فالون دافا، فالون گونگ - سایت مینگهویی www.minghui.org چاپ

بانویی سرسخت به عروسی مهربان تبدیل می‌شود

7 فوریه 2023 |   یک تمرین‌کننده فالون دافا در استان جیلین (چین)

(Minghui.org) من 19 سال فالون دافا را تمرین کرده‌ام. استاد طی این سال‌ها کارهای زیادی برایم انجام داده‌اند. درحالی‌که زمانی پر از وابستگی بود کاملاً تغییر کردم. استاد به من قدرت بخشیدند که بتوانم مشکلات را یکی پس از دیگری پشت سر بگذارم و با محنتی پس از محنتی دیگر روبه‌رو شوم.

بانویی سرسخت فا را کسب می‌کند

من در روستا بزرگ شدم. قبل از تزکیه، فردی بی‌پروا بودم و احساسی و بدون فکر عمل می‌کردم. همیشه آماده دعوا بودم. یک بار همراه شوهرم در ایستگاه اتوبوس، منتظر اتوبوس بودم که مرد غریبه‌ای سعی کرد با من خوش‌وبش کند. به‌سمتش رفتم و بدون هیچ ترسی، دو سیلی بر صورتش خواباندم. یک بار وقتی دو همسایه‌ام با هم دعوا می‌کردند من هم وارد دعوایشان شدم و همسایه سمت چپ را کتک زدم. ازآنجاکه فرد خشنی بودم، هیچ‌کس در محله‌مان جرئت نداشت با من درگیر شود. مردم می‌گفتند من فردی هستم که خودم را به‌خاطر دوستانم به خطر می‌اندازم.

مادرشوهرم هم زن سرسختی بود. او پسرانش را بر دخترانش ترجیح می‌داد. چون فرزندم دختر است همیشه جلوی من از این موضوع شکایت می‌کرد. وقتی جلوی شوهرم درباره خانواده‌اش بدگویی می‌کردم، او دوست نداشت، بنابراین درنهایت با هم جروبحث می‌کردیم. در دعواها من از او خشن‌تر بودم. بنابراین هر بار که دعوا می‌کردیم، من برنده بودم. با توجه به تسلط من، شوهرم اغلب عبوس می‌شد. به‌تدریج دچار افسردگی و بی‌خوابی هم شد. نمی‌توانست کارش را انجام دهد و تمام روز آنجا می‌نشست و منفعل به‌نظر می‌رسید. وقتی کارها بر وفق مرادش پیش نمی‌رفت، همه‌چیز را خرد می‌کرد.

پدرشوهرم او را نزد چند پزشک در بیمارستان‌های مختلف برد، اما بی‌فایده بود. نزدیکانم می‌گفتند که دچار بیماری روحی شده است. چطور می‌توانستم این‌طور زندگی کنم؟ برخی پیشنهاد می‌دادند که از او طلاق بگیرم. فکر می‌کردم ازآنجاکه او به مراقبت من نیاز دارد، اگر بخواهم ترکش کنم، وضعیتش بدتر می‌شود. حتی گرچه نسبت به آینده‌ام ناامید بودم، نمی‌توانستم ترکش کنم.

وقتی استاد دیدند که هنوز مقداری سرشت مهربان برایم باقی مانده است، در سال 2003 مرا راهنمایی کردند که به تزکیه فالون دافا بپیوندم. در آن زمان، جوآن فالون، کتاب اصلی فالون دافا، به دستم رسید. این کتاب به من فهماند زندگی فرد برای این نیست که به‌منظور در دست گرفتن قدرت و برتری‌طلبی مبارزه کند، برای این نیز نیست که به‌دنبال شهرت یا منافع شخصی باشد، بلکه برای بازگشت به خود اصلی و واقعی‌اش است.

پس از شروع تزکیه، از مبارزه با دیگران دست کشیدم. سخنان استاد را دنبال کردم و رابطه‌ام با همسایگانم آرام و صلح‌جویانه شد. وقتی زمان خرید زغال‌سنگ در زمستان بود، از سختی یا کثیفی نمی‌ترسیدم، بلکه برای کمک به همسایگانم پیش‌قدم می‌شدم و در حمل زغال‌هایشان تا خانه کمکشان می‌کردم. در روستا هر کسی به کمک نیاز داشت، در اولین فرصت می‌رفتم و کمکش می‌کردم. بستگان و دوستانم می‌دانستند که از وقتی تمرین فالون گونگ را شروع کرده‌ام، فرد بهتری شده‌ام. پس از اینکه بسیاری از اقوام، دوستان و همسایگانم شاهد تغییرات من بودند، تصمیم گرفتند برای اطمینان از امنیت خود، از حزب کمونیست چین (ح‌.ک.چ) خارج شوند.

خانواده‌ام نیز هماهنگ‌تر شد. سخنان استاد را دنبال و از فا برای ارزیابی خودم استفاده و مشکلات شوهرم را درک می‌کردم. وقتی شوهرم در یک کارخانه آجرسازی کار می‌کرد، آنقدر سخت کار می‌کرد که به سلامتی‌اش آسیب رساند. بنابراین نمی‌توانست هیچ کار سختی انجام دهد. با دیدن وضعیتش، دیگر مثل قبل سلطه‌جو نبودم، بلکه شروع کردم به او محبت و از او مراقبت کنم. به‌تدریج بیماری‌اش درمان شد. او با دوستانش به‌صورت شراکتی کاری را شروع کرد. بنابراین وضعیت مالی‌مان بهتر شد.

ازآنجاکه فالون دافا را تمرین می‌کنم، شوهرم نیز مورد برکت قرار گرفت. وقتی دید که با او بهتر رفتار می‌کنم، دیگر با او دعوا نمی‌کنم و همه‌چیز را به او می‌سپارم، خیلی شاد شد و اغلب به مردم می‌گفت: «همسرم منطقی و مهربان شده است.» می‌دانستم این تغییرات صرفاً خواست خودم نبوده، بلکه درواقع دافا مرا از فردی سلطه‌جو و پرخاشگر به فردی مهربان تبدیل کرده است.

رها کردن رنجش از مادرشوهرم

وقتی دخترم فقط یک سال داشت، از منزل خانواده شوهرم نقل‌مکان کردیم. اغلب صحنه‌هایی از رفتارهای مادرشوهرم با خودم، یکی پس از دیگری به ذهنم می‌آمد. او اغلب سرزنشم می‌کرد و همه‌چیز در خانه‌اش، ازجمله برنج و رشته فرنگی، را علامت‌گذاری می‌کرد تا من نتوانم از آن‌ها استفاده کنم. بنابراین دیگر به خانه مادرشوهرم نرفتم.

از وقتی تزکیه در دافا را شروع کردم، متوجه شدم زمان آن رسیده است که رنجش و گله‌هایم را حل‌وفصل کنم. مدام به خودم یادآوری و خودم را تشویق می‌کردم که از سخنان استاد پیروی کنم و رنجش و گله‌ام را کنار بگذارم. ازطریق پاکسازی مداوم خودم در فا، رنجشم از مادرشوهرم را رها کردم.

یک سال کاسه زانوی مادرشوهرم شکست و نیاز به جراحی داشت. او با من تماس گرفت، به امید اینکه بروم و از او مراقبت کنم. فکر کردم: مادرشوهرم سه پسر دارد (شوهرم پسر وسطش است). بزرگ‌ترین و کوچک‌ترین عروسش در همان روستا زندگی می‌کنند، پس چرا فقط از من که این‌همه دور زندگی می‌کنم می‌خواهد از او مراقب کنم؟ علاوه‌بر این، از وقتی شوهرم برای کار بیرون می‌رفت، باید برایش غذا درست می‌کردم.

استاد بیان کردند:

«از شما می‌خواهم حتی بهتر از یک فرد عادی خوب باشید. عاقبت یک شخص فوق‌العاده خواهید شد، و به کمال خواهید رسید.» (آموزش فا در کنفرانس کانادا)

ذهنم را پاک کردم و درباره این موضوع با شوهرم صحبت کردم. او بسیار خوشحال شد و از اینکه از مادرش مراقبت کنم کاملاً حمایت کرد.

چند لباس برداشتم و بلافاصله حرکت کردم. بعد از اینکه به خانه‌اش رفتم، هم به او و هم به پدرشوهرم کمک می‌کردم و همه کارهای خانه را انجام می‌دادم. او که دید این‌همه راه برای مراقبت از او آمده‌ام خیلی خوشحال شد و گفت: «نه عروس بزرگم به دیدنم آمد و نه کوچک‌ترین عروسم، چطور شد که برای مراقبت از من آمدی؟» به او گفتم: «من دافا را تمرین‌ می‌کنم. با شما، مانند دو عروس دیگرتان رفتار نمی‌کنم.»

بعداً مادرشوهرم به همه کسانی که با آن‌ها برخورد می‌کرد می‌گفت از وقتی شروع به تمرین فالون دافا کردم با آن‌ها خیلی خوب رفتار می‌کنم. در فصل برداشت در پاییز، همیشه فرزندانم را برای کمک به آن‌ها می‌بٌردم. همسایگانش می‌گفتند او یک عروس بسیار خوب دارد که همیشه به کمکش می‌آید. او از شنیدن این حرف خیلی خوشحال می‌شد. در گذشته، رنجشم از مادرشوهرم مانند یک کوه یخ بود، اما آن به‌دلیل تزکیه در دافا ذوب شد.

به هنگام نجات موجودات ذی‌شعور، مورد مداخله احساسات قرار نگرفتم

یک روز در سال 2013، درحالی‌که به دیگران درباره دافا می‌گفتم، پلیس مرا دستگیر و به‌طور غیرقانونی به سه سال زندان محکوم کرد. بعد از اینکه به خانه برگشتم، فضای خانه بسیار متشنج بود. شوهرم اجازه نمی‌داد حقایق را برای دیگران روشن کنم و مادرشوهرم مرا زیر نظر داشت تا نتوانم با سایر تمرین‌کنندگان تماس داشته باشم. تمام روز نگاه‌های کثیفی به من می‌کرد. با وجود این، با آن‌ها با مهربانی رفتار می‌کردم و تحت تأثیر احساسات قرار نمی‌گرفتم.

یک روز، من و هم‌تمرین‌کنندگان از روستای محل سکونت مادرشوهرم، بازدید کردیم. خانه به خانه رفتیم تا حقیقت را روشن کنیم. ده‌ها نفر از اهالی روستا تصمیم گرفتند از ح.‌ک.‌چ و سازمان‌های جوانان آن خارج شوند. بعد از اینکه به خانه برگشتم، پدر و مادر شوهرم به‌شدت از دستم ناراحت بودند و طوری با من رفتار می‌کردند که انگار دشمنشان هستم. از استاد کمک خواستم تا تحت تأثیر رفتارشان قرار نگیرم و ناراحت نشوم. یک فکر در ذهنم داشتم: «من درست‌ترین کار را انجام دادم. آن‌ها اجازه ندارند با من مداخله کنند.» به‌نظر می‌رسید طوفان بزرگی در راه است، اما با کمک استاد، درنهایت هیچ‌چیزی رخ نداد.

بااین‌حال از آن به بعد، هر جا می‌رفتم مادرشوهرم دنبالم می‌آمد. حتی ادعا می‌کرد که این کارش به نفع من است. یک روز به‌آرامی به او گفتم: «لطفاً سخت نگیرید. تزکیه من در دافا اصلاً اشتباه نیست. اگر تزکیه نمی‌‌کردم، نمی‌توانستیم زیر یک سقف زندگی کنیم. دافا به من یاد می‌دهد که با همه خوب رفتار کنم و نسبت به دیگران باملاحظه باشم. وقتی برای روشن کردن حقایق بیرون می‌روم، برای نجات موجودات ذی‌شعور است. وقتی شما با من مداخله می‌کنید، ممکن است برایتان مشکلاتی ایجاد شود.» بعد از اینکه حرف‌هایم را درک کرد، دیگر مراقبم نبود و محیط تزکیه‌ام بهتر شد.

شاهد قدرت فالون دافا ازطریق مادرشوهرم

در نوامبر 2019 درحالی‌که خودمان را برای عروسی خواهرزاده شوهرم آماده می‌کردیم، مادرشوهرم دچار شکم‌درد شدیدی شد و چند روز نمی‌توانست از تختش بلند شود. تمام روز روی تخت دراز می‌کشید و از درد ناله می‌کرد. حتی دارو هم کمکی نمی‌کرد. او به من گفت که مادر و دو خواهرش براثر سرطان فوت کردند. می‌ترسید که او نیز همین بیماری را داشته باشد. سپس تصمیم گرفت در مراسم عروسی نوه‌اش شرکت نکند.

به مادرشوهرم گفتم: «نترسید. ببینید، من مدت زیادی دافا را تمرین کرده‌ام، بسیار سالم هستم. دافا واقعاً معجزه‌آسا است. ازطریق من به این پی برده‌اید. اگر بتوانید عبارات "فالون دافا فوق‌العاده است! حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری فوق‌العاده است!" را خالصانه تکرار کنید، استاد کمکتان می‌کنند در امان بمانید.» او گفت: «حتماً تکرارشان خواهم کرد.»

صبح روز بعد، گفت که بهبود یافته است. او این عبارات را بیش از 70 بار تکرار کرده بود و خواب خوبی داشت. او گفت: «حالم خوب است. تمام دردهایم از بین رفته است. امروز صبح توانستم برای خودم غذا درست کنم. فکر می‌کنم بتوانم در عروسی نوه‌ام شرکت کنم.»

سال‌های زیادی گذشته است و مادرشوهرم اغلب این عبارات را تکرار می‌کند. او خوب عمل کرده است. دافا واقعاً معجزه‌آسا است که به فردی حدوداً 70ساله کمک کرد اینقدر سالم باشد.

استاد شوهرم را نجات دادند

یک بار شوهرم هنگام رانندگی با یک کامیون بزرگ در بزرگراه، دچار حمله قلبی شد. او با من تماس گرفت و گفت که قلبش درد می‌کند و نمی‌داند باید چه‌کار کند. به او گفتم که وحشت نکند و از او خواستم عبارات خوش‌یمن دافا را خالصانه تکرار کند، و حالش خوب خواهد شد. او موافقت کرد.

بعد از اینکه شوهرم کامیونش را کنار زد، مأمور پلیسی آمد و سپس با آمبولانس تماس گرفت. بعد از آن، مأمور پلیس با من تماس گرفت و گفت: «شوهرتان الآن نمی‌تواند حرف بزند. آیا به بیمارستان می‌روید؟» به او گفتم: «حال شوهرم خوب است، مطمئن باشید.» در آن زمان نترسیدم. از استاد خواستم به او کمک کنند تا سلامت باشد.

سپس مأموران پلیس نیز با اتومبیل به‌سمت بیمارستان حرکت کردند. در آن زمان شوهرم به دوستش که نزدیک بیمارستان زندگی می‌کرد زنگ زد تا به کارهای مربوط به تشییع جنازه‌اش رسیدگی کند. پس از آماده شدن نتایج آزمایش، او با من تماس گرفت و گفت که حالش خوب است. از من خواست که خیالم راحت باشد. فقط کمی احساس ضعف داشت. روز بعد که به خانه آمد، به او گفتم این استاد بودند که او را نجات دادند. او با شنیدن این حرف، در مقابل تصویر استاد عود روشن کرد و زانو زد و از لطف نجات‌بخش استاد بسیار تشکر کرد.

بعد از اینکه خانواده و بستگانم شاهد قدرت دافا بودند، همه آن‌ها واقعاً باور آوردند که دافا خوب است. چیزهای بسیار شگفت‌انگیزی برای خانواده‌ام اتفاق افتاده است، آنقدر زیاد که نمی‌توانم همه آن‌ها را تعریف کنم.

سخن پایانی

در این دنیای پرهرج‌ومرج، آنقدر خوش‌اقبال بودم که با دافا آشنا شدم و آن را تمرین می‌کنم. داشتن استاد خیلی عالی است. استاد به تمرین‌کنندگان کمک کردند وابستگی به شهرت و منفعت شخصی را رها کنند و افرادی خوب، بهتر و سپس بسیار شریف شوند. بدون توجه به اینکه روند اصلاح فا چقدر طول می‌کشد، در آینده به زمان وابسته نخواهم بود و با تمام وجود سه کار را انجام خواهم داد. گرچه هنوز کاستی‌های زیادی دارم، به سخنان استاد گوش می‌دهم، خوب تزکیه می‌کنم و پس از رسیدن به کمال، با استاد به خانه بازمی‌گردم.

دیدگاههای ارائهشده در این مقاله بیانگر نظرات یا درک خود نویسنده است. کلیۀ مطالب منتشرشده در این وبسایت دارای حق انحصاری کپیرایت برای وبسایت مینگهویی است. مینگهویی بهطور منظم و در مناسبتهای خاص، از محتوای آنلاین خود، مجموعه مقالاتی را تهیه خواهد کرد.