فالون دافا، فالون گونگ - سایت مینگهویی www.minghui.org چاپ

حزب کمونیست چین در برخورد با افکار درست مریدان دافا ناتوان است

23 اکتبر 2024 |   نینگ جینگ، مرید دافا در چین

(Minghui.org) اخیراً مقاله‌ تبادل تجربه‌ای را خواندم که تمرین‌کننده‌ای درباره اعتباربخشی به دافا در پکن در سال ۲۰۰۲ نوشته بود. در آن ذکر شده بود که تمرین‌کنندگان محلی چند بار به میدان تیان‌آنمن رفتند تا بنرهای روشنگری حقیقت را به نمایش بگذارند و با صدای بلند فریاد زدند: «فالون دافا خوب است.» به‌جز چند تمرین‌کننده که دستگیر شدند، همه تمرین‌کنندگان دیگر سالم به خانه بازگشتند. من ازجمله کسانی بودم که به سلامت برگشتم.

حزب کمونیست چین (ح‌.ک.‌چ) در آن زمان بیش از دو سال دافا را تحت آزار و شکنجه قرار داده بود. شاهد موارد زیادی بودم که مریدان دافا که به پکن رفتند دستگیر شدند.

به سخنان استاد فکر کردم:

«اگر یک تزکیه‌کننده بتواند فکر زندگی و مرگ را تحت هر شرایطی رها کند، مطمئناً شیطان از او خواهد ترسید. اگر هر شاگردی قادر باشد این کار را انجام دهد، شیطان به خودی خود وجود نخواهد داشت. تمام شما درحال‌حاضر از اصل ایجاد متقابل و بازداری متقابل آگاه هستید. اگر شما نترسید، عاملی که باعث می‌شود بترسید از هستی باز خواهد ایستاد. این‌طور نیست که این [حالت] برخودتحمیل‌شده [یا خودخواسته] باشد، بلکه با واقعاً و به‌آرامی رها کردن آن به‌دست می‌آید. («آخرین وابستگی(های)تان را از بین ببرید» نکات اصلی برای پیشرفت بیشتر ))

فکر کردم: «ازآنجاکه من اینجا هستم تا به فا اعتبار ببخشم، باید واقعاً به نتایجی برسم. باید خودم را تزکیه کنم، ترس را رها کنم، و سپس به شیوه‌ای درست و باوقار به دافا اعتبار ببخشم.» با مطالعه مداوم فا، به حالتی رسیدم که ذهنم مانند آب ساکن آرام بود و می‌دانستم که می‌توانم این کار را انجام دهم. قبل از اینکه خانه را ترک کنم، فکر کردم: «من با خیال راحت برمی‌گردم و مقاله‌ای درمورد تجربه خود از اعتبار بخشیدن به فا می‌نویسم و آن را به وب‌سایت مینگهویی ارسال می‌کنم.» با توجه به این فکر خالص، به هیچ مشکلی برخورد نکردم. این روند به‌آرامی پیش رفت و وب‌سایت مینگهویی مقاله مرا بعداً منتشر کرد.

در آن زمان، میدان تیان‌آنمن به‌شدت محافظت می‌شد. مأموران لباس‌شخصی و خودرو‌های پلیس همه‌جا بودند. مأمورانی که واکی‌تاکی حمل می‌کردند هر ۴ یا ۵ متر نگهبانی می‌دادند. فقط ۱۰ متر با آن‌ها فاصله داشتم. بنری در دست گرفتم و عباراتی را فریاد زدم که حقیقت را روشن می‌کرد. پلیس نسبت به آن بی‌‌تفاوت به نظر می‌رسید. ح.‌ک.‌چ در مواجهه با افکار درست یک مرید دافا، ناتوان بود.

متوجه شدم که وقتی افکار درست یک مرید دافا با الزامات فا در سطح آن تزکیه‌کننده مطابقت داشته باشد، و او آزار و شکنجه ح‌.ک.‌چ را نفی کند، استاد می‌توانند از آن مرید محافظت کنند. درعین‌حال قدرتی که استاد به مریدانشان می‌دهند نیز می‌تواند آن‌ها را محافظت کند.

وقتی برای اعتباربخشی به فا به پکن رفتم، اولین بار بود که خودم به فرودگاه می‌رفتم. بعد از طی کردن راهی طولانی و پیاده شدن از اتوبوس، نمی‌دانستم چگونه به فرودگاه بروم. درحالی‌که راه می‌رفتم از اطرافیان می‌پرسیدم و سرانجام با مردی که سوار موتورسیکلت بود برخورد کردم و مرا سوار کرد. او مرا در محل بازرسی فرودگاه پیاده کرد و از گرفتن پول از من امتناع کرد. من جزو چند نفر آخری بودم که کارت پرواز گرفتم. اگر او مرا سوار نمی‌کرد، هواپیما را از دست می‌دادم.

کارت شناسایی‌ام را درست بعد از پیاده شدن از هواپیما در پکن، به خانه پست کردم، مبادا هویتم را فاش کند. در همان روز، پس از اعتباربخشی به فا در میدان تیان‌آنمن، با قطار به خانه برگشتم. پنج شش مأمور در ورودی ایستگاه قطار با پسربچه‌ای بازی می‌کردند. پشت سرشان راه افتادم و مأموری از پشت فریاد زد: «کارت شناسایی! کارت شناسایی!» مسافری که پشت سرم بود به عقب برگشت و من بدون اینکه به عقب نگاه کنم به جلو رفتم. بعداً فهمیدم که استاد این چیزها را برای کمک و محافظت از من نظم و ترتیب داده‌اند.

نیروهای کهن هر فکر ما را به‌دقت زیر نظر دارند

یک شب برای توزیع مطالب روشنگری حقیقت به یک ساختمان مسکونی رفتم. از طبقه بالا شروع کردم و به پایین آمدم. وقتی به طبقه اول رسیدم مرد جوانی بالا می‌رفت. احساس کردم ممکن است نیت بدی داشته باشد. به‌جای اینکه مطالب را در واحدهای طبقه اول توزیع کنم، از ساختمان خارج شدم و به‌آرامی در خیابان به راه افتادم. بعد صدای دویدن یکی از پشت سرم را شنیدم و مرد جوان فریاد زد: «خاله! خاله!» آرام ماندم و ترسی نداشتم. با لبخند برگشتم و او با ترس، یک قدم عقب رفت. با یک دست سرش را لمس کرد و لبخند ناخوشایندی زد. گفتم: «مرا می‌شناسی؟» گفت: «نه، نه.» با تردید گفت: «چه‌کاری می‌توانم برای شما انجام دهم؟» گفتم: «مشکلی نیست. فقط به من بگو.» گفت: «آیا مطالب حقیقت را توزیع می‌کنی؟»

لبخندی زدم و پرسیدم: «مطالب حقیقت چیست؟ آیا این یک تبلیغ است؟» گفت: «نه، حالا می‌توانی بروی.» بنابراین، با توجه به محافظت استاد، با خیال راحت دور شدم. درمورد اینکه چرا او ترسیده و خجالت‌زده بود، فهمیدم که احتمالاً افکار درست یک تزکیه‌کننده بود که شیطان پشت سر او را نابود می‌کرد و بخش بشری او ترسیده بود. اگر در آن زمان ترسیده بودم، ممکن بود با خطری واقعی مواجه شوم.

به درون نگاه کردم تا ببینم چرا این اتفاق برایم افتاد و چرا با این مشکل مواجه شدم. متوجه شدم که فکر اشتباهی داشتم. قبلاً فکر می‌کردم وقتی پسرم ازدواج کند، دیگر هیچ نگرانی‌ای ندارم. احتمالاً ناخودآگاه درمورد ایمنی سهل‌انگاری کرده بودم یا نمی‌خواستم نگران گرفتار شدن باشم. این فکر نادرست توسط شیطان برای آزار و اذیت من مورد استفاده قرار گرفت. اگر استاد از من محافظت نمی‌کردند، فاجعه‌آمیز می‌بود.

متوجه شدم که تمرین‌کننده‌ای علائم بیماری پیدا کرد و در بیمارستان بستری شد. به‌دلیل نداشتن افکار درست، برایش متأسف شدم. درعین‌حال به‌خاطر علاقه‌ای که به او داشتم متأثر شدم و وقتی در خانه بودم به‌شدت برایش گریه ‌کردم. آنقدر گریه کردم که نتوانستم در ظهر به‌آرامی افکار درست بفرستم. ناگهان متوجه شدم: «اشتباه کردم، احساسات بر من غلبه کرد.» سعی کردم احساساتی را که در قلبم نسبت به آن تمرین‌کننده وجود داشت، رها کنم، اما نیروهای کهن از آن بهانه برای آزار و شکنجه من استفاده کردند و کم‌کم اشتهایم را از دست دادم.

یک روز که افکار درست می‌فرستادم، صحنه‌ای جلو چشمم ظاهر شد: اتاقی با دیوارهای سفید و تختی که ملحفه‌ای سفید روی آن بود. ذهنم به من گفت که این اتاق، سلول زندان من است و بلافاصله آن را نفی کردم و به او گفتم الان درحال نابود کردنت هستم! یک هفته بعد حالم خوب شد.

نیروهای کهن مراقب هر فکر ما هستند. ما ازطریق فا می‌دانیم که نیروهای کهن مدت‌ها پیش نظم و ترتیبی دادند که ما این افکار بد را داشته باشیم، و اکنون از این افکار بد برای آزار و شکنجه ما استفاده می‌کنند. آن‌ها واقعاً به‌شدت شیطانی هستند!

پس از ربع قرن تزکیه، از نیک‌خواهی استاد سپاسگزارم. در رؤیایم، استاد مانند پدری مهربان مرا از کوهی بالا بردند. هر قدم از پیشروی‌ام با استقامت و تلاش سخت استاد همراه بود. وقتی به این فکر می‌کنم که استاد برای مریدان و موجودات ذی‌شعور بسیار زیاد چقدر تحمل کرده‌اند، قلبم به درد می‌آید. درحین نوشتن این مقاله، چند بار اشک چشمانم را تار کرد. متأسفم که نمی‌توانم نیک‌خواهی استاد را جبران کنم و فقط می‌توانم خود را به‌خوبی تزکیه کنم تا شایسته نیکخواهی استاد باشم.

با مرور گذشته، به یاد دارم که شگفتی و هیجان را در روزهای اولیه کسب فا تجربه کردم. بعد از اینکه حزب کمونیست چین شروع به آزار و شکنجه دافا کرد، سردرگمی و گیجی به وجود آمد. زمانی که نمی‌توانستم بر کارمای بیماری‌ام غلبه کنم، احساس درماندگی و ناامیدی را تجربه ‌کردم، و همچنین پس از درک اصول فا، ایمان محکمم به استاد تزلزل‌ناپذیر باقی ‌ماند. سهولت و رهاییِ ازبین بردنِ وابستگی به مرگ و زندگی، آزادی و آرامش دست کشیدن از وابستگی به شهرت، ثروت و عشق را تجربه کردم. پس از نجات موجودات ذی‌شعور، احساس شادی، آسودگی و قدردانی را تجربه کردم. اضطراب و نگرانی برای موجوداتی که حقیقت را نمی‌دانند، تجربه کردم. در این راه، چیزهای زیادی وجود داشت که به آن‌ها روشن‌بین شدم. هر قدمی که برمی‌دارم از حمایت استاد جدایی‌ناپذیر است. استاد واقعاً همه‌جا هستند!

هه‌شی!