(Minghui.org) با بیان تجربیات تزکیهام در سال گذشته، متوجه شدم که برخی از عقاید و تصورات ریشهدار بشری یا خودخواهیام را از بین نبردهام.
پس از بازنشستگی، من و شوهرم به خانه پسرمان در شهر دیگری رفتیم تا برای مراقبت از نوهمان کمک کنیم. قبل از رفتن تصمیم گرفتم که شین شینگم را حفظ کنم و کمتر صحبت کنم. متوجه نشدم که به حفظ وجههام و طلب رابطهای هماهنگ با خانوادهام وابستگی دارم. این اشتباه به نظر نمیرسد، اما آنها عقاید و تصورات بشری هستند.
پس از ورود من و شوهرم به خانه پسرمان، ابتدا به یکدیگر یادآوری کردیم که حتی اگر چیزی با عقاید و تصورات ما مطابقت نداشت، در نحوه انجام کارشان دخالت نکنیم، زیرا فقط برای پنج ماه برنامهریزی کرده بودیم که بمانیم. با هدف بهبود شین شینگم، اختلافات جزئی را نادیده گرفتم. اما، اگر اختلافات ما باعث برانگیختگی ما نشوند، بهبود شین شینگ اتفاق نمیافتد. آیا میتوان همیشه در هماهنگی زندگی کرد؟ طلب من برای حفظ یک رابطه هماهنگ نقطه ضعف اصلی من شد.
از بین بردن غرورم
قبل از بازنشستگی، علوم غذایی تدریس میکردم. برخی از شاگردانم در مسابقات کشوری جوایز برتر را کسب کردند. من مغرور شدم و عادتی در من ایجاد شد که همه چیز را نقد و ارزشیابی کنم.
پسرم هم علوم غذایی خوانده است. او آشپز فوق العادهای است، اما من اغلب از آشپزی او انتقاد میکردم و به او میگفتم که چگونه بهتر شود. هر وقت آشپزی میکردم، بسیار مطمئن بودم و طوری صحبت میکردم که گویی یک مرجع هستم.
عروسم خیلی رک و صریح است. او چند بار گفت: «مادر، شما مثل یک معلم از نقد کردن لذت میبری» و «مادر وقتی صحبت از غذا میشود، محکم صحبت میکند.»
متوجه شدم که استاد از طریق سخنان عروسم به من اشاره میکنند. سعی کردم غرور و وابستگی به خودنمایی را از بین ببرم، اما همان موقع نتوانستم این عادتهای ریشهدار را حذف کنم. همانطور که به همین کارهایم ادامه میدادم، استاد فرصتهایی را برایم ایجاد کردند تا خودم را اصلاح کنم. طعم غذاهایم بدتر و بدتر میشد. گاهی مجبور میشدیم غذایی را که میپختم دور بریزیم. قصد داشتم مهارتهایم را به پسر و عروسم نشان دهم، اما در عوض بارها در نهایت شکست خوردم و خجالت کشیدم. بالاخره اعتراف کردم: «آشپزی من آنقدرها هم خوب نیست. متأسفم که شما را ناامید کردم.»
غرور من از بین رفت استاد این وابستگی را از من جدا کردند.
از بین بردن احساسم در مورد رفتار غیرمنصفانه
بهدلیل پاندمی کووید من و شوهرم مجبور شدیم شش ماه دیگر را در خانه پسرم بگذرانیم. از آنجا که آنها به خانه دیگری نقلمکان کردند و با وجود محدودیتهای پاندمی، من بهسختی میتوانستم حقیقت را برای کسی روشن کنم. مضطرب و ناامید شدم.
یک بار که رفتار پسرم هنگام صحبت با من بد بود، با او جرو بحث نکردم، فکر کردم این فرصتی است برای بهبود شین شینگم. سعی کردم به درون نگاه کنم، اما به نظر میرسید با این فکر که با من غیرمنصفانه رفتار میشود کنترل شده بودم. احساس میکردم در این احساسات گرفتار شدهام و به نظر نمیرسید راه فرار داشته باشم. بلافاصله متوجه شدم که این «احساس» خود واقعیام نیست. به خودم گفتم: «این من نیستم. من شاگرد استاد هستم من از هیچ نظم و ترتیب دیگری جز دستور استاد پیروی نمیکنم.» اما، نتوانستم جلوی اشکهایم را بگیرم.
تصمیمم را گرفتم که با این احساس همراهی نکنم و در ذهنم تکرار کردم: «تو نمیتوانی مرا کنترل کنی. من شاگرد استاد لی هستم. پسرم به من کمک میکند تا پیشرفت کنم. باید از او تشکر کنم.» خیلی زود احساس رفتار غیرمنصفانه از بین رفت. میدانستم که استاد باید در بُعد دیگری آن را برای من حذف کرده باشند.
بعدها همین حس چند بار برگشت، اما سریع بر آن غلبه کردم و دیگر هرگز برنگشت.
والدینم، بهخصوص پدرم، در خردسالی به من توجه و محبت نداشتند. او اغلب مرا سرزنش میکرد حتی زمانی که کار اشتباهی انجام نمیدادم. بارها با گریه میز شام را ترک کردم. با مرور دوران کودکیام، متوجه شدم که احساسم در آن زمان شکل گرفت که با من غیرمنصفانه رفتار شد. به لطف استاد، این احساسات سرسختانه بالاخره از بین رفت.
رها کردن طلب هماهنگی در فضای خانوادگی
هر چه بیشتر در خانه پسرمان میماندیم، رابطه من با پسر و عروسم بدتر میشد. ما آشکارا دعوا نمیکردیم، اما من از آنها به شوهرم شکایت میکردم. یک روز در حالی که شاکی بودم جلوی خودم را گرفتم و فهمیدم باید به درون نگاه کنم. افکار منفیام را بهموقع شناسایی کردم و آنها را از بین بردم. احساس میکردم که با پشتکار تزکیه کردهام، اما همیشه احساس میکردم که از ریشهکن کردن وابستگیهایم ناتوانم. غمگین و مشتاق برگشتن به خانه بودم.
یک روز، تنها در اتاق نشیمن نشستم و فکر کردم: «در چند ماه اول همه چیز خیلی خوب پیش رفت. پسر و عروسم هفتهای یک بار با ما فا را مطالعه میکردند. تمام خانواده ما در هماهنگی کامل بودند. چه
چیزی اشتباه پیش رفت؟ میخواستم با آنها کنار بیایم و احساس کردم که همه چیز بهخوبی پیش میرود. اما، درست نشد. استاد، مشکل من چیست؟»
فکری به ذهنم خطور کرد: «تحمل چیز خوبی نیست؟ اصول دنیوی برخلاف اصول عمل تزکیه است!»
درست است. من باید چیزها را متفاوت ببینم. بعد از اینکه تصوراتم را تغییر دادم افکارم روشن شد. فهمیدم که به تصورات بشریام چسبیده بودم تحمل و طاقت آوردن چیز خوبی است. منظور از تزکیه، تغییر تصورات و عقاید ماست.
با تأمل در مورد علت ناامیدیام، متوجه شدم دلیل اینکه ما در روابطمان اصطکاک داشتیم، آشکار شدن وابستگیهایم و از بین بردن آنها بود. در عوض، من نگران از دست دادن رابطه هماهنگ خود با خانوادهام بودم و سعی کردم این اصطکاکها را پنهان کنم. به همین دلیل بود که بیشتر و بیشتر ناامید شدم.
معلوم شد که من دهها سال تحتکنترل طلبِ ریشهدارِ داشتنِ روابط هماهنگ زندگی کردهام. دریافتم که این طلب نیز همان چیزی بود که در ابتدا مرا به تمرین تزکیه و تبدیل شدن به فرد بهتری برانگیخت. من باید از این تصور خلاص شوم و بدون قید و شرط تزکیه و پیشرفت کنم.
از طریق تجربهای که در حذف اساسیترین وابستگیهایم داشتم، احساس کردم که نظم و ترتیبات استاد بهترین هستند. وابستگیهایم آشکار شد و از بین رفت، و تصورات و عقاید بشریام زمانی که در خانه پسرم بودم آشکار و حذف شدند.
استاد از شما برای نجات نیکخواهانهتان سپاسگزارم! من مصمم هستم که خودم را با پشتکار تزکیه کنم، سه کار را بهخوبی انجام دهم و از استاد پیروی کنم تا به خانه واقعیام بازگردم.