فالون دافا، فالون گونگ - سایت مینگهویی www.minghui.org چاپ

فاهویی چین | مهربانی‌ من شوهرم را تغییر داد

15 نوامبر 2024 |   تمرین‌کننده فالون دافا در استان لیائونینگ (چین)

(Minghui.org) درود، استاد! درود، هم‌تمرین‌کنندگان!

من تمرین فالون دافا را در سال 1996 شروع کردم. می‌خواهم به شما بگویم که چگونه پس از تمرین فالون دافا، ازطریق مهربانی‌ام، محیط خانوادگی‌ام تغییر کرد. خانواده‌ام اکنون می‌گویند: «فالون دافا خوب است» و به من کمک می‌کند تا آزار و شکنجه را افشا کنم.

شوهرم بدخلق بود و اغلب به‌خاطر چیزهای بی‌اهمیت ناراحت می‌شد. قبل از ازدواج با او، شخصیت آرامی داشتم، اما بودن در کنار او باعث عصبانیتم می‌شد. وقتی عصبانی می‌شد، جوابش را می‌دادم و حتی گاهی دعوا می‌کردیم. او از من کینه به دل گرفته بود، اغلب مست به خانه می‌آمد و با من دعوا می‌کرد.

پس از سال‌ها تحمل این شرایط، از نظر روحی و جسمی کم آوردم. احساس خستگی و ناخوشی می‌کردم. شوهرم با دیدن اینکه این‌گونه شده‌ام فقط عصبانی‌تر می‌شد. یک بار رو به آسمان فریاد زدم: «چرا زندگی اینقدر سخت است؟» زندگی دیگر برایم معنایی نداشت.

پس از تمرین فالون دافا، فای استاد به بسیاری از سؤالاتم پاسخ داد. آموختم که هر چیزی در زندگی علت و معلولی دارد. هیچ‌چیز به‌طور تصادفی رخ نمی‌دهد. همه این‌ها به‌خاطر کارهایی است که در زندگی‌های گذشته انجام داده‌ایم. اعمال بد باعث رنج، بیماری و سختی می‌شوند. هرچه فرد آسیب بیشتری وارد کند، با رنج بیشتری روبرو می‌شود.

فهمیدم که باید رنجشی را که از شوهرم به دل دارم رها کنم. تصمیم گرفتم همان‌طور که استاد آموزش می‌دهند با مهربانی، صبر و تحمل با او رفتار کنم. هر چقدر هم که غیرمنطقی بود، به خودم یادآوری می‌کردم که ملایم باشم و پرخاشگری نکنم.

استاد در «آموزش فا در شهر نیویورک» (آموزش فا در ایالات متحده) بیان کردند:

«طبق نظریه‌ یین و یانگ، زنان باید لطیف باشند و نه قوی.»

وقتی شین‌شینگم را بهبود بخشیدم، متوجه خصوصیات خوب شوهرم شدم. او ماهر، قابل‌اعتماد و محبوب است. تمام کارهای خانه، حتی خرید را انجام می‌دهد. قبلاً هرگز جنبه‌های خوب او را ندیده بودم.

سابقاً بی‌توجه بودم و هیچ محبتی به او یا حمایتی از او نشان نمی‌دادم. فهمیدم که خودخواهی و لجبازی من او را آزار می‌داد. وقتی رفتارم را با اصول دافا مقایسه کردم، دیدم اشتباه می‌کردم. مصمم شدم که با او خوب رفتار کنم، و بدون شکایت یا خواسته، بدهی کارمایی‌ام به او را بازپرداخت کنم.

درک این مسئله یک چیز است، اما به‌کارگیری آن در عمل دشوار است. خلق‌وخوی شوهرم بدتر می‌شد و فریاد زدن‌ها و چهره عصبانی‌اش باعث می‌شد که بخواهم واکنش نشان دهم. اما آموزه‌های استاد را به یاد می‌آوردم، جلو اشک‌هایم را می‌گرفتم و به خودم یادآوری می‌کردم که تحمل کنم. به خودم یادآوری می‌کردم که نقاط قوت او را ببینم و به عصبانیت‌هایش توجهی نکنم. این روند دردناک بود، اما درنهایت احساساتم را کنترل کردم و آرام ماندم. گرچه به‌طور کامل به بردباری دست نیافته‌ام، اما خوشحالم که در تزکیه‌ام قدمی به جلو برداشتم.

بعد از چندین بار آزمایش، دیگر انتظار ندارم شوهرم به روش خاصی با من رفتار کند. مهربانی‌ من قلب او را نرم کرد. با ادامه مطالعه آموزه‌ها، از درون و بیرون تغییر کردم.

یک بار به‌دلیل کثیف بودن یک قابلمه، آن را پرتاب کرد و سطل زباله را شکست. سپس تلویزیون جدیدمان را شکست، زیرا نمی‌توانست کنترل تلویزیون را پیدا کند. آرام ماندم، انگار از بیرون آن وضعیت را نگاه می‌کردم. به او لبخند زدم و عصبانیتش از بین رفت. در گذشته، هرگز نمی‌توانستم این‌گونه عمل کنم. استاد قلب مرا از نو شکل دادند و مرا به قلمرو جدیدی آوردند.

با آرامش به او گفتم: «وقتی کنترل را پیدا نکردی، تلویزیون را شکستی. وقتی پلوپز تمیز نبود، سطل زباله را شکستی. فقط می‌توانستی از من بخواهی که کنترل را برایت پیدا کنم و پلوپز را بشورم. شکستن چیزها هزینه دارد، اما عصبانیت همچنین سمومی را در بدن ترشح می‌کند که به سلامتی آسیب می‌رساند. به من نگاه کن؛ چرا من همیشه سالم هستم؟ چون دیگر عصبانی نمی‌شوم.» پس از مکثی، اضافه کردم: «من هم متوجه مشکلات خودم هستم؛ ممکن است بی‌خیال، وابسته و تنبل باشم. روی این‌ها کار می‌کنم.» شوهرم حرفی نزد، اما درحالی‌که لبخند می‌زد برگشت.

نه‌تنها شوهرم را راهنمایی می‌کردم، بلکه از همه لحاظ از او مراقبت می‌کردم و همیشه نیازهای او را در نظر داشتم. به سلیقه او غذا درست می‌کردم و حتی تمام امور مالی خانواده را به او واگذار ‌کردم تا مدیریتش کند. شوهرم کم‌کم گرمای خانه را حس کرد.

یک روز پرسید: «چرا اینقدر با من خوب هستی؟» گفتم: «به این دلیل که استادم به من یاد دادند با تو این‌گونه رفتار کنم. باید از استاد تشکر کنی!»

متوجه تغییری در شوهرم شدم؛ صورتش ملایم شد، چشمانش ملایم‌تر شدند و آرام‌تر صحبت می‌کرد. حتی به من محبت می‌کرد، چیزی که قبلاً هرگز از طرف او احساسش نکرده بودم. فالون دافا مرا تغییر داد و مهربانی من قلب او را ذوب کرد.

حالا برای ادای احترام به استاد عود روشن می‌کند. گاهی جلوی عکس استاد می‌ایستد و به‌آرامی چیزی می‌گوید. همیشه بهترین عود را برای استاد می‌خرد.

شوهرم فریاد می‌زند: «فالون دافا خوب است!»

شوهرم پس از مشاهده تغییرات مثبت من، کاملاً از تمرین فالون دافای من حمایت می‌کند.

چهار مأمور پلیس یک بار به خانه ما آمدند تا آنجا را غارت کنند. شوهرم آرام بود و قاطعانه به آن‌ها گفت: «ما افراد خوبی هستیم. می‌توانید به اطراف نگاه کنید، اما چیزی را به هم نزنید.» پلیس محترمانه رفتار کرد. یکی از مأموران کمد و کشوهای ما را به‌دقت باز و بررسی کرد؛ دیگری به داخل کمد لباس دخترمان نگاه کرد. دو مأمور دیگر به چیزی دست نزدند. اگرچه شوهرم قوی به نظر می‌رسید، اما می‌دانستم که می‌ترسد، بااین‌حال حتی یک کلمه هم بر ضد من نگفت.

حتی به سرپرست آن مأموران گفت: «درست و نادرست را تاریخ قضاوت خواهد کرد. چنین تمرین خوبی روزی از اتهامات پاک می‌شود، پس باید راه فراری برای خود باقی بگذارید.» سرپرست پاسخ داد: «نگران نباش. تا زمانی که کسی شما را گزارش ندهد، حتی اگر ببینم تمرین‌کننده‌ای کاری انجام می‌دهد، مداخله نمی‌کنم.» شوهرم همچنین درباره افرادی که پس از آزار و شکنجه فالون دافا با مجازات کارمایی روبرو شدند به آن‌ها گفت.

هر زمان که شوهرم با مردم صحبت می‌کرد، با افتخار می‌گفت: «همسرم از تمرین فالون دافا خیلی بهره برده است؛ او دیگر بیمار نشده و دیگر نیازی به دارو ندارد. به‌سختی کار می‌کند، بدون اینکه خسته شود. حتی وقتی پایش در یک تصادف دچار شکستگی شدیدی شد، آن به‌طور طبیعی بهبود یافت. فالون دافا شگفت‌انگیز است! احساس خوشبختی می‌کنم که همسرم دافا را تمرین می‌کند.» بسیاری از کسانی که گفته‌های ‌او را شنیدند، فالون دافا را مثبت دیدند و از دروغ‌هایی ‌که ح.ک.چ در ذهنشان القا کرده بود رهایی یافتند.

شوهرم دو همکار سابق ارتشی دارد که هر وقت شوهرم از فالون دافا نام می‌برد با او بحث می‌کردند. پس از همه‌گیری کووید19، او دوباره با آن‌ها ملاقات کرد. هردو گفتند که در طول این ویروس، به‌شدت مبتلا شدند و رنج کشیدند؛ یکی مجبور شد بیش از یک ماه در رختخواب بماند، درحالی‌که دیگری نزدیک به دو هفته در بستر بیماری بود.

شوهرم به آن‌ها گفت: «شما رنج کشیدید، زیرا به دافا اعتقاد نداشتید. وقتی کووید گرفتم، عبارات "فالون دافا خوب است، حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است" را خالصانه تکرار کردم و در عرض سه روز بهبود یافتم. شما هردو سه دوز واکسن زدید و من فقط دو دوز واکسن زدم. همسرم هیچ واکسنی نزد. گرچه با هم زندگی می‌کنیم، سالم ماند. چگونه آن را توضیح می‌دهید؟» آن‌ها زبانشان بند آمده بود.

شوهرم اغلبدر سکوت، عبارات «فالون دافا خوب است، حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است» را تکرار می‌کند. حتی گاهی با صدای بلند این عبارات را فریاد می‌زند. یک بار، درحالی‌که در خیابان راه می‌رفت، آن عبارات را فریاد زد و یک نظافتچی خیابان با ترس از او پرسید: «دولت با فالون دافا مخالف است. از گفتن این حرف نمی‌ترسی؟» شوهرم پاسخ داد: «تمرین فالون دافا همسرم را متحول کرد.»

یک بار، با گروهی از دوستانش در یک رستوران بود و به آن‌ها گفت: «بیایید همه فریاد بزنیم: "فالون دافا خوب است."» آن‌ها با هم بلند شدند و فریاد زدند. وقتی دو مأمور پلیس با عجله وارد شدند، شوهرم پرسید: «برای چه اینجا آمده‌اید؟ آیا می‌خواهید ما را دستگیر کنید؟ من فالون دافا را تمرین می‌کنم؛ آیا آنقدر شجاع هستید که مرا دستگیر کنید؟» یکی از مأموران گفت: «شما تمرین نمی‌کنید. تمرین‌کنندگان فالون دافا مشروب نمی‌نوشند.» مأمور دیگر عذرخواهی کرد و رفت. شوهرم و دوستانش نتوانستند جلوی خنده خود را بگیرند.

یک روز شوهرم با صدای گرفته به خانه آمد. پرسیدم: «چرا صدایت این‌طور شده؟» او پاسخ داد: «به یک منطقه باز در غرب رفتم و فریاد زدم: "فالون دافا خوب است، حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است" تا اینکه صدایم گرفت.» با دیدن حالت معصومانه و کودکانه در صورتش نمی‌توانستم جلوی خنده‌ام را بگیرم و گفتم: «تو باورنکردنی هستی! فریادهایت انرژی مثبت دارد و ارواح شیطانی در بُعدهای دیگر را می‌لرزاند و دور می‌راند.» او نیز همراه من خندید.

حمایت شوهرم از فالون دافا به من کمک کرد تا حقیقت را روشن کنم. همه اقوام و دوستانمان از ح.ک.چ و سازمان‌های وابسته به آن خارج شده‌اند. شوهرم همچنین از اسکناس‌هایی استفاده می‌کند که پیام‌های فالون دافا رویشان چاپ شده است و حتی یک بار برای مبادله اسکناس‌های کوچک به بانک رفت. او هفته‌نامه مینگهویی را هر هفته به یک هم‌تمرین‌کننده تحویل می‌دهد که نزدیک به 16 کیلومتر از ما فاصله دارد.

شوهرم می‌گوید: «می‌خواهم حزب را ترک کنم»

یک روز شوهرم به دبیر حزب محله گفت: «من اینجا هستم تا رسماً خروج خود را از حزب اعلام کنم.»

در مرحله‌ای، دبیر حزب محله با شوهرم تماس گرفت و از او خواست که به دفترش برود و سندی را درباره تمرین فالون دافای من امضا کند. شوهرم به او گفت: «نمی‌توانم آن را امضا کنم» و تلفن را قطع کرد. به او گفتم: «باید حقیقت را به آن‌ها بگویی!»

دبیر حزب محله بار دیگر تماس گرفت و گفت: «لطفاً بیایید، می‌خواهم شما را ببینم.» شوهرم پاسخ داد: «شاید بخواهید با من ملاقات کنید، اما من نمی‌خواهم شما را ببینم. شما فقط می‌خواهید که من چیزی را امضا کنم، درست است؟ بگذارید به شما بگویم که همسرم سابقاً مریض بود. مردم محل کارش هر روز گیاهان دارویی او را در اتاق نگهبان می‌دیدند که درحال جوشیدن بود. همه در محل کار، درباره بیماری‌های او می‌دانستند و او هر دارویی را امتحان می‌کرد، بدون اینکه فایده‌ای داشته باشد. از زمانی که شروع به تمرین فالون گونگ کرد، نه‌تنها از نظر جسمی و روحی بهتر شده است، بلکه با همه مهربان است. او با مادر من مثل مادر خودش رفتار می‌کند و از جهات مختلف به خواهر و برادرهایم کمک می‌کند. همه در خانواده و محله ما، عمیقاً به او احترام می‌گذارند. آن سند را امضا نخواهم کرد.» سپس تلفن را قطع کرد.

دبیر حزب برای بار سوم تماس گرفت و گفت: «فالون دافا مخالف حزب است. امضا کردن آن هیچ تأثیری روی شما نخواهد داشت...» شوهرم پاسخ داد: «حزب کمونیست بسیار قدرتمند است، با سربازان، اسلحه‌ها و سلاح‌های پیشرفته، درحالی‌که تمرین‌کنندگان فالون گونگ فقط افرادی عادی و بدون سلاح هستند. چرا اینقدر از شهروندان صلح‌جو می‌ترسید؟ این فراتر از مضحک بودن است. در سراسر جهان، چنین چیزی خنده‌دار است. فالون گونگ یک باور است و قانون آزادی عقیده را تصریح می‌کند. من کاملاً از فالون گونگ حمایت می‌کنم. بنابراین، سعی دارید چه کاری انجام دهید؟ اگر از من بخواهید دوباره امضا کنم، رسماً خروج خود را از حزب اعلام خواهم کرد!» او یک بار دیگر تلفن را قطع کرد.

بار دیگر، شخصی از بخشداری به دخترمان دستور داد چیزی را امضا کند، چراکه من فالون دافا را تمرین می‌کنم. او پاسخ داد: «نمی‌توانم آن را امضا کنم.» آن شخص گفت: «اگر امضا نکنید، با رئیستان صحبت می‌کنم.» او پاسخ داد: «بروید و با رئیسم صحبت کنید! بعد از آن، من با شما صحبت خواهم کرد. می‌خواهم سندی را ببینم که می‌گوید یک دختر باید امضا کند، زیرا مادرش تمرین می‌کند. مقررات را به من نشان بدهید!» او تلفن را قطع کرد.

به شوهر و دخترم گفتم: «اگر دوباره تماس گرفتند، به آن‌ها بگویید که مستقیماً با من صحبت کنند.»

یک روز دیگر، ایستگاه پلیس با دخترم تماس گرفت و مؤدبانه پرسید: «ازآنجاکه مادرتان فالون دافا را تمرین می‌کند، آیا ممکن است برای امضای یک برگه به ایستگاه بیایید؟» او پاسخ داد: «آیا مستقیماً از مادرم خواستید؟ از من خواستن فایده‌ای ندارد.» مأمور گفت: «مادرتان مسن است، بنابراین ما تردید داریم که بخواهیم مزاحمش شویم.» مأمور سپس پرسید: «آیا تمرین فالون دافای او باری بر دوش شما بوده است؟» دخترم پاسخ داد: «به‌هیچ‌وجه. فالون دافا برای ما یک برکت بوده است. او سابقاً بیمار بود و نمی‌توانست هیچ‌یک از کارهای خانه را انجام دهد و من همیشه می‌ترسیدم که او را از دست بدهم. اکنون سالم است، همه کارهای خانه را انجام می‌دهد و حتی به ما کمک می‌کند. بالاخره در آرامش هستم و می‌توانم روی کارم تمرکز کنم.» مأمور پرسید: «پس، آیا باید آن را همینطور رها کنیم؟» دخترم پاسخ داد: «بله، فقط راحتش بگذارید.»

شوهرم با شنیدن این ماجرا با خوشحالی خندید و از دخترمان تعریف کرد: «خوب گفتی.» مقامات دیگر هرگز آن‌ها را اذیت نکردند.

پس از انتشار مقاله جدید استاد، «انسان چگونه پدید آمد»، شوهرم سرانجام متن اصلی فالون دافا، جوآن فالون، را برداشت و شروع کرد هر روز آن را بخواند.

واقعاً احساس می‌کنممهربانی در این دنیا ارزشی ابدی است و قدرتش بی‌کران است. فقط مهربانی می‌تواند مردم را بیدار کند. استفاده از قلب مهربان برای کمک به دیگران راهی است که استاد برایم نظم و ترتیب دادند.