فالون دافا، فالون گونگ - سایت مینگهویی www.minghui.org چاپ

با شکوهمندی از بازداشتگاه خارج شدم

3 اکتبر 2024 |   یک تمرین‌کننده فالون‌دافا در چین

(Minghui.org) در سال ۲۰۲۱، حزب کمونیست چین (ح‌.ک‌.چ) کمپین بزرگی را برای بازداشت تمرین‌کنندگان فالون ‌دافا در منطقه ما راه‌اندازی کرد. مرا بازداشت کردند و به بازداشتگاه بردند، زیرا می‌گفتند تمرین‌کننده‌ای کلیدی هستم.

به‌لطف حمایت استاد (بنیانگذار فالون‌دافا)، کمک تمرین‌کنندگان محلی و تمرین‌کنندگان‌ خارج از کشور، یک وکیل حقوق بشر و حمایت خانواده‌ام، هفت ماه بعد توانستم با وقار از بازداشتگاه خارج شوم. دوباره به تمرین‌کنندگان محلی پیوستم تا در اصلاح فا به استاد کمک کنم.

تقویت افکار درستم و عدم همکاری با پلیس

وقتی پلیس به خانه‌ام حمله کرد، بیش از یک ساعت حقایق را برایشان روشن کردم. همان‌طور که من و شوهرم را به طبقه پایین می‌بردند، فریاد زدم: «فالون دافا خوب است، حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است.» وقتی همسایگانم را بیرونِ خانه دیدم، فریاد زدم: «لطفاً به یاد داشته باشید که فالون دافا خوب است.» پلیس مانع حرف زدنم نمی‌شد و به‌آرامی به من گوش می‌داد.

در اداره پلیس، مصمم بودم که هیچ اظهاریه‌ای علیه دافا ننویسم یا به هیچ تمرین‌کننده‌ای خیانت نکنم.

پلیس سه بار از من بازجویی کرد. آن‌ها پرسیدند که چه زمانی تمرین فالون‌دافا را شروع کردم و آیا تمرین‌کننده خاصی را می‌شناسم؟ حاضر نشدم به آن‌ها پاسخ دهم یا هیچ‌چیزی را امضا کنم. پلیس خیلی ناامید شد. می‌دانستم که به‌خوبی عمل کرده‌ام.

در بازداشتگاه، مدام افکار منفی به ذهنم خطور می‌کرد: پدر و مادرم نمی‌توانند خبر ناگهانی بازداشتم را تحمل کنند و ممکن است فوت کنند. فرزندم بدون من چه‌کار خواهد کرد؟ برای یک ماه تمام در عذابِ دلهره‌آور بودم. مدام با فرستادن افکار درست، این افکار بد را از بین می‌بردم.

تمرین‌کننده دیگری مرا تشویق کرد: «این رنج بیهوده نیست. استاد از ما مراقبت می‌کنند.» گرچه به‌گونه‌ای رنج می‌کشیدم که انگار در جهنم بودم، مصمم بودم که به استاد، فالون ‌دافا یا تمرین‌کنندگان خیانت نکنم‌.

به زندانیان گفتم دو عبارت (فالون دافا خوب است و حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است) را به خاطر بسپارند و از آنان خواستم از ح‌.ک‌.چ و سازمان‌های وابسته به آن خارج شوند. وقتی حقیقت را برایشان روشن ساختم، احساس کردم جریان گرمی در بدنم جاری شد. می‌دانستم که استاد مرا تشویق می‌کنند.

اوضاع تغییر می‌کند

مرا به سلول دیگری منتقل کردند. نمی‌خواستم تمرین‌کنندگان در سلول قدیمی‌ام را رها کنم، اما وقتی مجبور شدم بروم، گفتم: «ما استاد و فا را همراه خود داریم. چیزی برای ترس نداریم.»

زندانیان سلول جدید وقتی فهمیدند من تمرین‌کننده فالون دافا هستم از دیدنم بسیار خوشحال شدند. وقتی پاهای ورم‌کرده‌ام را دیدند، زندانیان سلول دیگر را به رفتار غیرانسانی متهم کردند. رؤسای سلول، دو دانشجوی جوان دانشگاه بودند که بسیار مهربان بودند. جوراب، غذا و سایر مایحتاج را به من دادند و از من خواستند روی نیمکت بنشینم.

وقتی برای اولین بار آن‌ها را دیدم، گفتم: «فالون ‌دافا را تمرین می‌کنم. لطفاً به خاطر داشته باشید که "فالون‌ دافا خوب است و حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است". شما در طی همه‌گیری در امان خواهید بود.»

تمرین‌کننده‌ای به نام یینگ (نام مستعار) به‌مدت سه سال و‌ شش ماه بود که تمرین کرده ‌بود. او تمرینات فالون ‌دافا و فرستادن افکار درست را دقیقاً زیر دوربین نظارتی انجام می‌داد. در اعتقادش ثابت‌قدم بود. در سال ۲۰۱۲، دچار یک تصادف رانندگی شده بود که صورتش آسیب دید. او به‌طور مداوم به‌مدت هفت روز دو عبارت را تکرار کرد و بهبود یافت. سپس تمرین فالون ‌دافا و روشنگری حقیقت برای مردم را شروع کرد.

ما یکدیگر را تشویق می‌کردیم و فا را با یکدیگر از بر می‌خواندیم. به او گفتم: «آزار و شکنجه را تصدیق نکن. یک تمرین‌کننده به سه سال حبس در اردوگاه کار ماسانجیا محکوم شد. او ظرف هجده ماه آزاد شد.» تمرینات را انجام می‌دادم و افکار درست می‌فرستادم. زمانی ‌که فرصت پیدا می‌کردم حقیقت را برای زندانیان روشن می‌کردم.

نگهبان فهرستی از کتاب‌های دافا، چاپگر و غیره را که از خانه‌ام ربوده بودند به من نشان داد. از من خواستند که سندی را امضا کنم مبنی بر اینکه آن اقلام متعلق به من است. با وجود اینکه ترس داشتم، از امضای آن خودداری کردم. با آرامش به پلیس گفتم: «فالون دافا درست است. اگر با تمرین‌کنندگان فالون‌ دافا با مهربانی رفتار کنید، برکت خواهید یافت.» نگهبان جوان لبخندی زد و بدون اینکه چیزی بگوید رفت.

یک روز روی نیمکت نشسته بودم و این فا را از برمی‌خواندم.

«فای راستین اشاعه می یابد،
هزاران اهریمن مانع می‌شوند،
موجودات را رهایی می‌بخشد،
تصورات تغییر می‌کند،
فاسد نابود می‌شود،
نور و روشنایی نمایان می‌شود.» («زندگی جدید»، هنگ ‌یین)

فهمیدم که باید تصوراتم را تغییر دهم. با اینکه مورد آزار و اذیت قرار گرفته بودم، می‌توانستم با تحمل سختی‌ها کارما را از بین ببرم، وابستگی‌ها را رها کنم و شین‌شینگم را ارتقا دهم. همچنین می‌توانستم با فرستادن افکار درست، اهریمن را از بین ببرم. در آن لحظه، بدنم دچار یک شوک شد. احساس کردم چیز بدی از بدنم خارج شد. دیگر احساس غمگین بودن نداشتم و حس سبکی کردم.

یینگ درباره فردی در گروه مطالعه فا به من گفت که فا را مطالعه می‌کرد و به‌طور محکم و استواری تزکیه می‌کرد و سه کار را به‌خوبی انجام می‌داد. وقتی خودم را با آن تمرین‌کننده مقایسه کردم متوجه شدم که فکر می‌کردم مشغول بودن به انجام کارها و به انجام رساندن کارها تزکیه است. هنگامی که فا را مطالعه می‌کردم ذهنم سرگردان بود و ازخودراضی بودم. شین‌شینگم خوب نبود. احساس کردم دلیل آزار و شکنجه‌ام همین است.

نُه روز در این سلول ماندم. همه با من خوب و صمیمی بودند. چندین زندانی را متقاعد کردم که از ح.‌ک‌.چ خارج شوند. یک روز در رؤیایی دیدم که آتش از آسمان به درون سلول فرود آمد. به زندانیان گفتم این دو عبارت را تکرار کنند. آ‌ن‌ها شروع به تکرار عبارات کردند. دیدم در بُعد دیگری آتش خاموش شد و نجات یافتند.

نُه روز بعد به بازداشتگاه محلی منتقل شدم. قبل از اینکه آنجا را ترک کنم، رئیس سلول موافقت کرد که از ح‌.ک‌.چ خارج شود. یینگ به من گفت که فقط به چیزهای خوب فکر کنم.

امتناع از گفتن هر چیزی در بازجویی‌ها

هنگامی‌که در شهری دیگر در بازداشت بودم، به‌دلیل همه‌گیری کووید ازطریق تماس تصویری بازجویی شدم. آن‌ها پرسیدند آیا تمرین‌کننده‌ دیگری را می‌شناسم؟ گفتم که نمی‌شناسم. گفتم که آن‌ها حرف آخر را نمی‌زنند. آن‌ها عصبانی شدند و گفتند: «فرزندت را به اینجا می‌آوریم. تو برای همیشه اینجا خواهی ماند.»

درباره فرزندم خیلی نگران بودم، اما کار اشتباهی انجام نداده‌ بودم. باور دارم که استاد حرف آخر را می‌زنند.

در طی بازجویی تصویری سعی کردند مرا وادار کنند و کاری کنند که بپذیرم خطاکارم و باید مجازات شوم. گفتم: «من مرتکب هیچ جرمی نشدم. کاری نکردم که به دیگران صدمه بزند. شما درحال آزار و شکنجه من هستید.» پرسیدند چه کسی مرا مورد آزار و شکنجه قرار داده ‌است؟ فریاد زدم: «ح‌.ک‌.چ!» ساکت شدند. پس از پایان بازجویی، نگهبان در راهرو با صدای بلند گفت: «او یک تمرین‌کننده مصمم فالون ‌دافاست.»

۹ بار از من بازجویی کردند. آن‌ها گفتند که شوهرم فالون دافا را رها کرده است و به من گفتند که از او پیروی کنم. شوهرم همزمان با من بازداشت شد. گفتم: «هر کس انتخاب خودش را می‌کند. این انتخاب او بود.» به آن‌ها هشدار دادم که نیکی پاداش دریافت می‌کند و بدی مجازات می‌شود.

مرا تهدید کردند و گفتند: «ح‌.ک‌.چ به‌حق تو را مورد آزار و شکنجه قرار می‌دهد. اگر اینجا بمیری، پس فقط یک توده پروتئین هستی. آنچه امروز می‌گویی تعیین می‌کند که چند سال محکوم خواهی شد. اگر آنچه را که می‌خواهیم بدانیم به ما نگویی، شخص دیگری خواهد گفت.» به آن‌ها گفتم که هیچ‌چیزی نخواهم گفت و خواستم که مرا به سلول برگردانند.

دادستانی پرونده مرا به‌دلیل ناکافی بودن مدارک به بازداشتگاه بازگرداند. مأموری از بخش امنیت داخلی، به بازجویی از من ادامه داد. با آن‌ها همکاری نکردم. در پایان تقریباً به من التماس کردند که چیزی بگویم، زیرا می‌دانستند که من مطالب روشنگری حقیقت را درست کرده‌ام. گفتم: «لطفاً برای زندگی خود ارزش قائل شوید! لطفاً فوراً من و سایر تمرین‌کنندگان را آزاد کنید!»

رها کردن وابستگی‌ها ازطریق ازبر کردن فا

شش تمرین‌کننده در سلول من بودند. زندانیان می‌دانستند که فالون‌ دافا خوب است و از ح.ک.چ خارج شدند. با هم خوب بودیم؛ هر روز فا را مطالعه و از بر می‌خواندیم و در طول شبانه‌روز، افکار درست می‌فرستادیم. نگهبان‌ها اهمیتی نمی‌دادند.

پس از اینکه کارهای روزمره را در سلول انجام می‌‌دادم تمام زمان باقیمانده خود را صرف ازبر کردن فا، فرستادن افکار درست و انجام مدیتیشن می‌کردم. خودم را بررسی، و وابستگی‌های زیادی را پیدا کردم، مانند حسادت، رنجش، در طلب شهرت بودن، منافع شخصی و غیره. افکار درست فرستادم تا عناصر بد را از بین ببرم.

اغلب در منزل عصبانی می‌شدم. می‌دانستم که وقتی عصبانی می‌شوم، سرشت شیطانی است که بیرون می‌آید، اما نمی‌توانستم خودم را کنترل کنم. دائماً آن را نابود می‌کردم تا زمانی که آن از بین رفت. در تمام مدتی (هفت ماه) که در بازداشت بودم، یک بار هم عصبانی نشدم. وقتی دیگران از من عصبانی می‌شدند، آن را به دل نمی‌گرفتم و به درونم نگاه می‌کردم.

به‌تدریج وابستگی‌ام به فرزندم کمتر و کمتر شد. استاد به ما گفتند که هر موجودی سرنوشت خود را دارد. استاد در خواب، به من اشاره‌ای رساندند که فرزندم خیلی خوب است و اینکه شوهرم هم خوب است، پس باید وابستگی خود را به آن‌ها رها می‌کردم.

هر تمرین‌کننده ازطریق ازبر کردن مداوم و مستمر فا، افکار درست‌ قوی‌تری داشت. ما آزار و شکنجه را تصدیق نکردیم. می‌دانستیم که استاد از ما مراقبت می‌کنند.

با تمرین‌کننده‌ای که به دیده تحقیر به او نگاه می‌کردم و تمرین‌کننده‌ای که به او حسادت می‌کردم، در یک سلول بودم. افکار منفی‌ام را نابود کردم - ما فا را ازبر می‌کردیم و با هم به درون نگاه می‌کردیم. پیوندهای میان تمرین‌کنندگان مقدس است. باید همدیگر را گرامی بداریم، به هم کمک کنیم، با یکدیگر تزکیه کنیم و مأموریت نجات موجودات ذی‌شعور را به انجام رسانیم تا بتوانیم به خانه‌های آسمانی خود بازگردیم.

خروج از بازداشتگاه با افکار درست

وقتی شنیدم که سایر تمرین‌کنندگان وکیل استخدام کرده‌اند، من نیز تقاضای وکیل کردم. یک روز یک نگهبان گفت: «وقت دادرسی تو به‌زودی فرا می‌رسد. فرزندت می‌خواهد از تو دفاع کند.» تعجب کردم و گفتم: «نیازی نیست. من از خودم دفاع خواهم کرد.» او سه نسخه از مجوز نامه را به من نشان داد و از من خواست که آن‌ها را امضا کنم.

اما به‌جای نام فرزندم، نام یک وکیل حقوق بشر را در آنجا دیدم. تمرین‌کننده‌ دیگر گفت: «ببین، تمرین‌کنندگان خیلی خوب هستند. برای شما وکیل گرفتند.» از تمرین‌کنندگانی که برایم وکیل گرفتند بسیار سپاسگزارم. احساس بدی داشتم که چرا اعضای خانواده‌ام و تمرین‌کنندگانی که زندانی نشده بودند، مرا رها کرده‌اند، بنابراین وقتی فهمیدم که برایم وکیل گرفتند، واقعاً روحیه‌ گرفتم.

برخی از تمرین‌کنندگان شکایت داشتند، اما من نداشتم. قلبم تحت تأثیر قرار گرفت و از تمرین‌کننده‌ای پرسیدم چه زمانی می‌توانم به خانه بروم. او گفت: «وقتی به اندازه کافی خوب تزکیه کردی، می‌توانی به خانه بروی.»

وکیل یک تمرین‌کننده با او ملاقات کرد و قرار شد تا زمان جلسه دادرسی، برایش درخواست آزادی به قید وثیقه کند. نمی‌خواستم وکیلم این کار را برایم انجام دهد و می‌خواستم بدون قید و شرط آزاد شوم.

در روز سوم نخوابیدم. در عوض، افکار درست فرستادم که بدون قید و شرط آزاد خواهم شد. در بعدازظهر، یک نگهبان از بیرون سلول نامم را فریاد زد: «سریع وسایلت را جمع کن. آزاد می‌شوی.» همه فکر کردند یک شوخی است. یکی از زندانیان با تکرار آنچه نگهبان گفته بود، این را تأیید کرد.

به زندانیان گفتم: «لطفاً به خاطر داشته باشید که "فالون ‌دافا خوب است و حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است."»

به نگهبان گفتم: «لطفاً به‌خاطر داشته باشید که فالون دافا خوب است.» هر بار که به طور غیرقانونی بازجویی می‌شدم، به نگهبانانی که مرا بیرون آورده ‌بودند، می‌گفتم که به یاد داشته ‌باشند فالون ‌دافا خوب است. بسیاری از آن‌ها افراد خوبی بودند. برخی از آن‌ها به‌آرامی به من گوش می‌دادند و برخی می‌گفتند که می‌دانند تمرین‌کنندگان فالون ‌دافا مهربان هستند.

ازآنجاکه آزادی‌ام خیلی ناگهانی اتفاق افتاد، بازداشتگاه به اعضای خانواده‌ام اطلاع داد که با عجله برای بردنم بیایند. به‌مدت نیم ساعت در پذیرش منتظر ماندم تا آمدند.

به‌لطف حمایت استاد و کمک هم‌تمرین‌کنندگان، وکیل حقوق بشر و خانواده‌ام، با وقار از بازداشتگاه خارج شدم.