فالون دافا، فالون گونگ - سایت مینگهویی www.minghui.org چاپ

اعتباربخشی به فا و نجات موجودات ذی‌شعور هنگام بازداشت و محاکمه

21 اکتبر 2024 |   یک تمرین‌کننده فالون دافا در چین

(Minghui.org) تنها عضو خانواده‌ام در سال ۲۰۱۲ هنگامی درگذشت که به‌خاطر ایمانم به فالون دافا (فالون گونگ) زندانی بودم. گرچه ده سال گذشته را در این دنیا تنها بوده‌ام، اما احساس تنهایی نکرده‌ام، زیرا استاد، فالون دافا و هم‌تمرین‌کنندگان را دارم. ما با هم، سه کار را همانطور که استاد خواسته‌‌اند انجام می‌دهیم. این مرا مشغول می‌کند و برایم شادی به‌ارمغان می‌آورد.

من به‌دلیل درخواست از مرکز شستشوی‌ مغزی برای آزادی تمرین‌کنندگانی که در آنجا حبس بودند، دستگیر، بازداشت و در دادگاه محاکمه شدم. در طول این روند، برای یافتن کاستی‌هایم به‌ درون نگاه کردم و خودم را بهبود بخشیدم. این به من کمک کرد افکار درست داشته باشم و برای کسانی که در این مسیر با آن‌ها برخورد کردم حقیقت دافا را روشن کنم. گرچه درنهایت به حبس محکوم شدم، اما معتقدم که استاد مراقبم بودند و در طول این روند، از من محافظت می‌کردند.

دستگیری به‌دلیل ترس

گروهی از تمرین‌کنندگان و وکلای محلی به نمایندگی از تمرین‌کنندگان بازداشت‌شده در سال ۲۰۱۴، به یک مرکز شستشوی مغزی رفتند تا برای آزادی تمرین‌کنندگانی که در آنجا حبس بودند دادخواست دهند. پلیس بسیاری از تمرین‌کنندگان دادخواه را دستگیر کرد و وکلای ‌مدافع آن‌ها را مورد آزار و اذیت قرار داد. حتی حامیان غیرتمرین‌کننده نیز در این جریان درگیر شدند. این امر توجه رسانه‌ها و مقامات چینی و همچنین خارج از کشور را به ‌خود جلب کرد. وکلای حامی فالون دافا، فعالان و سازمان‌های بین‌المللی حقوق بشر این سرکوب بی‌رحمانه به‌دست حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) را آشکارا محکوم کردند. این امر باعث شرمساری ح.ک.چ شد، زیرا نقض حقوق بشر آن علنی شد.

وقتی تمرین‌کنندگان محلی قصد داشتند دوباره به مرکز شستشوی مغزی دادخواست دهند، من ترسیدم: «معامله با مسئولان مرکز شستشوی‌مغزی مطمئناً به ‌اندازه اعتباربخشی به فا در خانه امن نیست. من تنها هستم – اگر دوباره دستگیر شوم، هیچ‌کس وکیلی برای دفاع از من در دادگاه استخدام نمی‌کند. آیا باید بروم یا نه؟» به این موضوع فکر کردم، اما نتوانستم تصمیم بگیرم.

قبل از روزی که قصد داشتیم به مرکز شستشوی مغزی برویم، شنیدم چند تمرین‌کننده که از قبل آن‌ها را می‌شناختم تصمیم گرفته‌اند بروند. فکر کردم: «فروپاشی مرکز شستشوی ‌مغزی شیطانی فقط مسئولیت آن‌ها نیست. من نیز بخشی از این بدن هستم و باید نقش خودم را انجام دهم.» اما هنوز نمی‌توانستم به‌طور کامل ترسم را از بین ببرم- خیلی سخت بود که از تفکر بشری فراتر بروم. می‌دانستم که باید بروم، بنابراین تصمیم گرفتم به آن‌ها بپیوندم. وقتی تصمیم گرفتم صورتم پر از اشک شد. بالاخره توانستم منیت را رها کنم تا با بدن واحد هماهنگ شوم.

روزی که قصد داشتیم به مرکز شستشوی‌ مغزی برویم، دو تمرین‌کننده صبح زود آمدند و درِ خانه‌ام را زدند. چهره‌شان بسیار جدی بود: «امکان دارد [به مرکز شستشوی‌مغزی] نروی؟ شاید شخص دیگری بتواند برود؟ حتماً باید خودت باشی؟» این عجیب بود، زیرا هردو همیشه از پیوستن من به گروه برای روشنگری حقیقت حمایت می‌کردند. چرا در این زمان از من سؤال می‌کردند؟ یکی از آن‌ها به من نگاه کرد و گفت: «هنگام مدیتیشن صدایی شنیدم که می‌گفت این بار تا سرحد مرگ آزار و شکنجه‌ات می‌دهند.»

از شنیدن این حرف تعجب کردم. صادقانه بگویم، من در سطحی تزکیه نکرده‌ام که زندگی و مرگ بر من تأثیری نداشته باشد. اما بعد فکر کردم: «این نظم و ترتیب استاد نیست. نمی‌توانم آن را تصدیق کنم. زیاد فکر نکن. فقط کاری را انجام بده که یک تمرین‌کننده دافا قرار است انجام دهد.» به آن تمرین‌کنندگان گفتم که مصمم به رفتن هستم و آن‌ها کاملاً درک کردند: «اگر نظم و ترتیب شیطان را نفی کنی و آن را تصدیق نکنی، ۱۰۰ در صد از تو حمایت می‌کنیم و تمام تلاشمان را برای تقویت تو انجام می‌دهیم.»

من بعداً در همان روز دستگیر شدم. معتقدم که این نتیجه عقاید و وابستگی‌های بشری‌ام بود.

نگاه به ‌درون برای پیدا کردن وابستگی‌هایم

موج دوم دستگیری‌ها اعصاب مسئولین استانی را تحت ‌تأثیر قرار داد. آن‌ها تصمیم گرفتند که آزار و شکنجه را دو چندان کنند و به این دادخواهی پایان دهند. پرونده‌ای در سطح استانی تشکیل شد. مسئولان در رده‌ها و سطوح مختلف از شهرستان تا استان، به‌نوبت از ما بازجویی کردند. انگار یک پتوی ضخیم بزرگ روی من افتاد، فشار زیادی را احساس می‌کردم. من و تمرین‌کنندگانی که در همان روز دستگیر شدند یکدیگر را تشویق می‌کردیم: «تا زمانی که استاد و فا را داشته باشیم، از این مصیبت عبور خواهیم کرد.» صرف‌نظر از اینکه چه کسی از ما بازجویی می‌کرد، حقیقت را روشن می‌کردیم و همکاری نمی‌کردیم.

مأموران مدام سؤالات مشابهی را می‌پرسیدند: «چه کسی این دادخواست را سازماندهی کرد؟ چه کسی از شما خواست که بپیوندید؟ فقط یک نام و حتی فقط یک نام خانوادگی به ما بدهید.» به آن‌ها گفتم: «چیزی به شما نمی‌گویم. اگر این کار را بکنم، شخص دیگری به اینجا خواهد آمد و مورد آزار و شکنجه قرار می‌گیرد. خیانت و تهمت زدن به یک دوست حتی برای مردم عادی اشتباه است، چه رسد به تمرین‌کنندگان دافا. من درمورد کسی گزارش نمی‌دهم.»

یکی از مسئولین گفت که تحقیقات گسترده‌ای درمورد تمرین‌کنندگان دافا انجام داده است و ظاهراً علاقه‌مند به شنیدن حرف‌هایم بود. ماجرایم را به او گفتم و اینکه چطور از وقتی تزکیه دافا را شروع کردم از لحاظ جسمی و روانی سود برده‌ام. وقتی به او گفتم که چگونه در هنگام بروز درگیری، به‌جای شکایت از دیگران، به ‌درون نگاه می‌کنم تا خودم را بررسی کنم، صدایش را بلند کرد: «تو اصلاً نمی‌دانی چگونه به ‌درون نگاه کنی. اگر این کار را می‌کردی، امروز اینجا نمی‌نشستی.»

گویا آن پیامی از طرف استاد بود، سخنان او مرا به‌ یاد نگاه به ‌درون انداخت. بسیاری از وابستگی‌ها را عمیقاً در خودم یافتم، مانند تمایل به انجام سریع کارها، ذهنیت خودنمایی، حسادت، و تمایل به اعتبار بخشیدن به‌ خودم. افکار درست فرستادم تا این تصورات و وابستگی‌های بشری را از بین ببرم.

از آن روز، پس از هر جلسه بازجویی، به‌ درون نگاه کردم تا قلبم را بررسی کنم. خیلی وقت‌ها بسیار ناراحت می‌شدم، زیرا نمی‌توانستم عقاید و وابستگی‌های کثیف بشری‌ام را رها کنم. بارها از خودم پرسیدم: «چرا نمی‌توانی وابستگی‌ها را رها کنی و این چیزها را ساده بگیری؟ چرا تحت هیچ شرایطی نمی‌توانی مردم را در اولویت قرار دهی؟» متوجه شدم که ترس از آزار و شکنجه شدن بیشتر و بدتر، مرا از غرق شدن کامل در روشنگری حقیقت بازمی‌دارد.

روشنگری حقیقت برای مسئولینی که درگیر پرونده من بودند

دستگیری من یک ماه بعد تأیید شد. چند مأمور حکم تأییدشده را شخصاً به من تحویل دادند. به این فکر کردم که احتمالاً دیگر هرگز آن‌ها را نخواهم دید و به‌شدت برای این موجوداتی که نمی‌دانستند، درک نمی‌کردند یا نمی‌خواستند حقیقت را بدانند متأسف بودم. وقتی واقعاً به این مأموران فکر کردم، ترسم از بین رفت و نیک‌خواهی‌ام ظاهر شد. به مأموران گفتم: «اینکه دستگیری من تأیید شد یا نه مهم نیست. آنچه مهم است این است که شما حقیقت را بدانید.» از ته قلبم چیزی را می‌خواستم که برای آن‌ها خوب باشد.

به آن‌ها توصیه کردم که در آزار و شکنجه تمرین‌کنندگان فالون دافا شرکت نکنند، در غیر این صورت با عواقب وخیمی مواجه خواهند شد. ژو یونگ‌کانگ، مقام عالی‌رتبه سابق کمیته مرکزی مسئول آزار و شکنجه فالون دافا، را برای آن‌ها مثال زدم، و اینکه چگونه او را به حبس ابد محکوم کردند. به آن‌ها توضیح دادم که هر کاری که انسان‌ها انجام می‌دهند، آسمان‌ تماشا می‌کند. وقت نداشتم به این موضوع عمیق‌تر بپردازم، بنابراین به آن‌ها پیشنهاد کردم که راه‌هایی برای دور زدن فایروال بزرگ چین پیدا کنند و درباره دافا بیشتر یاد بگیرند. مأموران ابراز همدردی کردند و گفتند که تمایل ندارند بخشی از حزب باشند، اما موقتاً در سمت خود ابقا شدند.

وقتی رئیس امنیت داخلی از من بازجویی کرد، گفت: «به‌خاطر تو متأسفم. تو بسیار شایسته هستی و در صورت تمایل، می‌توانی از جایگاه بالایی در جامعه برخوردار شوی. می‌دانی که محکوم می‌شوی، درست است؟» اجازه ندادم مرا تحت تأثیر قرار دهد، زیرا می‌دانستم که او قربانی واقعی آزار و شکنجه است. با آرامش به او گفتم: «می‌دانم که نمی‌خواهی درگیر آزار و شکنجه شوی و با توجه به موقعیتت چاره‌ای نداشتی. تو فقط کارهایی را انجام می‌دهی که مافوقت به تو گفته است. می‌دانم که این یک دستور استانی است. اما تو همچنان در قبال آن پاسخگو خواهی بود. آزار و شکنجه فای بودا جنایتی نابخشودنی است. امیدوارم این آخرین باری باشد که در آن شرکت می‌کنی. لطفاً دیگر این کار را نکن.»

دادخواستی برای استخدام وکیل دادم تا در دادگاه از من دفاع کند. وقتی اطلاعات تماس وکیلم را ارائه کردم، رئیس بخش امنیت داخلی پرسید: «آیا این وکیل اهل پکن است؟ نمی‌توانم اجازه بدهم وکیلی از پکن استخدام کنی، زیرا ما را برای پیشبرد پرونده دچار مشکل زیادی می‌کند. نظرت درمورد این چیست؟ من کار دیگری برایت انجام خواهم داد و قول می‌دهم بدون درنظر گرفتن اینکه چقدر سخت است، آن را انجام بدهم.» همین مأمور به‌ آزار و شکنجه بی‌امان تمرین‌کنندگان فالون دافا معروف و به‌طرز بدنامی شریر بود. اما مهربانی را در او احساس کردم و می‌دانستم که هنوز امیدی برای نجات او وجود دارد.

پس از ارائه دادخواست به دادگاه، دو نفر از مسئولین برای تأیید برخی جزئیات پرونده با من ملاقات کردند. فرصت را غنیمت شمردم و حقیقت را برایشان روشن کردم. به‌محض شروع مرا سرزنش کردند و گفتند بس کن. فکر کردم: «آن‌ها امروز به‌دلیل رابطه تقدیری خود با تمرین‌کنندگان دافا و به انجام‌رساندن آن به اینجا آمدند. اگر حقیقت را نیاموزند و از آزار و شکنجه تمرین‌کنندگان دافا دست برندارند، آینده‌ای نخواهند داشت.»

از استاد کمک خواستم و به مسئولان گفتم: «می‌توانم بگویم که کارتان را خیلی جدی می‌گیرید و از کاری که انجام می‌دهید لذت می‌برید. من هم از کاری که انجام می‌دهم لذت می‌برم. فقط یک سال پس از پیوستنم به نیروی کار، عنوان "کارگر نمونه" به من اعطا شد و ۱۸ سال متوالی این عنوان را داشتم. دو بار به‌عنوان "عالی‌ترین کارگر نمونه" انتخاب شدم. اما وقتی به‌خاطر ایمانم به کار در اردوگاه کار اجباری محکوم شدم، این عنوان از من گرفته شد.» نگرش مأموران با دانستن اینکه من در حرفه‌ام به موفقیت‌های زیادی دست یافته‌ام، تغییر کرد. به آن‌ها گفتم که به‌دلیل تمرین فالون دافا و مصائبی که پشت سر گذاشته‌ام، محکوم شدم. آن‌ها از فهمیدن همه این‌ها شوکه شدند.

درهم شکستن ذهنیت قربانی شدنم

در اولین جلسه، وکیلم از من پرسید: «در مدتی که در زندان بودی چگونه با من ارتباط برقرار کردی؟» به او، دادگاه و همه حاضران گفتم که از زمان دستگیری قصد داشتم وکیل بگیرم. از مأموران بازداشتگاه و مسئولین دادستانی درخواست کمک کردم اما هر بار امتناع کردند. تا اینکه درست قبل از شروع محاکمه، نهایتاً یکی از مسئولین دادستانی موافقت کرد که از طرف من با وکیل تماس بگیرد. آن سفری سخت و طولانی بود. حضار تحت ‌تأثیر ماجرای من قرار گرفتند.

تا پس از آزادی متوجه نشدم که وکیلم برای گرفتن وکالت من، چند آزمون را پشت سر گذاشته است. او علاوه‌بر اینکه از سوی مسئولین تحت فشار و تعقیب و تهدید قرار گرفت، در مقطعی به‌دلیل حمایت آشکار از تمرین‌کنندگان بازداشت‌شده مورد ضرب‌وشتم، دستگیری و ضربه مغزی قرار گرفت. پلیس سعی کرد او را مجبور به نوشتن بیانیه‌ای کند مبنی بر اینکه قول دهد دیگر در این پرونده دخالت نکند. با تقویت استاد و افکار درست هم‌تمرین‌کنندگان، این مرد شجاع تصمیم گرفت از قوانین اخلاقی و درستکاری یک وکیل پیروی کند و از من در دادگاه دفاع کند. می‌دانستم استاد به من کمک کردند تا حتماً این وکیل را استخدام کنم، زیرا دلم می‌خواست حقیقت را روشن کنم.

قبل از شروع جلسه دادرسی، وکیلم به‌عنوان یک اقدام احتیاطی علیه مقامات حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) که وکلای تمرین‌کنندگان را خارج از دادگاه نگه می‌دارند، توافقنامه‌ای‌ را برای امضای من آماده کرد با این محتوا که «تحت هیچ شرایطی هرگز از قدرت و اختیاراتی که به وکیلم داده‌ام صرف‌نظر نمی‌کنم.» بعداً متوجه شدم او توافقنامه‌ای را امضا کرده است با این محتوا که «تحت هیچ شرایطی مسئولیت خود را در قبال موکلش رها نمی‌کنم.» هر دو توافق‌نامه قبل از جلسه به شورا ارائه شد. وکیلم به قول خود عمل کرد تا اینکه به‌دلیل ویبره تلفن همراهش در جلسه دادگاه، بی‌جهت رد صلاحیت و از دادگاه اخراج شد.

پس از پایان جلسه دادرسی، مرا کاملاً شکست‌خورده به بازداشتگاه اسکورت کردند. من هیچ‌ نماینده قانونی‌ای برای بقیه دادگاه نداشتم. به‌ درون نگاه کردم و وابستگی‌ام را به دیگران یافتم – کاملاً به وکیلم اتکا کرده بودم و سرنوشت خود را به‌دست مردم عادی سپرده بودم. وکیلم حتی پس از رد صلاحیت، با وجود مخالفت‌ها و تهدیدها راهی برای ملاقات با من پیدا کرد. از لای چند لایه شیشه ضخیم روی پنجرۀ ملاقات، برایم دست تکان داد و به من گفت نترس. او گفت که ماجرای رد صلاحیت خود را بدون مبنای قانونی در شبکه‌های اجتماعی منتشر کرده و ۶۰هزار بازدید داشته است.

ناگهان متوجه شدم که ما اینجا هستیم تا شرارت را افشا کنیم و در برابر آزار و شکنجه مقاومت کنیم. ازطریق این حادثه، موجودات ذی‌شعور بیشتری تاکتیک‌های ح.ک.چ و ماهیت شیطانی آن را خواهند دید. آیا این دقیقاً همان چیزی نیست که ما می‌خواستیم؟ استاد همه این‌ها را ترتیب دادند تا بتوانم ذهنیت قربانی شدنم را کشف کنم و ببینم که تمرین‌کنندگان دافا اینجا مسئول هستند، ما نباید از چیزی بترسیم. همه‌چیز اکنون معنا پیدا کرده بود و من دقیقاً می‌دانستم چه‌کار کنم و چگونه به جلو بروم.

کارها را خودم به‌دست گرفتم

مسئولین ح.ک.چ جلسه بعدی را به یک دادگاه کوچک در یک شهر دورافتاده منتقل کردند، زیرا می‌خواستند از توجه رسانه‌ها و افکار عمومی دوری کنند. در طول مسیر سه‌ساعته تا آنجا، افکارم را سازماندهی کردم و طرحم را درمورد چگونگی روشنگری حقیقت در دادگاه محکم کردم. به‌محض شروع جلسه، دستم را بالا بردم و اعلام کردم که سلب صلاحیت وکیلم بدون مبنای قانونی و خلاف قانون است. وکیل دوم من رد صلاحیت شد، زیرا او به شرکت حقوقی خود درمورد رسیدگی به پرونده من اطلاع نداده بود. استدلال کردم که تصمیم دادگاه برای من، به‌عنوان متهم، ناعادلانه است. این سؤال را مطرح کردم که چرا دادگاه به‌جای رد صلاحیت او در مدت کوتاهی درست قبل از جلسه، از وقفه طولانی بین جلسات برای تأیید صلاحیت او استفاده نکرد. این نقض آشکار آیین دادرسی و نقض حقوق من بود.

با وجود اعتراض من، جلسه رسیدگی ادامه یافت. قبل از اینکه قاضی رئیس هیئت مدیره چکش خود را بکوبد، موفق شدم کیفرخواست را مرور کنم و علیه هر اتهامی بحث کردم و به دادگاه توضیح دادم که چگونه فالون دافا با ویژگی‌های تعیین‌کننده یک فرقه مطابقت ندارد. یک قاضی پرسید که چرا به مرکز شستشوی مغزی دادخواست دادم، زیرا این مرکز مطلقاً ربطی به من نداشت؛ من اهل آن منطقه نبودم و هرگز آنجا بازداشت نشدم. سؤال او حاکی از آن بود که اکثر مردم هیچ درک اولیه‌ای از آموزه‌های دافا و تمرین‌کنندگان به‌عنوان یک گروه ندارند. هنگامی که یک تمرین‌کننده به‌طور نادرست مورد آزار و شکنجه قرار می‌گیرد، تمرین‌کنندگان از کشورهای مختلف و نژادهای مختلف داوطلبانه از او حمایت می‌کنند و به آزار و شکنجه اعتراض می‌کنند. دقیقاً به همین دلیل بود که من به مرکز شستشوی مغزی دادخواست دادم و پس از دستگیری ما، بسیاری از مأموران پلیس هجوم تماس‌های تلفنی روشنگری حقیقت را از تمرین‌کنندگان خارج از چین دریافت کردند.

دادگاه را به چالش کشیدم تا هرگونه مدرکی نشان دهد مبنی بر اینکه تمرین‌کنندگان دستگیرشده و وکلای ما قانون را زیر پا گذاشته‌اند، و هیچ پاسخی دریافت نکردم. وکلا به‌خاطر پول در این کار نبودند، زیرا ما، گروه زنان سالمند بازنشسته، نمی‌توانستیم هزینه زیادی بپردازیم. آن‌ها می‌دانند که تمرین‌کنندگان دافا در مقایسه با کل جامعه، استانداردهای اخلاقی بالایی دارند. آن‌ها شاهد جنایات حقوق بشری علیه تمرین‌کنندگان دافا بوده‌اند، بنابراین تصمیم گرفتند با تخصص حقوقی خود از عدالت حمایت کنند.

سه تمرین‌کننده دیگر نیز حقیقت را از زوایای مختلف روشن کردند و از رویکردهای متفاوتی استفاده کردند.

وقت آن رسیده بود که دفاعیه پایانی خود را بیان کنیم. وقتی رئیس دادگاه پرسید که آیا چیزهای بیشتری برای اضافه کردن داریم، می‌دانستم که باید از این فرصت برای روشنگری حقیقت استفاده کنم. مقامات مهم کمیسیون امور سیاسی و حقوقی استان، اداره ۶۱۰ ، اداره امنیت عمومی، دیوان عدالت و سرپرست در طبقه بالا حضور داشتند و این جلسه را به‌صورت زنده تماشا می‌کردند.

ایستادم، میکروفون را به دست گرفتم و به‌سمت دوربین مداربسته برگشتم: «فرصت برای شنیدن نظر واقعی یک تمرین‌کننده دافا، مثل امروز، به‌سختی به‌دست می‌آید. در طول ۱۶ سال گذشته، مانند صدها و هزاران تمرین‌کننده دافا در چین، چند بار دستگیر، بازداشت، محکوم به کار در اردوگاه کار اجباری و شکنجه شده‌ام. ما در مواجهه با ناملایمات، متزلزل نشدیم و در اعتقاد خود به حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری مصمم ماندیم. ما راه زیادی را پیموده‌ایم. دقیقاً به‌دلیل عزم ماست که افراد بیشتری حقیقت فالون دافا را آموخته‌اند و تصمیم می‌گیرند از ما حمایت کنند.»

به دادگاه درباره مأموری گفتم که در بازداشتگاه با او ملاقات کردم. او پس از اینکه فهمید من به‌خاطر ایمانم به فالون دافا بازداشت شده‌ام، به سایر زندانیان اعلام کرد: «بیشتر شما مرتکب اشتباه شده‌اید، به دیگران آسیب رسانده‌اید و به همین دلیل است که به اینجا رسیدید، به‌استثنای این تمرین‌کننده فالون گونگ. او هیچ اشتباهی نکرده و بی‌گناه است. بنابراین، هیچ‌یک از شما نباید او را مورد آزار و اذیت قرار دهید.»

به دادگاه گفتم این ماجرا را به این دلیل تعریف نکردم که این مأمور از من دفاع کرده است، بلکه به این دلیل گفتم که او ذهنیت خودش را دارد. او به‌جای اینکه به چیزهایی که به او گفته می‌شود بپردازد و کورکورانه از دستورات مافوقش پیروی کند، به مسائل فکر می‌کند و نظر خاص خود را دارد. او قضاوت خود را به‌کار گرفت تا دریابد تمرین‌کنندگان دافا چه نوع افرادی هستند. افراد عادی بی‌شماری مانند این مأمور هستند که پس از آموختن حقیقت درمورد دافا، به‌روش‌های ظریف و ساده خود از تمرین‌کنندگان حمایت می‌کنند.

در خاتمه، صمیمانه ابراز امیدواری کردم که همه کسانی که در آنجا حضور داشتند حقیقت را درمورد دافا جستجو کنند و بیاموزند و آینده روشنی را برای خود انتخاب کنند. گفتم من و هم‌تمرین‌کنندگانم مشتاقانه منتظر روزی هستیم که ملودی زیبای موسیقی تمرین دافا در سراسر چین شنیده شود و دافا آزادانه در پارک‌ها، میدان‌ها و فضاهای عمومی تمرین شود. ما امیدواریم که دیگر دستگیری‌های خشونت‌آمیز، ضرب‌وشتم و انصراف اجباری از اعتقادات معنوی ما وجود نداشته باشد. ما معتقدیم این روز خواهد آمد.

پس از ایراد صمیمانه اظهارات پایانیِ هریک از ما، منشی دادگاه از ما خواست که صورتجلسه را امضا کنیم، اما ما خودداری کردیم. درحین بیرون آمدن از سالن، یکی از مسئولین دادگاه به ما گفت: «امروز صبح که رسیدیم برای شما خیلی نگران بودم. هیچ‌یک از وکلای شما حاضر نشدند – آیا شما همگی مرعوب نمی‌شوید؟ هرگز تصور نمی‌کردم که شما، گروهی از بانوان بازنشسته، در مقابل قضات اینقدر شجاع باشید. شما با دفاع از خود، کار بزرگی انجام دادید.»

او رو به من کرد و پرسید: «چه مدرسه‌ای رفتی؟ چطور اینقدر خوب صحبت می‌کنی؟ صحبت‌هایت بی‌عیب و نقص بود.» مسئول دیگری به او گفت که من فروشنده هستم: «طبیعتاً، او مهارت‌های اجتماعی دارد و خوب صحبت می‌کند.» به آن‌ها گفتم: «فروشندگی با دفاع از خودم در دادگاه فرق دارد. همه این‌ها به‌دلیل خردی است که دافا به من داده است.»

ازبین بردن طرح‌های شیطانی به‌عنوان بدنی واحد

ما به دو سال زندان محکوم شدیم. یکی از هم‌سلولی‌ها گفت: «چرا برای موارد فالون گونگ هیچ استانداردی وجود ندارد؟ یکی از شما فقط چند بروشور در بازار پخش کرد و به چهار سال حبس محکوم شد. یکی دیگر تنها یک دی‌وی‌دی [روشنگری حقیقت] توزیع کرد و به پنج سال حبس محکوم شد. این پرونده تأثیر زیادی گذاشته است، اما تو فقط به دو سال محکوم شدی؟» به او گفتم: «ما قطعاً از توجه عمومی که این پرونده به ‌خود جلب کرده است، سود بردیم. بسیاری از مردم به‌طور خستگی‌ناپذیری برای نجات ما تلاش کرده‌اند و تلاش زیادی انجام داده‌‌اند.»

در طول این روند، تمرین‌کنندگان محلی با ما تماس گرفتند و چهار وکیل را استخدام کردند. هر بار که یک وکیل وارد می‌شد به‌نوعی آن را پیش‌بینی می‌کردم. تمرین‌کنندگان فکر می‌کردند که من قدرت‌های فوق‌طبیعی دارم، اما اینطور نبود. من صرفاً آن را می‌دانستم، زیرا هر بار می‌توانستم احساس کنم که یک میدان انرژی راستین عظیم مرا در برگرفته است. این میدان توسط افکار درست همه تمرین‌کنندگان و کار کردن با هم به‌عنوان بدن واحد، در کنار وکلای حامی هدف ایجاد می‌شد. من تک‌تک ملاقات‌ها با وکلای دادگستری را گرامی می‌داشتم، زیرا می‌دانستم که تمرین‌کنندگان پول، زمان و انرژی زیادی را برای تحقق آن فدا کرده‌اند. یک جلسه خاص با یک وکیل، شش ساعت به‌طول انجامید تا اینکه مأموران مداخله کردند.

برای جلوگیری از حضور هم‌تمرین‌کنندگان در جلسه اول، مسئولین ح.ک.چ برای ایجاد تعداد زیادی نقاط بازرسی در مسیرهای اصلی به دادگاه، پلیس را مستقر کردند. آن سردترین زمان زمستان در شمال چین بود؛ دما در آن روز به ۳۰ درجه زیر صفر کاهش یافت. به‌رغم اینکه مجبور بودیم از چند نقطه بازرسی عبور کنیم، هم‌تمرین‌کنندگان برای حمایت از ما حاضر شدند. برخی رانندگی می‌کردند، برخی سوار اتوبوس و برخی سوار تاکسی شدند.

تمرین‌کنندگان متعددی از شهرها و روستاهای اطراف در نزدیکی دادگاه جمع شدند تا برای ما افکار درست بفرستند. بسیاری از آن‌ها برای بررسی هویت، به اداره پلیس محلی منتقل شدند. به مسئولین محلی آن‌ها اطلاع داده شد و مورد آزار و اذیت و تهدید قرار گرفتند. حتی تمرین‌کنندگان بیشتری در سراسر استان در طول زمان جلسه، افکار درست فرستادند. چند تمرین‌کننده با چشم‌ آسمانی باز، استاد را دیدند که شیطان را در بُعدهای دیگر از بین می‌بردند و حروف «اصلاح فا» در آسمان ظاهر می‌شدند.

بعد از اینکه حکم‌های ما مشخص شد، مسئولین بازداشتگاه وظیفه انتقال ما را به زندان‌های مربوطه برعهده گرفتند. تمرین‌کنندگان که با هم مانند یک بدن واحد کار می‌کردند، با افکار درست نقشه‌های شیطانی را از بین بردند. سه تلاش اول برای انتقال ما شکست خورد. با نگاه به‌ درون برای بررسی خودم در آن زمان، متوجه شدم که هنوز ترس ‌دارم. می‌ترسیدم زندانی شوم، از شکنجه رنج ببرم و مجبور شوم عقیده‌ام را انکار کنم. بیش از حد نگران انحراف از مسیر تعیین‌شده توسط استاد و برجای گذاشتن حسرت در تزکیه‌ام بودم.

درست در آن زمان، ما نسخه‌ای از سخنرانی جدید استاد «آموزش فا در کنفرانس فای ۲۰۱۵ کرانۀ غربی» را دریافت کردیم. از تمام وقت آزادم برای ازبر کردن این سخنرانی استفاده کردم و طولی نکشید که توانستم نیمه اول را روان بخوانم. برای ازبین بردن ترس هر شب برای مدتی طولانی افکار درست می‌فرستادم. تصمیم گرفتم که صرف‌نظر از جایی که هستم، همیشه بر اعتباربخشی به فا، مقاومت در برابر آزار و شکنجه و نجات موجودات ذی‌شعور تمرکز کنم و نگران هیچ‌چیز دیگری نباشم.

به‌تدریج ترسم کم شد. وقتی مأموران بازداشتگاه تاریخ جدیدی را برای بردن ما به زندان تعیین کردند، به‌نظر نمی‌رسید که این موضوع برای دو تمرین‌کننده دیگر آزاردهنده باشد. با دیدن اینکه چقدر آرام بودند، متوجه شدم که در کل، قلمرو خود را ارتقا داده‌ایم. در روز انتقال، مأموری که ما را اسکورت می‌کرد یک تماس تلفنی دریافت کرد. یک طوفان برف آمده و راه بسته بود. یک بار دیگر، نقشه شیطان نقش بر آب شد. درواقع، آن روز برف زیادی نمی‌بارید و برف به‌سختی جمع شد. استاد یک بار دیگر ما را نجات دادند.

سخن پایانی

در طول دو سال پس از دستگیری و درنهایت آزاد شدن ما، استاد همیشه مراقب ما بوده‌اند و از ما محافظت می‌کرده‌اند. هنگام اعتباربخشی به فا، استاد مرا تقویت می‌کردند و به من خرد می‌دادند. زمانی که گم می‌شدم و نمی‌دانستم چه‌کار کنم، استاد با اصول فا، به من در جهت درست اشاراتی می‌دادند. وقتی احساس ناراحتی و شکست داشتم، استاد مرا بلند و به من اشاره می‌کردند که به جلو حرکت کنم.

بعد از تأیید دستگیری، خواب دیدم که خانه‌ام سه، چهار برابر بزرگ‌تر از آنچه بود شده، به زیبایی تزئین شده و از طلا می‌درخشد. بعد از شروع محاکمه، خواب دیدم که در یک آزمون شفاهی در حضور بسیاری از مصاحبه‌کنندگان شرکت کرده‌ام و در یک کالج پذیرفته شدم. در خوابم برایم روشن شد که با وجود اینکه قبول شدم، برای فارغ‌التحصیلی از کالج هنوز باید تلاش کنم و سخت کار کنم.

از استاد نیک‌خواه‌مان که با زحمت مرا نجات دادند و راهنمایی‌ام کردند بسیار سپاسگزارم. از هم‌تمرین‌کنندگان بابت فرستادن افکار درست و کمک در طول کل این روند سپاسگزارم.