فالون دافا، فالون گونگ - سایت مینگهویی www.minghui.org چاپ

یاد گرفتم چگونه درحین غلبه بر محنت‌ها، به درون نگاه کنم

18 اکتبر 2024 |   تمرین‌کننده فالون دافا در ژاپن

(Minghui.org) من بیش از 20 سال است که در ژاپن هستم و به‌راحتی زندگی و تزکیه کرده‌ام. زندگی خانوادگی و شغلم عمدتاً به‌آرامی و بدون مشکل بزرگی پیش رفته است و در صلح و آرامش زندگی‌ کرده‌ام.

اما تمرین تزکیه هرگز نمی‌تواند همیشه آرام و بدون مشکل باشد. مسیرهای تزکیه ما توسط استاد نظم و ترتیب داده شده‌اند و ما را ملزم به ازبین بردن وابستگی‌ها و کارما‌ می‌کنند. پس از اینکه بیش از ده سال به‌عنوان هماهنگ‌کننده پلت‌فرم آرتی‌سی، با این پروژه همکاری داشتم، مجبور به کناره‌گیری شدم و محنتم از همان مرحله شروع شد. به خودم می‌گفتم که تردیدها، سوء‌تفاهم‌ها و بی‌عدالتی‌هایی که با آن‌ها رو‌برو هستم برای تمرین تزکیه‌ام خوب است، و به خودم یادآوری می‌کردم که بر این محنت به‌خوبی غلبه کنم، خصوصیات اخلاقی درستم را حفظ کنم و به اصول فا پایبند باشم. تمام تلاشم را می‌کردم که سکوت کنم و بحث نکنم.

با نگاهی به گذشته می‌دانم بزرگ‌ترین اشتباهم این بود که در پلتفرم آرتی‌سی برای برقراری تماس تلفنی و روشنگری حقیقت باقی نماندم. منطقه من تمرین‌کنندگان بسیار کمی داشت، بنابراین پس از کناره‌گیری از هماهنگ‌کنندگی آرتی‌سی، محیط تزکیه اولیه‌ام را از دست دادم. مثل بادبادکی بدون ریسمان‌، بی‌هدف می‌چرخیدم. گرچه متعاقباً در برخی از پروژه‌های خارج از کشور مشارکت کردم، اما نمی‌توانستم به‌خوبی در آن‌ها ادغام شوم و مشارکت‌هایم ناچیز به نظر می‌رسید.

به هم‌تمرین‌کنندگانی فکر می‌کردم که بیش از ده سال با آن‌ها کار کرده بودم، و درحالی‌که من به حاشیه رانده شده بودم، آن‌ها با پشتکار به روشن کردن حقیقت ادامه می‌دادند؛ متعاقباً رنجش، گلایه‌ها و تمایلم به جستجوی بیرون ظاهر می‌شد. شروع ‌کردم به سرزنش افرادی که مرا به‌سمت این مرحله هل داده بودند و حتی تا حدی از تزکیه‌ام دست کشیدم. کم‌کم زمان و انرژی بیشتری را به اداره کسب‌وکار تجاری‌ام اختصاص دادم.

اما استاد نیک‌خواه اجازه ندادند به این راحتی زمین بخورم، و ترتیبی دادند که چند تمرین‌کننده مرتباً به دیدارم بیایند. گرمی‌ای که از این هم‌تمرین‌کنندگان دریافت می‌کردم به تقویت افکار درستم کمک کرد و به من انگیزه داد تا از وضعیت نادرستم عبور کنم.

یک روز مدتی را با یک هم‌تمرین‌کننده گذراندم. ازآنجاکه وی درباره مسائلی که با آن روبرو بودم‌ می‌دانست، گفتگویی طولانی با هم داشتیم. او به من گفت هر زمان با مشکلی روبرو‌ می‌شود چگونه به درون نگاه‌ می‌کند و ماجراهایی را تعریف کرد درباره اینکه چگونه در برخورد با مشکلات، عمیقاً به درون نگاه کرد. حرف‌هایش بسیار الهام‌بخش بود و پس از مدتی، هر روز پیام‌های تشویق‌آمیزی از او دریافت می‌کردم. «غریزه برای جستجوی بیرون را رها کن و به درون خود نگاه کن. برای هر فکری که پدیدار‌ می‌شود، به عمق درون خود نگاه کن (عمیقاً کاوش کن!).» با تشویق او، شروع کردم عادت نگاه به بیرون در برخورد با مشکلات را تغییر دهم، و بدون توجه به اینکه حق با من بود یا حق با من نبود، به درون نگاه می‌کردم. پس از مدتی این‌طور عمل کردن، متوجه شدم که رویکرد قبلی‌ام برای «نگاه به درون» بیش از حد سطحی بوده است.

نگاه واقعی به درون روندی سطحی نیست و مستلزم توجه عمیق است که فرد فقط در حالت آرامش مطلق‌ می‌تواند به آن دست یابد. در روندی که طی آن یاد گرفتم چگونه به‌طور عمیق به درون نگاه کنم، متوجه شدم که هر فردی به‌طور ناخودآگاه دارای برخی مکانیسم‌های محافظت از خود است و پس از آسیب‌دیدن، از فکر کردن به چیزهایی که باعث ناراحتی و اندوهش می‌شود اجتناب‌ می‌کند. درواقع من با انداختن تقصیرها به گردن دیگران، خود را مقصر نمی‌دانستم و به‌راحتی از نگاه به درون، درخصوص حوادثی که منجر به بیشترین درد برایم شده بودند غافل می‌شدم. البته وابستگی‌های زیادی را از سایر حوادث کوچک پیدا می‌کردم، اما در ارتباط با آن‌ها درد کمی وجود داشت. یک روز، با این تمرین‌کننده تلفنی صحبت می‌کردم، و وقتی گفتم که وابستگی‌های زیادی را کشف کرده‌ام، اما خلاص شدن از شرشان برایم سخت است، او گفت: «دلیلش این است که به اندازه کافی عمیق کاوش نکرده‌ای و متوجه نشده‌ای که این وابستگی چقدر کثیف است. باید عمیق‌تر کاوش کنی. اگر روی بدنت مدفوع پیدا‌ می‌کردی، نمی‌خواستی آن را حتی برای یک ثانیه آنجا رها کنی، درست است؟»

به درونم نگاه کردم و به خودم گفتم که درباره این حادثه از نگاه به درون دست بردار. از خودم پرسیدم: «چرا درد داشت؟ چرا غمگین شدم؟» کل ماجرا را مثل یک ویدئو در ذهنم پخش کردم، سپس افکار و احساساتم را بررسی کردم. هرچه اکراه من برای فکر کردن درباره آن بیشتر باشد، آن تجربه غم‌انگیزتر است. مانند پاک کردن یک زخم عفونی، غم و اندوه درواقع شاخص من برای حفاری عمیق‌تر بود. با وجود درد، به خودم یادآوری کردم که ادامه دهم، همچنان به درون نگاه کنم و خودم را تحلیل کنم. ازآنجاکه قلب بشری‌ام تکان خورده بود، یک وابستگی بشری باید از بین‌ می‌رفت.

در طی دو روز بعد، عمیقاً درون خودم را کاوش کردم و این باعث شد روحیه‌ام ضعیف شود. این تمرین‌کننده به من یادآوری کرد: «غم و اندوه از خود واقعی‌ات سرچشمه نمی‌گیرد، بلکه از کارما و قلب بشری‌ات سرچشمه می‌گیرد که به‌زودی از بین می‌رود. باید به بررسی عمیق خودت ادامه بدهی. استاد قبلاً اشاره کردند:

«درد و رنجِ قابل‌رؤيت در سطحِ ظاهر، زياد به حساب نمی‌آيد. آنچه واقعاً‌ مشقت‌بار است درد و رنجی است كه وقتی درحال بريدن و قطع كردن وابستگی‌ها هستيد روی می‌دهد– آن وقت است كه دردآورترين است.» (آموزش فا در کنفرانس برگزارشده در سوئیس)

این روند دردناک برای ازبین بردن کامل وابستگی‌های بشری ضروری بود. رهایی از وابستگی‌ها و عقاید و تصورات بشری مستلزم آن است که فرد با مسائلی روبرو شود که کمتر‌ از هر چیزی می‌خواهد با آن‌ها دست و پنجه نرم کند، نه اینکه بخواهد راه آسان را طی کند و آن‌ها را دور بزند و بهانه‌های دیگری بیابد. این سرشت انسان است که به‌طور غریزی از چیزهایی که باعث دردمان‌ می‌شود اجتناب کند، اما تزکیه‌کنندگان باید چیزها را متفاوت ببینند.

پس از درک این اصول، به جستجوی درون ادامه دادم و یک وابستگی عمیقاً پنهان را کشف کردم. همیشه تصور می‌کردم که وابستگی خاصی به شهرت‌طلبی ندارم و فقط می‌خواهم وظایف محول‌شده‌ام را به‌خوبی انجام دهم. اما به‌طور پنهانی به این مسئله وابسته بودم که حق با من باشد و توسط دیگران تصدیق شوم. این وابستگی به شهرت چنان عمیق پنهان شده بود که نتوانسته بودم به وجودش پی ببرم. این یک وابستگی بزرگ نبود، اما با فهمیدنش احساس کردم شوکی در روحم جاری شد. سلول‌های بدنم با خوشحالی می‌خندیدند! پس از کشف علت اصلی این محنت، احساس آرامش کردم. توانستم نارضایتی‌ام را کنار بگذارم و مواد منفی مرتبط با این حادثه در یک لحظه متلاشی شد!

حوالی همان زمان، هم‌تمرین‌کننده‌ای که با او آشنا بودم براثر کارمای بیماری درگذشت. قبل از مرگش، پیامی برایم فرستاد که به‌شدت مرا تکان داد. «واقعاً معتقدم که باید به پلتفرم آرتی‌سی برگردی. اگر جای تو بودم حتماً برمی‌گشتم. مهم‌ترین چیز، نجات موجودات ذی‌شعور یا چیزهایی است که نمی‌توانی رهایشان کنی؟ البته ممکن است بگویی پروژه‌های دیگر نیز‌ می‌توانند موجودات ذی‌شعور را نجات دهند، اما به نظر من، سرنوشت و تخصصت در آرتی‌سی نهفته است. به تو حسادت‌ می‌کنم. این فرصت را داری که موجودات ذی‌شعور بیشتری را نجات دهی، اما به اندازه کافی آن را گرامی نمی‌داری. انسان با زندگی در این دنیا، فقط با چیزهای بی‌اهمیت روبرو‌ می‌شود. اما برای انسان‌ها دست کشیدن از این وابستگی‌های بی‌اهمیت دشوار است. واقعاً پشیمانم. استاد بارها و بارها به من فرصت‌‌هایی ‌دادند، اما من نتوانستم به مشکلاتم پی ببرم و فرصت تزکیه را گرامی بدارم! خجالت‌ می‌کشم با استاد روبرو شوم! این‌ها را از ته قلبم می‌گویم. لطفا مرا ببخش اگر ناراحتت کردم، اما واقعاً به تو حسادت‌ می‌کنم!» پس از خواندن پیامش، احساس شرمندگی کردم و تصمیم گرفتم به توصیه‌هایش گوش دهم. دوباره به پلت‌فرم آرتی‌سی پیوستم و شروع به برقراری تماس تلفنی برای نجات موجودات ذی‌شعور کردم.

درحین برقراری تماس‌های تلفنی در پلت‌فرم آرتی‌سی، جزئیاتی را درباره برخی عیوب در پلتفرم موجود و دلایل پشت آن شنیدم. این خبر در ابتدا باعث نگرانی‌ام شد، اما پس از کمی تفکر، باور داشتم آن آزمایشی است برای اینکه ببینم آیا قلبم تکان‌ می‌خورد یا خیر. دیگر نگران نبودم و فقط روی وظایفم تمرکز کردم. یک روز، درحین گوش دادن به «داستان میلارپا»، از شنیدن قطعه‌ای که اصل تزکیه «نوع‌دوستی» را شرح می‌دهد شوکه شدم. آیا استاد مرا روشن نمی‌کردند؟ نمی‌توانم با دیدن مشکلات، آن‌ها را نادیده بگیرم، زیرا این روی کیفیت و کارایی این پلت‌فرم در نجات موجودات ذی‌شعور تأثیر‌ می‌گذارد! تصمیم گرفتم با حسن نیت، پیشنهاداتم را ارائه دهم.

همچنین حوالی همین زمان بود که شن یون برای اجرا به ژاپن آمد. من در پشت صحنه کمک کردم و برکت یافتم. درحین تماشای نیمه اول اجرای شن یون در آن روز، احساس کردم که امواج انرژی بر روی من می‌غلتد و بی‌وقفه گریه‌ می‌کردم. در نیمه دوم، در گلویم احساس ناراحتی داشتم. حتماً سمت آگاهم استاد را می‌دید که بدنم را پاکسازی‌ می‌کردند و چیزهای خوب زیادی را در بُعدی دیگر به من‌ می‌دادند. بعد از این اجرا، درحالی‌که مسیر دوساعته را با ماشین تا خانه طی‌ می‌کردم، همچنان می‌گریستم.

پس از بازگشت به خانه، استخوان‌هایم کم‌کم درد گرفت و دچار تب شدم. در روز دوم و سوم، گلویم آنقدر گرفته بود که نمی‌توانستم صحبت کنم. اما تا روز چهارم، به‌طور کامل بهبود یافتم. آن شب، درست وقتی می‌خواستم افکار درست بفرستم، پیامی از هماهنگ‌کننده کلی دریافت کردم که از من‌ می‌خواست به کار هماهنگ‌کنندگی پلت‌فرم آرتی‌سی برگردم. می‌دانستم که این قطعاً توسط استاد نظم و ترتیب داده شده است.

دو دور بحث‌های پربار با هماهنگ‌کنندگان پلت‌فرم آرتی‌سی داشتم. مشکلاتی را که می‌دیدم به آن‌ها گفتم و راه‌حل‌هایی را پیشنهاد کردم. پس از بازگشت به پلت‌فرم آرتی‌سی به‌عنوان هماهنگ‌کننده، قصد دارم بی‌سروصدا سهم خود را انجام دهم و تمام تلاشم را به کار گیرم تا تعداد بیشتری از مردم را نجات دهم.

با نگاهی به گذشته، می‌دانم که ابتدا به بیرون نگاه و از اصول فا استفاده می‌کردم تا دیگران را قضاوت کنم. درنتیجه نتوانسته بودم مشکل واقعی را درک کنم، و وضعیت نامناسبم را باورنکردنی می‌دیدم، درحالی‌که فکر می‌کردم: «چطور ممکن است چنین چیزی رخ دهد؟» پس از اینکه یاد گرفتم چطور به درون نگاه کنم، ماده بد در بُعدهای دیگر به‌سرعت متلاشی شد، کارمایم از بین رفت و شخصیتم بهبود یافت. بدون این محنت دردناک و بحرانی، به زندگی در آن محیط راحت ادامه‌ می‌دادم، بدون اینکه خودم را از شر این وابستگی‌های عمیقاً پنهان خلاص کنم.

استاد بیان کردند:

«نگاه کردن به درون یک ابزار جادویی است.» («آموزش فا در کنفرانس بین‌المللی فای واشنگتن دی‌سی 2009)

چه مسائل روحی پیش آید و چه مسائل جسمی، تمرین‌کنندگان باید سعی کنند عقاید و تصورات بشری‌شان را رها کنند، درون خود را عمیقاً کاوش کنند تا علت اصلی را بیابند، هرگونه وابستگی را رها و سعی کنند به سطوح بالاتر ارتقا یابند.