(Minghui.org) در ژوئیه2013، دو روز قبل از اینکه کارمای بیماری را تجربه کنم، پیامی به ذهنم خطور کرد که میگفت: «من اینجا هستم تا زندگی تو را بگیرم.» بلافاصله فکری را برای ردکردن آن فرستادم: زندگی من به دافا تعلق دارد! هیچکسی نمیتواند آن را بگیرد!
وقتی دو روز بعد علائم ظاهر شد، درد شدیدی داشتم، اشتها نداشتم و نمیتوانستم بخوابم. مدام مداخله را انکار میکردم و از استاد لی کمک خواستم.
طاقتم به آخر رسیده بود و در قلبم به استاد گفتم: «از مردن نمیترسم. من اینجا هستم تا به فا اعتبار ببخشم. اما اگر بمیرم، تأثیری منفی بر دافا خواهد گذاشت.» قبلاً چند تمرینکننده در محله ما فوت کرده بودند. بنابراین به انکار نظم و ترتیب نیروهای کهن ادامه دادم. درد بعد از سه روز کاهش یافت و تحملش راحتتر شد.
بعداً علائمی شبیه زونا داشتم، اما بر انجام سه کار من تأثیری نداشت. در مسیر رفتن به خانه یک تمرینکننده برای مطالعه فا، استاد به من اشاره کردند: «...زندگیتان بهخاطر اینکه میبایست مدتها پیش تمام میشد، در خطر خواهد بود.» (سخنرانی اول، جوآن فالون)
به گریه افتادم و فهمیدم که استاد بار سنگین بدهیهای کارماییای را که از کارهای اشتباهم در زندگیهای قبلی بدهکار بودم متحمل شدند و زندگیام را نجات دادند. درد در عرض یک سال فروکش کرد، که بخشی از کارمایی بود که باید تحمل میکردم.
در پاییز 2018، به مردی 60ساله نسخهای از «برکت بهخاطر خروج از سازمانهای حزب کمونیست چین (ح.ک.چ)» دادم. او آن را گرفت و گفت که قبلاً ح.ک.چ را ترک کرده است.
کمی بعد یک خودرو پلیس جلویم را گرفت. مأموری پیاده شد و بهسمتم آمد. فای استاد در ذهنم ظاهر شد، «... اما فقط با تحت تأثير قرارنگرفتن قلبتان قادر خواهيد بود تمام وضعيتها را اداره كنيد.. .» («آخرین وابستگی خود را از بین ببرید»، نکات اصلی برای پیشرفت بیشتر 2)
آن مأمور گفت: «یکی درباره تو خبر داد. کیفت را باز کن تا ببینم داخلش چیست.» کیف را باز نکردم و به راهم ادامه دادم. آن مأمور دستم را گرفت و تهدید کرد که از سایر مأموران کمک خواهد گرفت. من به حفظ آبرو وابستگی داشتم و نمیخواستم سروصدا راه بیندازم، بنابراین سوار خودرو پلیس شدم.
به او گفتم که صحبت ما درباره فالون دافا و آزار و شکنجه با مردم، برای ارائه نجات به آنها انجام میشود. درحالیکه خودرو بهسمت اداره پلیس میرفت، درباره دافا خیلی توضیح دادم. او به داخل اداره رفت تا برگهای بیاورد. وقتی برگشت، در را باز کرد و گفت رئیس منتظر من است. اما من از خودرو پیاده شدم و رفتم. این بار مانعم نشد و من رفتم تا دوباره حقیقت را برای مردم روشن کنم. استاد عناصر بد را در بُعدهای دیگر پاک کردند و آن مأمور نگرش خود را تغییر داد.
یک روز صبح در سال 2022، درباره اینکه آیا باید بعدازظهر برای روشنگری حقیقت بیرون بروم یا نه، مردد بودم. بالاخره تصمیم گرفتم بروم. مردی در خودرویی که کنار جاده پارک شده بود نشسته بود. از او پرسیدم که آیا درباره خروج از ح.ک.چ و سازمانهای جوانان آن اطلاعی دارد؟ او گفت که به هیچیک از آنها نپیوسته است. از او خواستم عبارت «فالون دافا خوب است» را بهخاطر بسپارد و یک فلش حاوی اطلاعاتی درباره دافا به او دادم. او تشکر کرد و رفت. به کارم ادامه دادم و طولی نکشید که با جوانی آشنا شدم که به من گفت به پیشگامان جوان پیوسته است و نامش را به من داد. به او نیز یک فلش دادم.
چند دقیقه بعد یک خودرو پلیس جلوی مرا گرفت. وقتی مأموری بیرون آمد، فکری در ذهنم فرستادم: من شاگرد استاد لی هستم. هیچ نظم و ترتیب دیگری نمیخواهم. استاد، لطفاً مرا نجات دهید.
دو مأمور دیگر از آن خودرو پیاده شدند و مرا به داخل خودرو کشیدند. آنها به من گفتند جوانی که قبلاً با او صحبت کردم، درباره من گزارش داده است. مرا به اداره پلیس بردند و شش مأمور مرا احاطه کردند. آنها کیفم را جستوجو کردند و جزوهها و کتابچههای دافا و نیز فهرستی از افراد خارجشده از ح.ک.چ را برداشتند. نامم را و سؤالات دیگری نیز پرسیدند، اما از پاسخدادن خودداری کردم. یکی از مأموران فلش را به کامپیوتر وصل کرد و نرمافزار برای دورزدن مسدودسازی اینترنت را پیدا و آن را امتحان کرد. شنیدم که به مأمور دیگری گفت از کارآمدبودن آن متعجب شده است.
بهمحض ورود به اداره پلیس شروع به خواندن هنگ یین کردم. از شر تمام افکار مزاحم خلاص شدم، زندگی و مرگ را رها و همهچیز را به استاد واگذار کردم. آنها سعی کردند اظهاریهای را از من ضبط کنند، اما من فقط فا را خواندم و از همکاری امتناع کردم.
بعداً مرا به خانهام بردند، و همه کتابهای دافا، عکسهای استاد، ویدئوهای سخنرانیهای فا، یک کامپیوتر، چاپگر، کاغذ برش و فلشهای خالی را توقیف کردند. رئیس به من گفت که بعداً با من برخورد خواهند کرد. بعد از آن، بقیه چیزها را به جای دیگری منتقل کردم.
در طول کل این روند، با حمایت دافا آرام بودم و هیچ کینهای از پلیس نداشتم. همهچیز را به استاد واگذار کردم.
عناصر نیروی کهن توانستند مرا بهخاطر شکافهایم مورد آزار و اذیت قرار دهند. همه چیزهایی را که قبل از حادثه رخ داده بود بررسی کردم، و به یاد آوردم که یک هفته قبل از دستگیری، از دادن مطالب روشنگری حقیقت به همتمرینکنندهای خودداری کرده بودم. من به او مطالب میدادم و او در بیرون رفتن برای روشنگری حقیقت برای مردم خوب عمل کرده بود. اما بهخاطر خودآگاه اصلی ضعیفش تحت تأثیر پیامهای خارجی قرار گرفته بود، بنابراین از دادن مطالب به او خودداری کردم. او چند ماه بعد بهبود یافت و من تهیه مطالب برای او را از سر گرفتم. اما پسرم که او نیز تزکیه میکند، مخالفت کرد و به من گفت که وضعیت آن تمرینکننده هنوز مناسب نیست که بتواند مطالب را توزیع کند و ما باید به فکر امنیت محل تولید مطالبمان باشیم. بنابراین تصمیم گرفتم از دادن مطالب به او خودداری کنم.
مسئله دیگر این بود که تمرینکننده دیگری نسخهای از سخنرانیهای فای استاد در مکانهای مختلف را گم کرد و از من خواست نسخههای جدیدی از آنها را به او بدهم. نپذیرفتم و در ذهنم او را بهخاطر ازدست دادن آنها سرزنش کردم. میدانستم مقصردانستن این تمرینکنندگان درست نیست، و نیروهای کهن از شکافهای من برای دستگیریام استفاده کردند.
اما استاد فا را در ذهن من قرار دادند و درنهایت توانستم از این محنت جان سالم به در ببرم. استاد چیزهای بد را به چیزهای خوب تبدیل کرده بودند.
استاد به من اشاره کردند که باید درباره این تجربیات مقاله بنویسم، اما نوشتن را بسیار سخت میدانستم. تصورات اکتسابیام مانعم میشد. ذهنم آشفته بود و نمیتوانستم به نوشتن ادامه دهم و میخواستم دست از انجام این کار بکشم. بعد از شروع کردنها و توقفهای زیاد، بالاخره آن را تمام کردم. متوجه شدم که نوشتن مقاله نیز روندی از تزکیه است که در آن فرد میتواند خودش را از شر انواع وابستگیها خلاص کند.
استاد، سپاسگزارم که مرا انتخاب و به تزکیه در دافا هدایت کردید!
استاد بدنم را پاکسازی کردند، مراقبم بودند، مرا روشن کردند، و بدهیهای کارماییای را که از دوران زندگی قبلی داشتم، تسویه کردند. مرا به خانه آوردند، مرا بهعنوان مرید دافای دوره اصلاح فا راهنمایی کردند، و به من اجازه دادند در دافا تزکیه کنم، به بلوغ برسم و ارتقا یابم.
به انجام خوب سه کار ادامه خواهم داد و مأموریتم را بهعنوان یک مرید دافا در زمان محدود باقیمانده انجام خواهم داد.
دیدگاههای ارائهشده در این مقاله بیانگر نظرات یا درک خود نویسنده است. کلیۀ مطالب منتشرشده در این وبسایت دارای حق انحصاری کپیرایت برای وبسایت مینگهویی است. مینگهویی بهطور منظم و در مناسبتهای خاص، از محتوای آنلاین خود، مجموعه مقالاتی را تهیه خواهد کرد.