(Minghui.org) طی سالهای گذشته، وبسایت مینگهویی هر سال دو بار برای تمرینکنندگان چینی فراخوان ارسال مقاله داده است، یکی برای روز جهانی فالون دافا در 13مه، و دیگری برای کنفرانس آنلاین فا برای تمرینکنندگان در سرزمین اصلی چین. تمرینکنندگان در منطقه ما، فعالانه در ارسال مقالات شرکت کردهاند. برخی خودشان مقالهها را مینوشتند و برخی نیز از همتمرینکنندگان کمک میگرفتند تا مقاله را برایشان بنویسند. من و تمرینکنندهای دیگر به ویرایش مقالات کمک میکردیم و آنها را به وبسایت مینگهویی میفرستادیم.
ما در روزهای اولیه، در ارسال مقالات شرکت داشتیم، اما به ارائه تجربیات تزکیهمان توجهی نمیکردیم. وقتی از تمرینکنندگان خواسته شد مقاله بنویسند، همه تمرینکنندگان گفتند که هرگز مقالهای ننوشتهاند و نمیدانند چگونه بنویسند. درواقع، با توجه به اینکه آنها با تکیه بر اعتقاد راسخشان به استاد و دافا، آزار و شکنجه را پشت سر گذاشتهاند، هر تمرینکنندهای ماجرای تزکیه خودش را دارد.
آنها از آزمونهای درون خانواده و جامعه جان سالم به در بردهاند و محنتها و آزمونهای مرگ و زندگی را تحمل کردهاند. زندگی آنها ریشه در دافا دارد و هیچکسی نمیتواند درستکاری آنها را متزلزل کند. آنها بارها وابستگیهای خود را رها کردهاند تا موجودات ذیشعور را نجات دهند.
من فقط چند گزارش در محل کارم نوشته بودم، اما نمیدانستم چگونه مقاله تبادل تجربه بنویسم. پس از شروع تزکیهام، گاهی درباره امور جاری به مینگهویی گزارش میدادم. وقتی از بازداشت آزاد شدم، تمرینکنندهای از شهر، از من خواست مقالهای بنویسم تا آزار و شکنجه را افشا کنم.
آن مقاله پس از ویرایش توسط یک همتمرینکننده در مینگهویی منتشر شد. بنابراین چند بار دیگر نوشتم. این روند مرا تشویق کرد. بنابراین احساس میکردم تا زمانی که فرد ذهنیت درستی داشته باشد و بداند که به خودش اعتبار نمیبخشد، بلکه به فا اعتبار میبخشد، نوشتن مقاله دشوار نیست.
از این تصور که نمیتوانم مقالات خوبی بنویسم خلاص شدم و بهدقت شروع به نوشتن آنها کردم. با نگاهی به گذشته، یعنی به مسیر تزکیه اصلاح فا بیش از 20 سال، آزمایشهای رهاکردن زندگی و مرگ برای اعتباربخشیدن به فا، آزمون دلخراش رهایی از وابستگی به شهرت و ثروت، و پاداش حاصل از همکاری و بهبود گروهی را تجربه کردم. بهوضوح احساس میکردم که استاد در هنگام نوشتن مقاله به من خرد میبخشند.
در نوشتن مقاله اعتمادبهنفس پیدا کردم. همتمرینکنندگان در شهرمان از ما خواستند که به حومه شهر برویم و برخی ماجراهای خوب را پیدا کنیم. وقتی به آنجا رفتیم، بیشتر تمرینکنندگان میگفتند که نمیتوانند بنویسند. از آنها خواستم چیزهایی را توصیف کنند که به بهبود شینشینگشان کمک کرده یا تجاربشان از اعتباربخشیدن به فا در طول سالها را شرح دهند. تجربیاتشان را نوشتم و در یک مقاله جمعآوری کردم یا به آنها کمک کردم خودشان آن را در یک مقاله جمعآوری کنند.
یکی از تمرینکنندگان وضعیتش را چنین توضیح داد: خانوادهاش برای چند دهه در خانهای در حومه شهر زندگی میکردند. در زمستان زغالسنگ و هیزم میسوزاندند و همچنان گرم نبودند. سرانجام کارفرمای شوهرش به آنها آپارتمانی در شهر داد. دیگران به آنها حسادت میکردند. آپارتمان در شهر حداقل صدهاهزار یوان ارزش داشت. برخورداری از آن برای افراد طبقه کارگر، مستلزم سالها پسانداز است.
اما شوهرش فکر کرد: «همتمرینکنندگان یک گروه مطالعه فا در خانهام راهاندازی کردهاند. اگر به شهر نقلمکان کنیم، آنها برای مطالعه گروهی فا به کجا خواهند رفت؟» علاوهبر این، شوهرش مسئول رساندن هفتهنامه مینگهویی و سایر مطالب به همتمرینکنندگان بود. خانوادهاش نقش مهمی در منطقهشان داشتند. بنابراین، او این فرصت را رها کرد و به دیگران اجازه داد که آپارتمان را داشته باشند.
این تمرینکننده درواقع دافا را در بالاترین اولویت قرار داد. واقعاً ازخودگذشتگی او را تحسین میکنم. ماجراهای تزکیه دیگری از همتمرینکنندگان در مناطق روستایی وجود دارد که بسیار تأثیرگذار هستند. ظاهراً این من نبودم که به همتمرینکنندگان در نوشتن مقاله کمک میکردم، بلکه آن راهی برای تزکیه خودم و فرصتی برای پیشرفت من بود. با مقایسه خودم با آنها، هنوز وابستگیهای زیادی برای ازبینبردن داشتم.
یک بار داشتم مقاله ارسالی شوهرم را برای کنفرانس فا بررسی میکردم. قسمتهایی را که فکر میکردم اضافی یا نامناسب هستند حذف کردم. بعد از اینکه او متوجه شد با عصبانیت گفت: «چرا این قسمتی را که نوشته بودم پاک کردی؟ این چیزی است که درواقع اتفاق افتاده است. این چیزی است که میخواستم بگویم.» فکر کردم، داشتم بررسی سریع اولیه را انجام میدادم. احساس کردم اگر آن قسمت طولانی را حذف نکنم کار نمیکند. تمرینکنندگان مینگهویی نیز آنها را ویرایش میکنند. هنوز توضیحات شوهرم برایم متقاعدکننده نبود.
بعد فکر کردم کاری که انجام میدهم وظیفهای مقدس است و باید به خودم نگاه کنم. فکر نمیکردم آن بخش مهم باشد، اما این چیزی بود که او تجربه کرده بود. بنابراین با خوشحالی به او گفتم: «باشد، آن قسمت را دوباره اضافه میکنم.»
تمرینکنندهای خانم بود که حقیقت درباره دافا را بهصورت رو در رو بهخوبی روشن میکرد. او هرگز این کار را بهصورت غیرمستقیم انجام نمیداد. مهم نبود چقدر طول میکشید، همیشه تمام نکات مهم را پوشش میداد. در طول فراخوان سال گذشته برای مقالات روز فالون دافا، به خانهاش رفتم و از او خواستم که شرکت کند. او گفت که نمیخواهد شرکت کند، زیرا بارها مقالههایی نوشته بود، اما هرگز منتشر نشده بودند. گفتم مقالات زیادی از تمرینکنندگان در چین وجود دارد که نمیتوانند همه آنها را منتشر کنند. پیشنهاد کردم که آنها را در گروه مطالعه فا بخوانیم و از یکدیگر بیاموزیم. همچنین از این طریق به استاد گزارش میدهیم.
او پس از اتمام مقالهاش، آن را برایم فرستاد. او درباره این نوشت که چگونه همراه چند تمرینکننده دیگر برای روشنگری حقیقت به یک نقطه دیدنی رفتند، دستگیر و سپس به یک بازداشتگاه منتقل شدند. وی از هر فرصتی بهمنظور روشنگری حقیقت برای نگهبانان بازداشتگاه استفاده کرد و پس از ده روز آزاد شد.
وقتی دستنوشتهاش را مرتب میکردم، بخشهایی را حذف کردم، زیرا فکر میکردم او در آن بخشها، آزار و شکنجه را تصدیق میکند. همچنین مواردی درباره توقیف نشانهای یادبود روشنگری حقیقت توسط پلیس را حذف کردم. فکر میکردم این مقاله تبادل تجربه است و فقط باید بخشهایی درباره روشنگری حقیقت را برجسته کند، و ما فقط باید بر بخش مربوط به روشنگری حقیقت و رفتار درستمان تأکید کنیم.
بعد از آن، مقاله را به او نشان دادم. او با اصلاحیه من مخالفت کرد و گفت که این قصد واقعیاش نبود. او گفت که ویرایش من مقالهاش را کاملاً تغییر داده است که حاکی از بیاحترامی بود. افکارم را برایش توضیح دادم، اما او همچنان اصرار داشت. گفتم متن اصلی را کلمه به کلمه اضافه میکنم، اما به نظرم ممکن است مینگهویی مقاله را منتشر نکند. او از من خواست که آن را همانطور که در ابتدا بود ارائه دهم.
بعد از رفتنش، به درون نگاه کردم. هیچچیز تصادفی نیست. در طی چند سال گذشته، هنگام جمعآوری دستنوشتههای همتمرینکنندگان، گاهی براساس درک خودم جملات را اصلاح و حذف میکردم. حتماً چیزی نامناسب در رویکرد من وجود داشت. همچنین دیدم که سرسخت هستم و به انجام کارها به روش خودم میچسبم.
ازطریق نارضایتی آن دو تمرینکننده، متوجه شدم که این فقط پدیدهای ظاهری درخصوص ویرایش مقاله توسط من نیست. این واقعه به من کمک کرد بسیاری از کاستیهایم را پیدا کنم، مانند خودپسندی، خودنمایی، اعتباربخشیدن به خودم، تحمیل دیدگاههای خودم به دیگران، و آموزههای القائی پنهان حزب کمونیست چین (ح.ک.چ). چگونه میتوانم با این وابستگیها، مقالات همتمرینکنندگان را بهخوبی ویرایش کنم؟ در انجام مسئولیتهایم کوتاهی کرده بودم.
برخی از مقالاتی که نوشتم منتشر شدند و برخی دیگر منتشر نشدند. مینگهویی در مقاله منتشرشده اصلاحاتی انجام داد. روی مشکلات در بخشهای تغییریافته تمرکز کردم. احساس کردم که تمرینکنندگان مینگهویی بسیار مسئولیتپذیر هستند و اصلاحات بهخوبی انجام شده است. یاد گرفتم که چگونه در نوشته های بعدی، خودم را بهبود ببخشم.
وقتی با مقالاتی روبرو میشدم که فکر میکردم بد نوشته شدهاند، آنها را با عجله تمام میکردم و به مینگهویی میفرستادم. در این مواقع بیحوصله بودم. درواقع این مقالات گزارشهایی بودند که همتمرینکنندگان به استاد ارسال کرده بودند. استاد همه را میدانستند، همانطور که قبلاً در بُعدهای دیگر وجود داشت. وقتی به بخش مربوط به من میرسد، باید با همتمرینکنندگان همکاری کنم و آن را بهخوبی انجام دهم.
استاد در مقاله «از خطر دوری کنید» بیان کردند:
«به اشتباه فکر نکنید که وقتی در روشنگری حقایق کمک کردهاید، در فعالیتهای دافا شرکت کردهاید یا در پروژههای دافا مشارکت داشتهاید، کاری برای دافا یا برای استاد انجام دادهاید. اینها شیوههایی هستند که استاد به شما ارائه کرده تا همدیگر را نجات دهید و به هم کمک کنید، با همدیگر مردم دنیا را نجات دهید و همزمان خودتان را نجات دهید؛ بنابراین در طول این روزهای پایانی موجودات میتوانند کمک کنند همدیگر را نجات دهند. شما این کارها را برای دافا انجام نمیدهید.»
میدانم که هر کاری انجام میدهم برای تزکیه خودم است، نه کمک به دیگران.
پس از آن، نگرشم هنگام مرتب کردن مقالات را اصلاح کردم. هر مقاله را بهدقت میخواندم و با ذهنیتی فروتنانه، از جنبههای خوب همتمرینکنندگان قدردانی میکردم. گاهی که مقالاتشان را میخواندم چشمانم پر از اشک میشد.
در ابتدا، کمی از خودم خرسند و امیدوار بودم که وقتی مقالهام منتشر میشود همتمرینکنندگان آن را ببینند. مطمئناً، همتمرینکنندگان مرا بهخاطر نوشتن خوبم تحسین میکردند. گرچه در ظاهر متواضع بودم، گاهی از درون مغرور بودم.
یک بار، با چند تمرینکننده از خارج از شهر ملاقات کردم. ده نفر از ما، در خانه یک تمرینکننده با هم ملاقات کردیم. یکی از تمرینکنندگان مرا بهخاطر اینکه چقدر خوب مقاله مینوشتم تحسین کرد و گفت مسیری که طی کردهام چقدر سخت بوده است. سایر تمرینکنندگان همگی دیدند که او از من تعریف میکند. جلو او را گرفتم و گفتم: «بیایید درباره چگونگی نجات مردم در خط مقدم صحبت کنیم.»
فهمیدم این من بودم که سعی میکردم خودنمایی کنم. بلافاصله خودم را از ریشه اصلاح کردم، وابستگی را بیرون کشیدم و آن را از بین بردم. برای خودم روشن کردم که نوشتن مقاله برای اعتباربخشی به فاست، نه اعتباربخشیدن به خودم. تمام تواناییها توسط استاد داده شده است. این مقاله تنها در صورتی پرمعناست که بتواند حقیقت فا را بیان کند و به همتمرینکنندگان این فرصت را بدهد که از یکدیگر بیاموزند و با هم پیشرفت کنند.
اکنون آرام هستم، قلبم تکان نمیخورد و با انتشار مقالات جدیدم، دیگر درباره آن صحبت نمیکنم.
همتمرینکنندگان در منطقه ما، درکشان را از معنای نوشتن مقاله برای اعتباربخشیدن به فا ارتقا دادهاند. آنها بهطور فعال مقالات را ارسال میکنند. برخی از مقالات درباره روشنگری حقیقت برای نجات موجودات ذیشعور و برخی درباره مبارزه با آزار و شکنجه هستند. برخی گزارش میدهند که تکرار عبارات «فالون دافا خوب است، حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است» برکاتی به همراه دارد. بسیاری از آنها در وبسایت مینگهویی منتشر شدهاند. همتمرینکنندگان بالغ شدهاند. این مقالات شواهدی تاریخی بر روند تزکیهشان هستند. آنها داستانهای اسطورهای مردم آینده خواهند بود.
مریدان دافا باید زمانی را که استاد برای همه موجودات ذیشعور در نظر گرفتهاند و فداکاریهای عظیمی را که انجام میدهند، گرامی بدارند. شاگردانی که با پشتکار تمرین میکنند زمان را تلف نمیکنند. زمان زندگی موجودات ذیشعور را دربردارد.
استاد، سپاسگزارم که به من فرصت پیشرفت دادید! از اعتماد شما همتمرینکنندگان سپاسگزارم!