فالون دافا، فالون گونگ - سایت مینگهویی www.minghui.org چاپ

[جشن روز جهانی فالون دافا] روستائیانی که قبلاً از خانواده‌ام دوری می‌کردند، اکنون به ما حسادت می‌‌کنند

25 مه 2023 |   یک تمرین‌کننده فالون دافا در چین

(Minghui.org) خانواده من در روستا زندگی می‌کنند. پس از اینکه حزب کمونیست چین (ح‌.ک‌.چ) شروع به آزار و شکنجه فالون دافا کرد، من 9 سال در زندان بودم، زیرا دافا را تمرین می‌کردم. در آن دورانِ تاریک، اقوام و روستائیان ترسیده بودند و از هرگونه ارتباطی با خانواده‌ام اجتناب می‌‌کردند. بی‌پول هم بودیم.

کمک ازسوی هم‌تمرین‌کنندگان

من در 30سالگی به بیماری‌های زیادی مبتلا بودم و به‌سختی می‌توانستم از خودم مراقبت کنم. چون خانواده‌ام کشاورز بودند، وضعیت مالی خوبی نداشتیم. خوشبختانه، یکی از دوستان در سال 1996 فالون دافا را به من معرفی کرد. پس از یک هفته تمرین، بیماری‌های صعب‌العلاجم ناپدید شدند.

هیچ کلمه‌ای نمی‌تواند قدردانی‌ام از استاد لی (بنیانگذار دافا) را بیان کند. فالون دافا مرا از فردی خودخواه و تندخو به فردی تبدیل کرد که منافع شخصی را سبک می‌گیرد و نسبت به دیگران باملاحظه است. همه اعضای خانواده شوهرم، پدر و مادرم، شوهر، فرزندان و خواهران و برادرانم از مزایای تمرین من بهره می‌بردند و من خوشحال بودم.

در ژوئیه1999، ح‌.ک‌.چ کمپین آزار و شکنجه خود علیه فالون دافا را آغاز کرد و من به 9 سال زندان محکوم شدم. شوهرم به‌رغم سختی بسیار زیاد خانواده‌مان را حفظ کرد. او برای اطمینان از امنیت من در زندان، صرف‌نظر از اینکه اجازه ملاقات با مرا داشت یا نه، هرگز وقت ملاقات با خانواده را از دست نمی‌داد. هزینه‌های مربوط به رفت‌وآمد مکرر او بین خانه و زندان، به‌مدت 9 سال، بار مالی عظیمی برای کشاورزانی مانند ما بود. علاوه‌بر این، شوهرم مجبور بود هزینه تحصیل دو فرزندمان را پرداخت کند. درنهایت بدهی‌های کلانی به بار آورد. دخترم در سن پایین مجبور به ترک تحصیل شد که حسرتی مادام‌العمر را برایش باقی گذاشت.

در آن روزهای تاریک، اقوام و همسایه‌ها از ترس اینکه هم‌دست ما شناخته شوند از خانواده ما دوری می‌کردند. بااین‌حال هم‌تمرین‌کنندگان نمی‌ترسیدند. آن‌ها 9 سال همه تلاششان را به کار گرفتند تا به ما کمک کنند. نه‌تنها تمرین‌کنندگان روستای خودم و روستای همسایه برای کمک به شوهرم می‌آمدند، بلکه تمرین‌کنندگان از تقریباً کل شهرستان نیز به ما کمک می‌کردند. همه در برداشت ذرتی که پرورش می‌دادیم کمک می‌کردند، آن را در کامیون بار و به خانه ما منتقل می‌کردند.

تمرین‌کنندگانی که در روز نمی‌توانستند بیایند، شب می‌آمدند و به شوهرم کمک می‌کردند ذرت‌ها را از پوستشان جدا کنند. همچنین در برداشت پنبه به شوهرم کمک می‌کردند. این محصول در آن روزها برای کشاورزان درآمد زیادی به همراه داشت، اما چیدنش کار پرزحمتی بود.

تمرین‌کنندگان در تابستان گرم، برای کار مستقیماً به مزرعه می‌رفتند و حتی پا به داخل خانه‌ام نمی‌گذاشتند. اکثر اوقات حتی به شوهرم هم نمی‌گفتند. حتی چند تمرین‌کننده به ما پول دادند. شوهرم هر ذره از پولی را که دریافت می‌کرد یادداشت می‌کرد تا بتوانیم آن‌ها را پس بدهیم. همسایگانم به‌خاطر داشتن چنین دوستان عالی‌ای به ما حسادت می‌کردند. تمرین‌کنندگان ازطریق اعمالشان به آن‌ها نشان ‌دادند که فالون دافا چقدر شگفت‌انگیز است.

هر وقت آن زمان‌ها را به یاد می‌آورم، به‌خاطر نجات نیک‌خواهانه استاد و کمک فداکارانه تمرین‌کنندگان سرشار از قدردانی می‌شوم.

استاد همه‌چیز را نظم و ترتیب داده‌اند

وقتی از زندان آزاد شدم، پسرم حدوداً 20 سال داشت. ما جز چند خانه قدیمی چیزی نداشتیم. بستگان و دوستان می‌گفتند: «تو مانع ازدواج پسرت شدی، زیرا دافا را تمرین می‌کنی. شما خیلی فقیر هستید و خانه آبرومندی ندارید، چه کسی اجازه می‌دهد دخترش با پسرتان ازدواج کند؟ شما می‌گویید فالون دافا خوب است، اما اگر این سال‌ها را در زندان نمی‌گذراندی، می‌توانستی خانه خوبی بسازی و عروس و نوه داشته باشی.»

چیزی نمی‌گفتم، اما در قلبم مطمئن بودم که استاد بهترین‌ها را برایم نظم و ترتیب داده‌اند. درحالی‌که نمی‌توانستم نظر دوستان، همسایه‌ها و اقوامم را تغییر دهم، تصمیم گرفتم خانه‌ای بسازم. درست زمانی که به پول نیاز داشتم، شخصی پیشنهاد داد مزارعمان را برای ساخت یک کارخانه بخرد. از فرصت استفاده کردیم و زمینمان را فروختیم. همسایه‌ام نیز می‌خواست زمینش را بفروشد، اما تا به حال هیچ‌کس پیشنهاد خریدی به او نداده است.

با پول فروش زمینمان خانه قدیمی‌مان را خراب کردیم و خانه‌ای مدرن و جدید ساختیم. اندکی بعد پسرم ازدواج کرد. ما خانه را بازسازی کردیم و بدون اینکه نیاز باشد پولی قرض بگیریم اتومبیلی خریدیم. هنوز هم پول داشتیم. معلوم شد که استاد همه‌چیز را برایم نظم و ترتیب داده‌اند. تا زمانی که ایمان داشته باشیم، هیچ‌چیز مانعمان نمی‌شود. اکنون همه چیزهایی را که یک نفر در زندگی می‌خواهد داریم.

تمام خانواده‌ام تمرین فالون دافا را شروع کردند. طبیعتاً پسرم همسری می‌‌خواست که دافا را تمرین کند. دختر یکی از تمرین‌کنندگان که دافا را تمرین می‌کند هم‌سن پسر من بود. آن دختر هم می‌خواست با خانواده‌ای ازدواج کند که تمرین‌کننده دافا باشند. بنابراین آ‌ن‌ها تصمیم گرفتند با هم ازدواج کنند. عروسم بافضیلت، باهوش و متفکر است. او به وضعیت اقتصادی خانواده من اهمیت نمی‌داد.

چون زمان گرانبهای زیادی را در زندان هدر داده بودم، همه اعضای خانواده‌ام می‌گفتند که سر کار نروم و از تمام وقتم برای انجام سه کار استفاده کنم. بعد از اینکه نوه‌ام به دنیا آمد، مادر عروسم اغلب بدون هیچ شکایتی به او پیشنهاد می‌داد که از کودک مراقبت کند.

عروسم هم نسبت به من باملاحظه است. اگر روزها از نوه‌ام مراقبت می‌‌کردم، خودش شب‌ها از بچه مراقبت می‌‌کرد. کودک دوست نداشت زود بخوابد و این برای بزرگ‌ترها بسیار خسته‌کننده بود. عروسم اصرار داشت مراقب دخترش باشد تا من بتوانم خوب استراحت کنم.

استاد عروس خوبی به من دادند

تمرین‌کنندگانی که به دیدار من می‌آمدند، عروسم را تحسین می‌کردند و می‌گفتند: «استاد عروسی دوست‌داشتنی به خانواده‌ات داده‌اند! او خوش‌اخلاق است و باعث می‌شود همه احساس راحتی کنند.»

از زمانی که عروسم به خانواده ما نقل‌مکان کرد، همه‌چیز در خانه، بزرگ یا کوچک، را با نگرش یک تمرین‌کننده اداره می‌کند. او برای کار بیرون می‌‌رود و بعد از کار به من کمک می‌‌کند آشپزی کنم. او مثل جوانان امروزی نیست که منتظر مادرشوهرشان هستند تا برایشان شام سرو کند. او در مورد غذاهایی که می‌پزم سختگیر نیست و همه‌چیز می‌خورد. پسر و عروسم دیدند که من و شوهرم مقتصد هستیم، بنابراین اغلب برای ما غذاهای مخصوص و اقلام دیگر می‌خرند. گاهی ما را برای صرف غذا به رستوران می‌برند. عروسم هر از گاهی به ما پول می‌دهد. وقتی از گرفتنش امتناع می‌کنیم، می‌گوید: «از آن به‌منظور تولید مطالب، برای نجات مردم استفاده کنید.»

وقتی اقوام به دیدن ما می‌آیند، عروسم همیشه با لبخند از آن‌ها استقبال می‌کند و از فرصت استفاده می‌کند تا حقایق دافا را برایشان توضیح دهد. اقوامم نیز عروس دارند. وقتی مردم به دیدار آن‌ها می‌روند، عروس‌هایشان فقط سلامی به مهمان می‌کنند و بعد به اتاق خود می‌روند. همه اقوامم می‌گویند: «هیچ‌یک از عروس‌های ما به اندازه عروس تو مهربان نیستند. او مهربان، مؤدب و فهمیده است.»

خواهرم گفت: «الآن برایم دیر شده است. در زندگی بعدی‌ام، باید به‌دنبال عروسی باشم که فالون دافا را تمرین کند. مشتاقانه منتظرم که با من خوب رفتار شود.» خواهر دیگرم گفت: «بیایید ما هم فالون دافا را تمرین کنیم و عروسی بافضیلت داشته باشیم که ما را عصبانی نکند.»

یکی از مقامات حزب که در نزدیکی ما زندگی می‌کند، سابقاً فالون دافا را مورد آزار و اذیت قرار می‌داد. او اغلب به خانه من می‌آمد تا ما را اذیت کند. حالا هر وقت مرا می‌بیند می‌گوید: «واقعاً خوش‌اقبالی!» یک بار پرسیدم: «چرا؟» او پاسخ داد: «تو عروس بسیار خوبی داری! او مهربان است. هر بار که افراد مسن را در خیابان می‌بیند به آن‌ها سلام می‌کند. اگر سوار دوچرخه باشد، می‌ایستد و با ما صحبت می‌کند. جوانان امروزی این‌طور نیستند. چه‌کسی به مردان و زنان مسن اهمیت می‌دهد؟ همه در دهکده به او احترام می‌گذارند و از او تعریف می‌کنند!»

عروسم به‌عنوان حسابدار در یک شرکت کار می‌کند. او کارمندی سخت‌کوش و صادق است و هرگز چیزهای نادرست را ثبت نمی‌کند و رشوه نمی‌پذیرد. رئیسش به او اعتماد دارد. یک بار سال نو چینی نزدیک بود و به‌دلیل اشتباهی، کارمندان دستمزد خود را دریافت نکرده بودند. عروسم مشکل را حل کرد و همه حقوق خود را به‌موقع دریافت کردند. کارمندان قدردان بودند و سعی کردند برای تشکر یک پاکت قرمز (پول) به عروسم بدهند، اما او آن را نپذیرفت.

به‌طور غیرمنتظره‌ای، عروسم در 39سالگی فرزند دومش را باردار شد. زنان معمولاً در دوران بارداری آزمایش‌های زیادی انجام می‌دهند، اما پزشک فقط زمانی که برای زایمان به بیمارستان مراجعه کرد، متوجه شد که عروسم حتی یک آزمایش هم انجام نداده است. او پسرم را سرزنش کرد و گفت که او شوهر و پدری بی‌مسئولیت است. عروسم لبخندی زد و گفت: «من نیازی به معاینه ندارم. می‌دانم که حالم خوب است.»

با توجه به سن عروسم، پزشک از او خواست نوزادش را ازطریق جراحی (سزارین) به دنیا بیاورد. عروسم بعد از صحبت با پسرم تصمیم گرفت زایمان طبیعی انجام دهد. قبل از زایمان، پزشک مطمئن بود که عروسم کم‌خونی دارد و می‌خواست به او آمپول بزند و دارو هم بدهد. عروسم لبخندی زد و گفت: «من کم‌خون نیستم. بدنم چیزی کم ندارد.» پزشک گفت: «باید آزمایش خون بدهی، وگرنه نمی‌توانم اجازه دهم طبیعی زایمان کنی.» عروسم برای اطمینان پزشک، آزمایش خون داد و واقعاً وضعیتش طبیعی بود. مادرش نیز امیدوار بود که دخترش بتواند به‌طور طبیعی زایمان کند و گفت: «ما استاد را داریم که از ما مراقبت می‌کنند، ما به استاد خود ایمان داریم!»

ازآنجاکه بند ناف نوزاد دور گردنش بود و دخترم یک زن باردار در سن بالا محسوب می‌شد، پزشک از عواقبش می‌ترسید و سناریوهای احتمالی زیادی را فهرست ‌کرد. او از پسرم خواست اسنادی را امضا کند تا در صورت وقوع هر اتفاقی مسئولیت برعهده او باشد. می‌گفت: «امروز نمی‌روم. او خیلی نافرمان است. قبل از اینکه شیفتم را تمام کنم، می‌خواهم مطمئن شوم که او زایمان کرده است، وگرنه حتماً باید جراحی کند.» درنهایت نوه‌ام ساعت 20 به‌راحتی به دنیا آمد.

شنیدم که پزشکان و پرستاران در مورد عروسم صحبت می‌کردند: «این زن سرسخت است! خواهرش می‌گفت که فالون دافا را تمرین می‌کند. این نشان می‌دهد که اعتقادش چقدر قوی است، این موضوع مرگ و زندگی است!» معتقدم که این پزشکان و پرستاران ازطریق این حادثه شاهد بودند که فالون دافا چقدر خارق‌العاده است. صبح روز بعد، پزشک به عروسم گفت: «همه‌چیزت عادی است! اصلاً مشکلی نداری!» و ما از ته قلب خندیدیم.

درحال‌حاضر 99٪ از نوزادان زردی دارند. نوه من یکی از آن یک‌درصدی بود که زردی ندارند. لحظه‌ای که نوه‌ام را به اتاق بیمارستان آوردند، سخنرانی صوتی استاد را برایش پخش کردیم. روز بعد از زایمان، عروسم از تخت بلند شد و تمرینات ایستاده را با ما انجام داد. همچنین افکار درست فرستاد و تعالیم فا را مطالعه کرد. افراد دیگر قبل از ترک بیمارستان، انواع معاینات را انجام می‌دادند، اما ما از انجام آن‌ها صرف‌نظر کردیم.

مادر عروسم پیشنهاد داد از بچه مراقبت کند تا من استراحت کنم. او امیدوار بود که من بیشتر استراحت کنم و من تمایل داشتم که او بیشتر استراحت کند. ما هردو به فکر هم هستیم و به یکدیگر احترام می‌گذاریم.

اگر استاد نبودند، تا امروز زنده نبودم و خانواده‌‌ای عالی و کامل نداشتم. از استاد متشکرم که بهترین‌ها را برایم نظم و ترتیب دادند.

سخنان برنامه‌ریز جشن عروسی

وقتی برای عروسی پسرم آماده می‌شدیم، بسیاری از اقوام برای کمک آمدند و این مناسبت را جشن گرفتند. تمرین‌کنندگانی که از این خبر خوب مطلع شدند نیز برای کمک آمدند. قبل از مراسم، برگزارکننده عروسی درباره تدارکات با ما صحبت کرد و گفت: «چند میز باید برای افراد شما (اشاره به هم‌تمرین‌کنندگان)، کنار بگذاریم؟» گفتم: «لازم نیست آن‌ها را بشماریم. آن‌ها فقط برای کمک آمدند و چیزی نمی‌خورند. نمی‌خواهند در ضیافت باشند.»

برگزارکننده گفت: «این طور که نمی‌شود! وقتی شما در زندان بودید، آن‌ها خیلی به شما کمک کردند. آن‌ها کسانی هستند که باید به‌عنوان افراد ویژه از آن‌ها پذیرایی شود.» در پاسخ گفتم: «درست است. با‌این‌حال، اگر به آن‌ها صندلی‌ای در ضیافت تعارف کنم، آن‌ را رد می‌کنند. آن‌ها فقط خالصانه می‌خواهند به من کمک کنند.» برگزارکننده تحت تأثیر قرار گرفت و گفت: «تمرین‌کنندگان افراد فوق‌العاده‌ای هستند!»

استاد و هم‌تمرین‌کنندگان، متشکرم.

«مقاله منتخب ارسالی به وب‌سایت مینگهویی،به مناسبت بیست‌وچهارمین روز جهانی فالون دافا»

دیدگاه‌های ارائه‌شده در این مقاله بیانگر نظرات یا درک خود نویسنده است. کلیۀ مطالب منتشرشده در این وب‌سایت دارای حق انحصاری کپی‌رایت برای وب‌سایت مینگهویی است. مینگهویی به‌طور منظم و در مناسبت‌های خاص، از محتوای آنلاین خود، مجموعه مقالاتی را تهیه خواهد کرد.