فالون دافا، فالون گونگ - سایت مینگهویی www.minghui.org چاپ

ضروری است که به استاد و دافا ایمان داشته باشیم تا بتوانیم از محنت‌ها عبور کنیم

20 نوامبر 2024 |   تمرین‌کننده فالون دافا در استان شاندونگ، چین

(Minghui.org) تمرین‌کنندگان فالون دافا می‌دانند که استادِ نیک‌خواه، اکثر کارمای ما را برایمان تحمل کرده‌اند. بخشی از کارما نیز ازطریق راه‌حل‌های نیک‌خواهانه استاد ازبین رفته‌اند. به‌عنوان تمرین‌کنندگان دافا، هنوز در طول تزکیه‌مان با محنت‌ها و آزمایش‌های مختلفی روبرو می‌شویم. تا زمانی که بتوانیم واقعاً خود را تمرین‌کننده بدانیم، به استاد و فا ایمان راسخ داشته باشیم و طبق اصول دافا عمل کنیم، استاد از ما محافظت خواهند کرد. تمامی محنت‌ها حل خواهند شد و بدین طریق انتهای مسیرمان روشن خواهد بود.

برای عبور از محنت‌ها، ضروری است به استاد و دافا ایمان واقعی داشته باشیم و همچنین در طول تزکیه‌مان پیوسته افکار و اعمالمان درست باشد. می‌خواهم چگونگی عبور از محنت‌ها را، ازطریق ایمان به استاد و دافا، با تمرین‌کنندگان در میان بگذارم.

عبور از محنت‌های خانوادگی

من در دهه 1950 در روستا به دنیا آمدم. پدر و مادرم سنتی و مهربان بودند. من هم تحت ‌تأثیر آن‌ها مهربان، معقول و خوش‌خلق شدم. به‌ندرت عصبانی یا درگیر مشاجره می‌شدم و والدینم هیچ‌وقت مرا تنبیه یا سرزنش نمی‌کردند.

در عوض شوهرم خیلی بداخلاق بود. گاهاً مرا سرزنش می‌کرد و با ناراحتی، وسایل خانه را پرتاب می‌کرد. پس از اینکه حزب کمونیست چین (ح.‌ک.‌چ) شروع به آزار و شکنجه فالون گونگ (فالون دافا) کرد، او تقریباً هر روز مرا سرزنش می‌کرد تا مجبورم کند از تزکیه دافا دست بکشم.

در ابتدا تحت ‌تأثیر سرزنش‌هایش قرار نمی‌گرفتم و هیچ‌وقت با او مقابله نمی‌کردم. به‌عنوان یک تمرین‌کننده دافا، می‌دانستم محنت‌هایی که یک تمرین‌کننده با آن روبرو می‌شود ناشی از بازپرداخت کارماست و معنای واقعی زندگی را درک کرده بودم. بنابراین قادر بودم بدرفتاری‌ شوهرم را تحمل کنم.

اما ح.‌ک.‌چ اغلب من و سایر تمرین‌کنندگان را در محل کارم مورد آزار و اذیت قرار می‌داد. شوهرم دیگر طاقت نیاورد و بی‌دلیل مرا کتک می‌زد. حتی گاهی چیزهایی به‌سویم پرتاب می‌کرد.

یک بار در طول شب، طوری مرا کتک زد که انگار واقعاً می‌خواست مرا بکشد. از مرگ نمی‌ترسیدم. معتقد بودم که سرنوشت ما توسط آسمان تعیین شده است و ما توسط استاد بزرگمان محافظت می‌شویم. علاوه‌بر این، شوهرم تمام پنجره‌ها را باز می‌کرد، مرا به‌سمت آن‌ها می‌کشاند و بارها به من می‌گفت که خودم را به بیرون پرت کنم.

شوهرم با من رفتار خشونت‌آمیزی داشت و بدتر از آن، رابطه نامشروع داشت و همچنین درخواست طلاق داد. در‌ ضمن، باید کارهای خانه را مدیریت، آشپزی و از بچه‌هایم نیز مراقبت می‌کردم. ح‌.ک‌.چ مدام مرا مورد آزار و اذیت قرار می‌داد و در محل کار، با فشار زیادی روبرو بودم. رنج بی‌اندازه‌ای را متحمل می‌شدم.

اگر با طلاق موافقت می‌کردم، زندگی‌ام بسیار شاد می‌شد. شغلِ ثابت، با حقوق بسیار خوبی داشتم. اما به‌عنوان یک تمرین‌کننده دافا نمی‌توانستم آن را قبول کنم. معتقدم که به‌عنوان زن و شوهر، رفتار او با من به‌دلیل بدهی کارمایی زندگی‌های قبلی بود. اگر از زندگی‌های قبلی به او بدهکار نبودم، در این زندگی سر راه همدیگر قرار نمی‌گرفتیم. هیچ‌یک از ‌چیزهایی که به‌عنوان یک تمرین‌کننده با آن روبرو می‌شوم تصادفی نیست. این نه‌تنها برای بازپرداخت بدهی‌هایم است، بلکه به من کمک می‌کند تا شین‌شینگم را بهبود بخشم. مهم نیست که با چه محنت‌هایی روبرو می‌شوم، معتقدم استاد در کنارم هستند و بهترین‌ها را برایم نظم و ترتیب‌ خواهند داد.

فکر درستی به ذهنم خطور کرد: «در این زندگی، نه‌تنها باید بدهی‌هایم را بپردازم، بلکه هیچ رنجشی هم نداشته باشم. باید کاستی‌هایم را طبق استانداردهای فا پیدا کنم.» با فکر ‌کردن به شوهرم، با خودم گفتم: «از اینکه به من کمک کردی کارمایم را کاهش دهم و بدهی‌هایم را بپردازم متشکرم. ممنونم که به من کمک کردی شین‌شینگم را بهبود بخشم. باید درمورد هدفم در زندگی شفاف‌تر باشم و قدم دیگری به‌سوی کمال بردارم. از تو رنجشی به دل نمی‌گیرم و راهی برای نجاتت خواهم یافت.» این دقیقاً مانند همان چیزی است که استاد به ما آموخته‌اند: «با یک حرکت به چهار طریق برده‌اید.» (سخنرانی چهارم، جوآن فالون)

ذهنم را آرام و به کاستی‌هایم فکر کردم. به‌عنوان یک همسر وظایفم را به درستی انجام ‌دادم، به نیازهای روزانه شوهرم اهمیت ‌دادم و از نیک‌خواهی و بردباریِ عظیمی که در دافا تزکیه کرده بودم استفاده ‌کردم تا بر او تأثیر مثبت بگذارم. کاملاً معتقد بودم که می‌توانم او را نجات دهم. زمان‌هایی که خلق‌وخوی خوبی داشت، مزایای فالون دافا و اینکه چگونه از تزکیه دافا سالم شدم را با او در میان می‌گذاشتم. تحمل و نیک‌خواهی‌ام را به او ثابت کردم. همچنین از استاد خواستم که مرا تقویت کنند تا تمام ارواح شیطانی و اهریمنان پشت سرِ شوهرم را از بین ببرم.

کم‌کم شوهرم تغییر کرد. دیگر عصبی نمی‌شد، مرا سرزنش نمی‌کرد و کتکم نمی‌زد. او شروع کرد تمام کارهای خانه را انجام دهد، ازجمله پخت‌وپز، شست‌وشو و نظافت. وقتی عصرها بعد از دوش‌گرفتن، لباس‌هایم را درمی‌آوردم، هر روز صبح‌ از خواب بیدار می‌شد تا درحالی‌که من تمرین‌های دافا را انجام می‌دادم، آن‌ها را برایم بشوید. او خیلی به من اهمیت می‌دهد و اغلب از من تعریف می‌کند. شوهرم اکنون زندگی شادی دارد! او همچنین چند کتاب دافا، شامل کتاب اصلی، جوآن فالون، را خواند. او می‌داند که فالون دافا خوب است و ح‌.ک‌.چ و لیگ جوانان آن را ترک کرد.

این روزها شوهرم بسیار مهربان شده است و همیشه دیگران را در اولویت قرار می‌دهد. او یک بار یک دسته پول در خیابان پیدا کرد و بلافاصله آن را به صاحب فروشگاهی در همان نزدیکی داد و گفت: «نمی‌دانم چه کسی پولش را گم کرده است. آیا می‌توانم آن را پیش شما بگذارم؟ لطفاً وقتی صاحبش دنبالش آمد، آن را به او بدهید.» وقتی شوهرم برای خرید سبزی بیرون می‌رود، دیگر قیمت آن را نمی‌پرسد و درعوض پول بیشتری به کشاورزان می‌دهد. او از اینکه چقدر برای امرارمعاش تلاش می‌کنند قدردانی می‌کند و هرگز از آن‌ها سوء‌استفاده نمی‌کند.

شوهرم نیز از دافا بهره زیادی برده است. او به‌لطف محافظت استاد به‌طور معجزه‌آسایی از دو تصادف رانندگی جان سالم به در برد. یک ‌بار خودرو آسیب دید، اما او سالم بیرون آمد. بار دیگر مدت‌ها سرفه‌های شدیدی می‌کرد که با دارو خوب نمی‌شد. او را تشویق کردم که در ذهنش تکرار کند: «فالون دافا خوب است، حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است». دو روز به توصیه‌ام عمل کرد و به‌طورِ‌کامل بهبود یافت. در طول پاندمی سه‌ساله، درحالی‌که افراد زیادی مبتلا شدند و برخی جان خود را از دست دادند، من و شوهرم سالم و سلامت باقی ماندیم.

تغییر مثبت شوهرم باعث شد بفهمم کسی که قبلاً مرا مورد سرزنش و ضرب‌وشتم قرار می‌داد، شوهرم نبود؛ این ارواح شیطانی و یاوران تاریک بودند که او را کنترل می‌کردند. اکنون آن موجودات شیطانی توسط استاد از بین رفته‌اند و شوهرم آزاد شده است. او توسط دافا نجات یافته است، و اکنون تمام خانواده ما زندگی هماهنگی دارند. پسر، عروس و نوه‌مان همگی از دافا بهره برده‌اند.

غلبه بر کارمای بیماری

از زمان جوانی، دچار بسیاری از بیماری‌های مزمن بودم، اما پس از شروع تمرین فالون دافا، استاد بدن مرا پاکسازی کردند. در ادامه، چند تجربه‌ام‌ در زمینه از‌بین‌بردنِ کارمای بیماری را می‌خوانید.

مدت کوتاهی پس از شروع تزکیه، آخر هفته دچار تب شدید با دمای 39.6 درجه سانتیگراد شدم و تمام بدنم به‌شدت درد می‌کرد. نمی‌ترسیدم، چون می‌دانستم استاد درحال پاکسازی بدنم هستند و خودم نیز باید کمی درد را تحمل کنم. آن شب قبل از خواب دو فنجان آب گرم خوردم و در کمال ‌تعجب، صبح روز بعد وقتی از خواب بیدار شدم، تب نداشتم. هنوز مقدار قابل‌توجهی خلط غلیظ زرد و سبز داشتم و به‌مدت دو روز دیگر سرفه می‌کردم. چنین علائمی ممکن است نشان‌دهنده ذات‌الریه یا حتی آبسه ریه به‌دلیل عفونت جدی ویروسی باشد که حداقل به 15 روز بستری شدن در بیمارستان نیاز دارد. اما فقط یک شب تب و دو روز خلط داشتم و سرفه می‌کردم. روز دوشنبه که به سر کار برگشتم خبری از تب و سرفه نبود. بدنم سبک و احیا شده بود. آن به معنای واقعی کلمه، معجزه بود!

یک روز همزمان تحتِ بیهوشی دندانم را کشیدم و کاشت ایمپلنت انجام دادم. پزشک مقداری آنتی‌بیوتیک تجویز کرد، اما تصمیم گرفتم آن‌ها را مصرف نکنم. روز بعد یک طرف گونه‌ام متورم شد و بعد‌ازظهر آن روز هر دو طرف تحت‌ تأثیر قرار گرفت. ناگهان دیگر چیزی نمی‌شنیدم و گوشم وزوز می‌کرد.

متوجه شدم که این وضعیت نتیجه کاستی‌هایم است. فواید کاشت ایمپلنت دندان را شنیده و تأیید کرده بودم و آن دستاویزی شد که نیروهای کهن و ارواح شیطانی مرا مورد آزار و اذیت قرار دهند. یک فکر درست به قلبم فرستادم و گفتم: «من تمرین‌کننده دافا در دوره اصلاح فا هستم و استاد از من محافظت می‌کنند. اجازه نمی‌دهم هیچ‌چیز بدی مرا تحت آزار و شکنجه قرار دهد. اگر کاستی‌ای داشته باشم، آن‌ را ازطریق تزکیه دافا اصلاح خواهم کرد.»

بعد از کار، به خانه برگشتم و متوجه شدم که شوهرم در خانه مشغول تماشای تلویزیون است، اما من چیزی نمی‌شنیدم. نشستم تا افکار درست بفرستم: «استاد، لطفاً مرا تقویت کنید تا تمام موجودات شیطانی و عواملی را که مرا تحت آزار و شکنجه قرار می‌دهند به‌طورکامل از بین ببرم.» هم‌زمان جملات فرستادن افکار درست را در سکوت تکرار کردم و نیم ‌ساعت به فرستادن افکار درست ادامه دادم. گوش‌هایم مانند یک دیگِ درحال جوش بود که صدایی کوبنده در آن می‌پیچید.

یک‌دفعه چیزی از گوش راستم با صدای «بنگ» بیرون افتاد. چشمانم را باز کردم و جسم سخت و سیاهی به اندازه یک دانه برنج به همراه کمی خون دیدم. آن شب گوشم کمی خونریزی داشت. روز بعد شنوایی‌ام به حالت عادی برگشت و ورم گونه‌هایم فروکش کرد. واقعاً شگفت‌انگیز بود! همچنین در گذشته، از سردردهای مداوم رنج می‌بردم، که اکنون درک کرده‌ام آن روح شیطانی‌ای بود که مرا آزار می‌داد. این بار استاد آن روح شیطانی را نیز از بین بردند و علائم سردرد از همان لحظه ناپدید شد. وقتی فهمیدم چه اتفاقی افتاده، چشمانم پر از اشک شد. عمیقاً از استاد سپاسگزار شدم!

استاد، بابت نجات نیک‌خواهانه‌تان سپاسگزارم!