(Minghui.org) از کودکی، پدرم اغلب مرا مورد ضربوشتم و فحاشی قرار میداد. وقتی دهساله بودم، به خانه عمویم نقلمکان کردم، که در آنجا بدتر مورد آزار و اذیت قرار گرفتم. بعد از ازدواجم وقتی فرزندمان فقط دو سال داشت شوهرم از من جدا شد. چند سال بعد با مردی که از هر دو پا معلول بود ازدواج کردم. بدتر از آن، با والدین شوهرم رابطه بسیار بدی داشتم، اما ازآنجاکه با آنها زندگی میکردیم همچنان مجبور بودم بسیاری از کارهای خانه را انجام دهم.
پدرم از ازدواج دوم من راضی نبود. اما بهجای اینکه به من کمک کند، بیشتر مرا مورد آزار کلامی قرار میداد و مدام از من پول درخواست میکرد. شوهرم وقتی فهمید به پدرم دشنام داد و مرا نیز مورد فحاشی قرار داد.
در بدترین مرحله از زندگیام بودم که تمرین فالون دافا را شروع کردم. عمیقاً تحت تأثیر آموزههای دافا قرار گرفتم و فهمیدم که تمام رنجهایم نتیجه کارهای اشتباهم در زندگیهای گذشته است. حاضر بودم با آن روبرو شوم و تحمل کنم. دافا روح مرا پالایش و رنجشم را برطرف کرد.
هرچقدر هم که والدین شوهرم با من بد رفتار میکردند، شینشینگم را حفظ و به خودم یادآوری میکردم که از آنها دلخور نباشم. گرچه درآمدم خیلی زیاد نبود، اما تمام تلاشم را میکردم که از پدرم حمایت کنم و مطمئن شوم که او زندگی خوبی داشته باشد. او در ۷۹سالگی دچار سانحه رانندگی شد و اندکی بعد درگذشت. آخرین حرفش به من این بود: «دخترم، متأسفم که اینقدر با تو بد رفتار کردم. اکنون دارم با عواقب آن روبرو میشوم.»
بسیاری از حوادث کوچک دیگر نیز به من کمک کرد رنجشم را از بین ببرم.
یک بار وقتی خانه را بازسازی میکردیم، شوهرم از دوستش خواست که در جابجایی یک کمد به من کمک کند. دوستش آمد و نگاهی به کمد انداخت. اما بهجای اینکه به من کمک کند آن را جابجا کنم، فقط با لگد به کمد زد و رفت. درحالیکه بهتنهایی تلاش میکردم آن را جابجا کنم، مدام دوست شوهرم را سرزنش میکردم. درست در همان لحظه چیزی دستم را برید و دستم بهشدت خونریزی کرد. بهمحض اینکه متوجه شدم افکارم نادرست است، بلافاصله خونریزی قطع شد.
همچنین با یکی از همتمرینکنندگان اختلاف داشتم، که بعداً اطلاعاتم را به پلیس فاش کرد و منجر به دو سال زندان برایم شد. در زندان مچ پایم بهشدت آسیب دید. سه روز بعد در خواب دیدم که گروهی از من میخواهند بدهیهایم را به آنها بپردازم. مرد مهربانی جلوی آنها را گرفت و چند کلمه گفت و بعد همه رفتند. پس از بیدارشدن، متوجه شدم که استاد لی، بنیانگذار فالون دافا، بدهیهای کارماییام را پرداخت کردند.
در رؤیای دیگری دیدم که در زندگی قبلی به تمرینکنندهای که مرا به پلیس گزارش داده بود آسیب رساندم. دیگر از او ناراحت نبودم، اما تمام تلاشم را کردم تا با او در نجات مردم همکاری کنم.
اینها فقط برخی از تجربیاتم هستند درخصوص اینکه چگونه استاد کمکم کردند رنجشم را از بین ببرم.