(Minghui.org) پس از سالها تلاش تمرینکنندگان فالون دافا برای روشنگری درباره آزار و شکنجه، بسیاری از مردم چین حقیقت را فهمیدهاند و از دافا حمایت کردهاند. از مأموران پلیس گرفته تا کارگران بازنشسته، خیلیها برای خودداری از مشارکت در جنایت علیه بشریت، از حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) خارج شدهاند. در این مدت، عده زیادی هم قدرِ مطالب اطلاعرسانی پخششده توسط تمرینکنندگان را دانستهاند و به انتشار این اخبار کمک کردهاند. در ادامه، ماجراهای چهار تمرینکننده را به اشتراک میگذاریم.
یک مأمور پلیس از ح.ک.چ خارج شد
خانه دخترم در شهر بود و زمانی که برای مراقبت از نوهام آنجا بودم، از فرصت استفاده کردم و نامههایی را خطاب به مجریان قانون، دادستانی، دادگاه و دفاتر قضایی نوشتم و از آنها خواستم که در آزار و شکنجه مشارکت نکنند. نوهام پیشنهاد کرد که نامهها را در راه مدرسه پست کند. یکی از دوستانش که هر روز او را با نامهها میدید کنجکاو شد و پرسید درباره چه هستند.
نوهام نامهای را باز کرد و با دوستش خواند. دوستش از شدت آزار و شکنجه متأثر شد و از او نامهای گرفت تا به پدرش که رئیس اداره پلیس بود، نشان دهد. این دوست از لیگ جوانان خارج شد و از پدرش خواست که ح.ک.چ را ترک کند و از آزار و شکنجه فالون دافا دست بردارد. پدرش نیز قبول کرد از حزب خارج شود.
مأمور بازنشسته معدن از ح.ک.چ خارج شد
یک روز در سال 2016، درحال خرید مواد غذایی بودم که فروشنده سبزیجات پرسید آیا کسی را میشناسم که فالون دافا را تمرین کند. با تعجب گفتم: «خودم تمرین میکنم. به کمک نیاز داری؟»
فروشنده نزدیک شد و گفت: «از معدن زغالسنگ بازنشسته شدم. شنیدم که تمرینکنندگان فالون دافا میتوانند به مردم کمک کنند از حزب کمونیست چین خارج شوند. آیا این درست است؟»
«اتفاقاً تازه میخواستم در این مورد با شما صحبت کنم، ولی خودتان زودتر پرسیدید.»
توضیح دادم که چرا تمرینکنندگان فالون دافا مردم را ترغیب میکنند از ح.ک.چ خارج شوند و چگونه او میتواند این کار را انجام دهد. با خوشحالی گفت: «این فوقالعاده است! حزب کمونیست فقط شر است. لطفاً کمک کنید آن را ترک کنم.» از او خواستم آنچه آموخته با خانواده و دوستانش به اشتراک بگذارد و از آنها نیز بخواهد که از ح.ک.چ خارج شوند.
بار دیگر در بازار کشاورزان محلی با یک گلابیفروش صحبت کردم. او گفت بهدلیل مشکلات مالی نتوانسته دبیرستان را تمام کند و از من خواست کمک کنم تا با نام واقعی خود از سازمانهای جوانان ح.ک.چ خارج شود. موقع خداحافظی پرسید: «آیا هنوز آن چیز مربعی را داری؟» میدانستم منظورش نشانهای یادبود حاوی پیامهای خوشیمن درباره فالون دافا است. چون نشان یادبودی همراهم نداشتم، برای آوردن تعدادی به طرف خانه دویدم و بعد از نیم ساعت برگشتم. او از دیدن دوبارهام بسیار خوشحال شد و قول داد به خانواده و دوستانش بگوید که فالون دافا خوب است.
دوستی دارم که با شوهرش یک فروشگاه رفاه را اداره میکند. برای اولین بار که موضوع را مطرح کردم، قبول نکردند از ح.ک.چ خارج شوند. پس از چند سال، دوستم به تومور مغزی مبتلا شد و خواست که به ملاقاتش بروم. با تعدادی مطالب اطلاعرسانی در مورد دافا به دیدنش رفتم و دلداریاش دادم و خواستم ح.ک.چ را ترک کنند. او و شوهرش بلافاصله موافقت کردند. پس از آن، او بهتدریج بهبود یافت، طوریکه دوستانش از بهبود معجزهآسای او شگفتزده شدند. دو پسر او نیز کمی بعد، از ح.ک.چ خارج شدند.
امضای دادخواستی برای شکایت از جیانگ زمین
من و چند همتمرینکننده در سال 2016 برای جمعآوری امضای دادخواست در شکایت از جیانگ زِمین به یک بازار کشاورزان رفتیم و از مردم خواستیم از ح.ک.چ خارج شوند. جیانگ زمین رئیس سابق ح.ک.چ بود که دستور آزار و شکنجه را صادر کرده بود.
در کمال تعجب دیدیم مردم بیصبرانه برای امضای دادخواست، دورمان جمع میشوند. حتی یک نفر زنگی را به صدا درآورد تا افراد بیشتری را جذب کند. حمایت بیدریغ مردم واقعاً هیجانانگیز بود.
یک روز برفی، اتفاق عجیبی افتاد. من و مادرم برای توزیع مطالب اطلاعرسانی و ترغیب مردم به خروج از ح.ک.چ به روستایی رفتیم. ظهر که برگشتیم، فهرست بلندی از اسامی افرادی داشتیم که با خروج از ح.ک.چ موافقت کردند. اما کفشها و لباسهایمان درحالیکه تمام مدت زیر برف بودیم، کاملاً خشک بودند.
بار دیگر همراه دو تمرینکننده با موتورسیکلت برقی به یک نمایشگاه رفتیم تا حقایق را روشن کنیم. زمان برگشت، موتورسیکلت ناگهان خراب شد. از استاد کمک خواستم، موتور دوباره روشن شد و حرکت کرد. به یال کوه که رسیدیم دوباره خاموش شد. از استاد کمک خواستم و عبارت «فالون دافا خوب است» را تکرار کردم. موتورسیکلت راه افتاد و ما را تا خانه رساند. وقتی به خانه رسیدم باتری را چک کردم و متوجه شدم که کاملاً تخلیه شده است. شگفتانگیز بود که با وجود این، ما را از میان کوه بازگردانده بود.
مردم برای مطالب اطلاعرسانی دافا ارزش قائل هستند
چند روز پیش که برای روشنگری حقیقت بیرون رفته بودم با مردی قدبلند و میانسال آشنا شدم. وقتی یک کتابچه دافا به او دادم، گفت مجموعه بزرگی از این کتابچهها دارد و از خواندن ماجراهایش لذت میبرد.
با خرید سیبزمینی از بازار کشاورزان، با کشاورزی آشنا شدم که مردی خونگرم و سالخورده بود. وقتی با او درباره فالون دافا صحبت میکردم، لبخند زد و گفت: «ما از همین جور آدمها هستیم.»
«آیا شما هم تمرین میکنید؟»
«هر شب مطالب اطلاعرسانی شما را میخوانم. از آنها سیر نمیشوم.»
سپس حرفی زد که خیلی بیشتر مرا تحت تأثیر قرار داد. او گفت: «ممکن است درحالحاضر مسیر ما دشوار بهنظر برسد، اما آینده روشن خواهد بود.»
از او پرسیدم که آیا از ح.ک.چ خارج شده است. گفت که پسرش معلم است و سالها قبل به او کمک کرد تا از حزب خارج شود.
دیدگاههای ارائهشده در این مقاله بیانگر نظرات یا درک خود نویسنده است. کلیۀ مطالب منتشرشده در این وبسایت دارای حق انحصاری کپیرایت برای وبسایت مینگهویی است. مینگهویی بهطور منظم و در مناسبتهای خاص، از محتوای آنلاین خود، مجموعه مقالاتی را تهیه خواهد کرد.