(Minghui.org) با توجه به اینکه شغلم تماموقت است، معمولاً در وقتهای آزاد برای روشنگری حقیقت به سایر تمرینکنندگان ملحق میشوم. طی چند ماه گذشته مشغلهام زیاد بود و وضعیت تزکیهام چندان خوب نبود. اما چون از مأموریتم آگاه بودم، تا جای ممکن به سایر تمرینکنندگان میپیوستم.
آنچه در زیر میخوانید خاطره اخیر من از روشنگری حقیقت در بازار و روستاها است.
فروشنده فریبخورده حقیقت را میپذیرد
یکشنبه بود و من با تمرینکنندهای به جشنواره هفتگی محلی رفته بودم. چون مدتی حقایق را برای مرم روشن نکرده بودم، احساس میکردم شروع یک گفتوگو دشوار است. با وجود این، برای یافتن افرادی با رابطه تقدیری در بازار ماندم.
بعد از مدتی سرگردانی به یک مرد و نوهاش برخوردم. از چشمان درشت دخترک حدس زدم که باید اهل منطقه شینجیانگ باشند. وقتی از زیبایی دختربچه تعریف کردم، آن مرد به دخترک گفت: «تشکر کن.» او مؤدبانه و آرام گفت: «متشکرم.»
پرسیدم: «آقا، خواندن بلد هستید؟» گفت: «بله.» گفتم: «میخواهم کتابی با عنوان نُه شرح و تفسیر درباره حزب کمونیست به شما بدهم. این کتاب درباره موضوعات دوران شما صحبت میکند. ممکن است علاقهمند باشید.» در پاسخ گفت: «اتفاقاً دنبال این کتاب بودم.»
گفتم: «تقدیر این بود که امروز با شما آشنا شوم.» یک نسخه از کتاب و یک نسخه از هفتهنامه مینگهویی را به او دادم. او که 35 سال عضو حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) بود، همان روز از حزب خارج شد.
با آنها خداحافظی کردم و همان موقع صدای فروشنده سختافزاری را شنیدم که با صدای بلند دروغهای ح.ک.چ درباره فالون گونگ، ازجمله دروغهای مربوط به خودسوزی، را تکرار میکرد. با خودم گفتم: «نباید بگذارم این سم را پخش کند. باید حقیقت را برایش روشن کنم.»
جلو غرفهاش ایستادم و با صدای بلند گفتم: «خودسوزی تیانآنمن دروغ است. هیچیک از آن افراد، تمرینکننده فالون گونگ نبودند. آنها بازیگرانی مزدور بودند. نای آن دختر کوچک بریده شده بود، پس چگونه توانست در مصاحبه آواز بخواند؟»
ادامه دادم: «فالون گونگ حقیقت، نیکخواهی، بردباری را میآموزد. هیچ عیب و ایرادی در آن نیست. اگر ح.ک.چ بگوید که زغالسنگ سفید است، آیا واقعاً سفید است؟ ما باید در قلب خود آگاه و روشن باشیم.»
نسخهای از نُه شرح و تفسیر درباره حزب کمونیست و بروشوری به او دادم و گفتم: «آقا، لطفاً در اولین فرصت این کتاب را بخوانید. ما باید با آگاهی زندگی کنیم. نباید فریب بخوریم.»
فکر میکردم متقاعد کردنش سخت باشد، اما دیدم مطالب را بهراحتی پذیرفت. او سالها عضو ح.ک.چ بود، ولی همان روز از آن کنارهگیری کرد.
مردی که میخواست به رایگان لاستیک دوچرخهام را باد بزند
آخر هفته بعد، جشنواره بزرگ دیگری برگزار شد. آن هفته شش روز کار کرده بودم و درمورد رابطهای در محل کارم با مداخلاتی مواجه شده بودم، برای همین ذهنم آشفته بود. اما فکر کردم: «امروز آزادم. نمیدانم اگر جشنواره را از دست بدهم، آیا فرصت دیگری برای مواجهه با موجودات ذیشعوری که امروز میتوانم نجاتشان دهم وجود خواهد داشت؟» پس با سایر تمرینکنندگان به جشنواره رفتم.
در محوطه مدوّر بزرگی در محل جشنواره قدم میزدم، اما حتی یک نسخه از مطالب روشنگری حقیقت را توزیع نکرده بودم. سپس مطالب را به چند نفر پیشنهاد دادم، اما هیچکدام نپذیرفتند. مضطرب به قدم زدن ادامه دادم.
وقتی از کنار غرفهای رد میشدم، مردی که یک پمپ دوچرخه در دست داشت، با لبخند از من پرسید: «باد لاستیک میخواهی؟ رایگان است.» با لبخند گفتم: «لاستیکهای دوچرخهام هنوز پرباد هستند.»
باور داشتم که او فردی با رابطه تقدیری است و استاد لی (بنیانگذار فالون دافا) این دیدار را نظم و ترتیب دادهاند. پس به او گفتم: «آقا، شما از من پرسیدید که باد لاستیک نیاز دارم؟ میخواستم از شما بپرسم مایلید کتابی بخوانید؟»
بهمحض شنیدن آن، فهمید که تمرینکننده فالون گونگ هستم و گفت که ح.ک.چ بد نیست و افراد بد، مقامات ردهپایینی بودند که دستورات را اجرا میکردند.
گفتم: «خوب و بد را ما تعیین نمیکنیم. من حقیقت را به شما نشان میدهم و پس از خواندن آن، خودتان متوجه خواهید شد که ح.ک.چ خوب است یا بد.»
یک دبیر سالخورده ح.ک.چ کنارش بود و آنها یکی پس از دیگری از هم پشتیبانی میکردند تا به من بگویند که ح.ک.چ بد نیست، اما قلب من تکان نخورد.
گفتم: «انجام سه کنارهگیری (خروج از ح.ک.چ، لیگ جوانان کمونیست و پیشگامان جوان) میتواند شما را ایمن نگه دارد. لطفاً در موردش فکر کنید. شما در زمان پیوستن به ح.ک.چ، مشتتان را بالا گرفتید و پیمان بستید که زندگی خود را وقف آن کنید. زندگی ما متعلق به خودمان است. گذشتگان میگفتند: "وعدهای که داده شد، قابل پس گرفتن نیست." پس چطور سوگندی رسمی میتواند نادیده گرفته شود؟! هیچ سوگندی نباید سرسری ادا شود. از شما میخواهم که از ح.ک.چ خارج شوید. با این کار پیمانتان را پس میگیرید و سپس پاک میشوید.»
آن مرد گفت: «من میتوانم زندگیام را وقف مردم کنم، اما نه وقف ح.ک.چ.» گفتم: «دقیقاً. درست است.» او و دبیر مسن ح.ک.چ از حزب کمونیست چین کنارهگیری کردند. به هریک نسخهای از مطالب روشنگری حقیقت و یک نشان یادبود دادم.
آن مرد گفت میخواهد برایم شام بخرد و دبیر سالخورده ح.ک.چ با خوشحالی رفت. فهمیدم که شادی آنها ناشی از انتخاب درست نهاییشان بود.
مردی مرا تعقیب کرد تا از حقیقت آگاه شود
در یک روستا مردی را دیدم که قبلاً درباره دافا حرفهای بدی زده بود. دیگر نمیخواستم با او صحبت کنم، برای همین سریع از کنار مغازهاش رد شدم.
حقیقت را برای دو زن روشن کردم و هردو حرفهایم را پذیرفتند. درحالیکه داشتم مطالب روشنگری حقیقت را از کیفم بیرون میآوردم، صدای پارک کردن دوچرخهای را از پشت سرم شنیدم. همان مردی بود که از روبهرو شدن با او اکراه داشتم. دنبالم آمده بود. کمی عصبی بودم، اما نمیترسیدم. فکر کردم که او اجازه مداخله با من را ندارد.
بلافاصله بروشوری به او دادم و گفتم: «آقا، این هم یک نسخه برای شما. قبلاً آن را به شما پیشنهاد دادم، اما قبول نکردید. برای همین این بار چیزی نگفتم.» در کمال تعجب، با خوشحالی آن را گرفت و گفت که مقامات این واقعیت را که مطالب اطلاعرسانی فالون گونگ در همهجا وجود دارد، نادیده میگیرند.
از او پرسیدم: «آیا سه کنارهگیری را انجام دادی؟» مشخص شد که این کار را نکرده است. پس به او و آن دو زن کمک کردم از ح.ک.چ و سازمانهای وابسته به آن خارج شوند.
در گذشته، حتی زمانی که نسبت به وضعیت تزکیهام احساس بدی داشتم، استاد افرادی با رابطه تقدیری را بهسمتم هدایت میکردند تا حقیقت را برای آنها روشن کنم. شرمندهام که استاد را نگران کردم. تمام توانم را بهکار خواهم گرفت تا افکار بشریام را در هم بشکنم، خودم را با فا تزکیه کنم، افراد بیشتری را نجات دهم و انتظارات استاد را برآورده سازم.
دیدگاههای ارائهشده در این مقاله بیانگر نظرات یا درک خود نویسنده است. کلیۀ مطالب منتشرشده در این وبسایت دارای حق انحصاری کپیرایت برای وبسایت مینگهویی است. مینگهویی بهطور منظم و در مناسبتهای خاص، از محتوای آنلاین خود، مجموعه مقالاتی را تهیه خواهد کرد.