. او به ما اجازه میدهد زندگی خوبی داشته باشیم.» آنها نمیتوانند حکچ را از چین جدا کنند.
معمولاً پاسخ میدهم: «میفهمم چه میگویید. رهبر کارهای خوبی از جمله پایان دادن به سیستم اردوگاه کار اجباری و مجازات مقامات فاسد انجام داد. اما او خودش قربانی حکچ است. پدرش در جریان انقلاب فرهنگی علناً محکوم شد. آنگاه، در مورد انقلاب فرهنگی، کشتار چهارم ژوئن، و ماهیت واقعی حکچ صحبت میکنم. برخی از مردم میگویند که حکچ حقوق آنها را پرداخت میکند. توضیح میدهم: «درکت میکنم. اما آیا پولی که بهدست میآورید مال شما نیست؟ اگه کار نکنی بهت پول میدهند؟ شما در واقع از طریق سختکوشی درآمد کسب میکنید. حکچ فقط به شما پول نداده. حکچ بهمقامات فاسد پول و قدرت میدهد، که از قدرتشان برای انجام انواع کارهای نادرست استفاده کنند.»
یک روز با یک نفر در ارتش در مورد خروج از حکچ صحبت کردم. او گفت که قسم خورده است که جان خود را فدای حزب کند، بنابراین خروج او از آن غیرممکن است. آنگاه به موضوع فساد در چین پرداختم. او گفت که پولی برای راهاندازی یک تجارت ندارد و از من خواست که برایش پول بفرستم و سپس از حکچ خارج میشود. خندیدم و گفتم: شوخی میکنی. درست؟ همه میدانند که چینیها پول دارند. آنها خانهها و ماشینهای لوکس را در خارج از کشور میخرند.» او بلافاصله گفت که آنها مقامات فاسد هستند. گفتم: «من معتقدم این درست است که شما پول ندارید. به نظر می رسد شما آدم خوبی هستید زیرا فاسد نیستید. من با برخی از مسئولان تلفنی صحبت کردم. گفتند پول زیادی داشتند و میخواستند پولشان را به فالون گونگ اهدا کنند زیرا حکچ باید در مورد آنها تحقیق میکرد.» بعد برایش مثالهایی زدم. او احساس کرد آنچه من گفتم درست است و دیگر با من بحث نکرد. نهایتاً موافقت کرد که از حکچ خارج شود.
سپاسگزارم استاد که به من نیرو دادید. دلیل اینکه میتوانم به مردم کمک کنم از حکچ خارج شوند این است که گفتهام با فا مطابقت دارد. اکنون افراد بیشتری به من گوش میدهند و من بهطور فزایندهای اعتماد بهنفس پیدا کردهام. متشکرم، استاد، و متشکرم، از همتمرینکنندگانی که با من همکاری کردند.
همکاری با تمرینکنندگان و برقراری تماسهای تلفنی بیشتر
وقتی بهتنهایی کار میکردم بهتدریج سستی کردم. وقتی مردم از گوش دادن به من امتناع میکردند یا تلفن را قطع میکردند، دلسرد میشدم. بهعنوان یک تمرینکننده قدیمی که بیش از 20 سال تزکیه کرده بودم، برای زمان ارزش قائل نبودم. دوست داشتم اخبار ببینم. احساس گناه کردم. آیا این یک قصور نبود؟ آیا من مثل یک آدم عادی رفتار نمیکردم؟
بعد از اینکه برقراری تماس تلفنی را در پلتفرم شروع کردم، فرصتی برای بازی با تلفن همراهم نداشتم. تمام وقتم را صرف انجام این سه کار کردم. وقتی حقیقت را برای مردم روشن کردم، اعتماد بهنفس بیشتری پیدا کردم و احساس کردم که دارم کار مقدسی انجام میدهم.
نجات مردم مأموریت من است و استاد همه چیز را نظم و ترتیب میدهند. من فقط کاری را که باید انجام دهم، انجام میدهم. آنچه استاد به ما گفتند را بهخاطر میآورم و خود را یک تمرینکننده میدانم. بهبود شینشینگ باید اولویت اول من باشد.
زمانی که با تمرینکنندگانی از مناطق دیگر کار میکردم، با برخی از آزمونهای شینشینگ مواجه شدم. نگران بودم که زبان ممکن است برای من مشکلساز باشد. خوشبختانه، با یک تمرینکننده آشنا شدم که به زبان چینی صحبت میکرد و بهخوبی باهم کار کردیم. او در پروژه دیگری تجربه داشت و چند قطعه ضبط شده برای من فرستاد که چگونه به مردم کمک کنم از حکچ خارج شوند. از استاد تشکر کردم که او را برای کمک به من فرستادند. وقتی حقیقت را برای مردم روشن کردم، مستقیماً سر اصل مطلب رفتم و آنها معمولاً موافقت میکردند که از حکچ خارج شوند. آن تمرینکننده همیشه یک پیام متنی میفرستاد و به من یادآوری میکرد که ابتدا این ماجرای خاص را بگویم. به او گفتم راه های زیادی برای روشن شدن حقیقت وجود دارد. در برخی موارد از شروع با این ماجرا کمی احساس ناخوشایندی داشتم. اما او قانع نشد. احساس ناراحتی کردم و متوجه نشدم که او واقعاً به من کمک میکند تا پیشرفت کنم.
این موضوع همیشه در ذهنم بود. بهدرون نگاه کردم متوجه شدم که باید وابستگیهایی داشته باشم که با این درگیری آشکار میشوند. دوست نداشتم مردم به من بگویند که چه کار کنم. بههمین دلیل احساس ناراحتی میکردم. چرا میخواستم شناخته شوم؟ در واقع میخواستم تعریف و تمجید بشنوم. علت اصلی این بود که در دلم شکایت میکردم.
از طریق مطالعه فا متوجه شدم که باید آن افکار منفی را نفی کنم و آنها را تصدیق نکنم. به استاد گفتم: «من شاگرد شما هستم. من فقط راهی را می روم که شما برایم ترتیب دادهاید. هیچ نظم و ترتیبات دیگری را تایید نمیکنم. شکایت بخشی از من نیست. ناتوانی در تحمل انتقاد از سوی دیگران، بخشی از من نیست. استاد، لطفاً به من کمک کنید این وابستگیها را رها کنم.»
بعداً با هم کار کردیم تا با گروه جدیدی از افراد صحبت کنیم. او همچنان برای یادآوری پیامکهایی میفرستاد، اما دیگر آزارم نمیداد. از این حادثه متوجه شدم که وقتی احساس ناراحتی میکردم و احساسات منفی داشتم، زمان رشد من فرا رسیده بود و باید آن را از دیدگاه فا درک کنم و آن وابستگیهایی را که بخشی از من نبودند، نفی کنم. بالاخره استاد آن را برای من حذف کردند. استاد برای تقویتم ممنونم.
یک روز خانمی به من گفت که «بالاخره ما را پیدا کرده است.» حساب ویچت او بارها مسدود شد. او از ما خواست تا گروههای بیشتری تشکیل دهیم تا مردم حقیقت را بشنوند.
سپاسگزارم استاد که باعث تقویت من شدید. از شما، همتمرینکنندگان، برای آموزشم، بهاشتراکگذاشتن مسائل با من در پلتفرم، و تشویقم سپاسگزارم. ذره ذره پیشرفت کردم. با تشکر از این فرصت برای به اشتراک گذاشتن با شما.
دیدگاههای ارائهشده در این مقاله بیانگر نظرات یا درک خود نویسنده است. کلیۀ مطالب منتشرشده در این وبسایت دارای حق انحصاری کپیرایت برای وبسایت مینگهویی است. مینگهویی بهطور منظم و در مناسبتهای خاص، از محتوای آنلاین خود، مجموعه مقالاتی را تهیه خواهد کرد.