فالون دافا، فالون گونگ - سایت مینگهویی www.minghui.org چاپ

ازبین بردن وابستگی به رنجش و حسادت

3 اکتبر 2024 |   تمرین‌کننده فالون دافا در چین

(Minghui.org) من خوش‌شانس بودم که تمرین فالون دافا را در مارس2018 شروع کردم. سفر تزکیه‌ام یک جاده پردست‌انداز بوده است؛ گاهی سخت‌کوش و زمان‌های دیگر سست بوده‌ام. از استاد نیک‌خواه سپاسگزارم که مرا رها نکردند و بارها فرصت‌هایی برای تزکیه در اختیارم قرار دادند. ازطریق مطالعه فا، متوجه شدم مادامی که به استاد و دافا ایمان داشته باشیم، می‌توانیم بر هر مانعی در تزکیه‌مان غلبه کنیم.

مایلم برخی از بینش‌ها و تجربیاتم را با شما به اشتراک بگذارم.

ازبین بردن رنجش

قبل از اینکه تمرین دافا را شروع کنم، خلق‌وخوی تندی داشتم و نمی‌توانستم انتقاد را تحمل کنم. با کوچک‌ترین تحریکی منفجر می‌شدم. عاشق پول خرج کردن بودم، برای ظاهرم ارزش قائل بودم و از معاشرت لذت می‌بردم. بسیار خودخواه بودم. بعد از ازدواج، تعارض‌های خانوادگی‌مان مکرر و شدید بود که منجر به مشاجره‌های مداوم با شوهرم و خانوده‌اش می‌شد. شوهرم رابطه نامشروع داشت و گاهی کتکم می‌زد. پدرشوهر و مادرشوهرم به من کمک نمی‌کردند؛ فکر می‌کردند تعارض‌ها بین زن و شوهر بی‌اهمیت است و اینکه من نباید شوهرم را تحریک کنم. حتی چیزهایی از این قبیل می‌گفتند: «تو خیلی تندخویی.» عمیقاً ناراحت می‌شدم و از آن‌ها رنجش به دل می‌گرفتم.

بعد از اینکه تمرین فالون دافا را آغاز کردم، خلق‌وخویم بهتر شد و شروع کردم از شوهرم و والدینش مراقبت و به آن‌ها محبت کنم. با کمال میل، کارهای خانه را انجام می‌دادم و دیگر سر پول بحث نمی‌کردم. سلامتی‌ام نیز بهبود یافت. دیگر نیازی به تزریق یا دارو ندارم. همه آن‌ها متوجه این تغییراتم شدند، و تمام خانواده‌ام اکنون کاملاً از تمرین فالون دافای من حمایت می‌کنند.

رنجش انباشته‌شده و احساسات منفی از گذشته، گهگاه دوباره ظاهر می‌شد و شین‌شینگم را آزمایش می‌کرد. گاهی واقعاً به این فکر می‌کردم که چگونه علیه من دست به یکی می‌شدند و چیزهای آزاردهنده‌ای که می‌گفتند باعث می‌شد از شدت عصبانیت بلرزم. یک بار درحالی‌که رانندگی می‌کردم، رنجشم شعله‌ور شد و کنترل ذهنم را به دست گرفت و باعث شد به آن‌ها بد و بیراه بگویم. خودم را به کنار جاده کشاندم و با دستم به فرمان کوبیدم و با صدای بلند گریه کردم. بعد از مدتی آرام شدم و متوجه شدم که نتوانسته‌ام این رنجش را سرکوب کنم و خونسردی‌ام را از دست دادم. در آن لحظه، فکری قوی از قلبم فرستادم و از استاد درخواستی کردم: «استاد، این رنجش، من نیستم و احساس دردناکی که در قلبم وجود دارد، آن چیزی نیست که می‌خواهم. لطفاً کمکم کنید آن را از بین ببرم!» بعد از اینکه گریه‌کنان این حرف را زدم، در بدنم یک صدای «هو» احساس کردم، انگار توده‌ای از مواد بیرون کشیده شده باشد. فوراً ذهنم روشن شد، بدنم سبک شد و دیگر هیچ ناراحتی‌ای در قلبم وجود نداشت. اشک‌هایم را پاک کردم و لبخند زدم، به «خودِ دروغین» که مثل یک دلقک رفتار می‌کرد، سر و صدا می‌کرد و فریاد می‌زد، خندیدم.

در آن لحظه، شاهد قدرت معجزه‌آسای دافا بودم و احساس کردم که استاد درست در کنارم هستند. متوجه شدم که در لحظات حساس، مادامی که استاد و دافا را به یاد ‌آورم و به یاد داشته باشم که تزکیه‌کننده هستم، می‌توانم بر هر چیزی غلبه کنم. استاد فقط به این نگاه می‌کردند که آیا من افکار درست دارم یا افکار بشری. اگر افکارم درست بود، استاد به من کمک می‌کردند تا وابستگی را از بین ببرم.

اکنون، رنجشی که زمانی مرا آزار می‌داد، از بین رفته است. وقتی به گذشته فکر می‌کنم، قلبم آرام می‌شود، انگار آن چیزها هرگز برایم اتفاق نیفتاده است، و احساس می‌کنم نمایشی را تماشا می‌کنم. واقعاً بابت نیک‌خواهی بی‌کران استاد سپاسگزارم!

نگاه به درون و ازبین بردن حسادت

پسرم تمرین‌کننده‌ای نوجوان است و اخیراً درباره یکی «از دانش‌آموزان برتر» کلاسش به من گفت. پرسیدم: «آیا او بهترین شاگرد کلاس شماست؟ با او صمیمی هستی؟» پسرم با لحنی تحقیرآمیز پاسخ داد: «مامان، او درواقع بهترین دانش‌آموز نیست و معایب زیادی دارد. علاوه‌بر این نمی‌خواهم با او دوست باشم.» او کاستی‌های مختلف این «دانش‌آموز برتر» کوچک را فهرست کرد و آنقدر شدید خندید که به‌سختی می‌توانست صحبت کند.

مات و مبهوت بودم: چگونه این تمرین‌کننده نوجوان اینقدر مغرور شد؟ چرا فقط به عیب‌های دیگران توجه می‌کند؟ متوجه شدم که به‌تازگی او را به‌خوبی راهنمایی نکرده‌ام، و زیاد فا را با هم مطالعه نکرده‌ایم، و همچنین گفتگوی چندانی درباره فا نداشتیم. تقصیر من بود. او آینه‌ای بود که وضعیت تزکیه مرا منعکس می‌کرد. رفتار و حسادتش نشان می‌داد که باید به درونم نگاه و کاستی‌هایم را اصلاح کنم.

ازطریق مطالعه مداوم فا و نگاه به درون، متوجه شدم که نسبت به خواهر بزرگم (که او نیز تمرین‌کننده دافاست) رنجش و حسادت دارم. وقتی جوان‌تر بودم، خیلی باهوش نبودم و عملکرد تحصیلی‌ام ایده‌آل نبود. خواهر بزرگم باهوش و عملکرد تحصیلی‌اش بهتر بود. پس از فارغ‌التحصیلی از مدرسه، در مقطع کاردانی یک کالج پذیرفته شدم، درحالی‌که او در مقطع کارشناسی پذیرفته شد. پس از فارغ‌التحصیلی، در یک مدرسه راهنمایی روستایی تدریس کردم، درحالی‌که او برای تدریس در مدرسه راهنمایی در شهرستانمان استخدام شد. حتی در تزکیه، او در انجام سه کار از من کوشاتر بود.

گاهی فکر می‌کردم ازآنجاکه او همیشه از من بهتر است و من نمی‌توانم به او برسم، شاید فقط به‌آرامی پشت سر او حرکت کنم. درواقع میدان بُعدی‌ام به‌طور فزاینده‌ای با این حسادت شدید پر بود، اگرچه متوجه آن نبودم.

خواهر بزرگم به‌دلیل مسائل خانوادگی و فشار کاری، اغلب نمی‌توانست زمانی را برای آرام شدن و مطالعه فا، انجام تمرین‌ها و انجام سه کار پیدا کند. وقتی وضعیتش را دیدم، با فرستادن افکار درست، کمکش نکردم. وقتی صحبت می‌کردیم از او انتقاد می‌کردم و غرور و حق‌به‌جانب بودنم آشکار می‌شد. وقتی به گذشته نگاه می‌کنم، می‌دانم در آن زمان قلبم خیلی شیطانی بود؛ هیچ نیک‌خواهی‌ای نداشتم. درعوض افکار منفی را به میدان بُعدی او پرتاب می‌کردم و کارهایی انجام می‌دادم که شیطان را خشنود می‌کرد. او چقدر باید مضطرب شده باشد.

از آموزه‌های استاد متوجه شدم که حسادت دارای درجه خاصی از ظرافت است. قبلاً وجود این ماده حسادت‌آمیز را در سطح پیدا می‌کردم و فکر می‌کردم که سخنان استاد را دنبال و به درون نگاه می‌کنم، اما در واقعیت، خودم را فریب می‌دادم و آن را واقعاً براساس فا درک نکرده بودم. خوشبختانه استاد از پسرم برای آگاه و روشن کردن من استفاده کردند، به‌طوری که حسادتم افشا شد. تصمیم گرفتم آن را ریشه‌کن کنم و کاملاً از بین ببرم.

درواقع پشت این حسادت وابستگی به شهرت، سود شخصی و ریشه خودخواهی بود. پس از درک این موضوع، شروع کردم آموزه‌های استاد را به‌دقت دنبال کنم، و در هر جنبه‌ای به‌طور واقعی خودم را تزکیه کنم، گفتار و اعمالم را با فا همسو، و بر ویژگی‌های مثبت دیگران تمرکز کنم. دیگران برایم مانند آینه هستند؛ هر وقت مشکلاتی می‌بینم باید به خودم نگاه کنم. پس از استفاده مداوم از فا برای اصلاح خودم، حالا وقتی دیگران به چیزی دست می‌یابند، واقعاً برایشان خوشحال می‌شوم؛ وقتی دیگران با محنت روبرو می‌شوند، ابتدا به درونم نگاه می‌کنم و دیگر از بدبختی‌های آن‌ها لذت نمی‌برم، بلکه واقعاً از صمیم قلب می‌خواهم به آن‌ها کمک کنم.

می‌توانم احساس کنم که ماده حسادت در میدان بُعدی‌ام به‌تدریج درحال کاهش است و سایر تمرین‌کنندگان و اعضای خانواده‌ام اکنون حرف‌هایم را راحت‌تر می‌پذیرند. واقعاً این شگفتی را تجربه کردم که چگونه شرایط با ذهن تغییر می‌کند.

در طول سال‌ها تمرین فالون دافا، استاد مرا راهنمایی کرده‌اند. در زمان باقیمانده، تلاش خواهم کرد تا خودم را بهبود بخشم، سه کار را به‌خوبی انجام دهم، تمام تلاشم را برای نجات موجودات ذی‌شعور به کار گیرم، به عهد خود عمل کنم و با استاد به خانه برگردم!