(Minghui.org)
برادرم ژیمینگ بهدلیل دو سال ابتلا به فشار خون بالا، دچار سکته مغزی شد. او نمیتوانست از خودش مراقبت کند و وضعیتش مشابه کسی بود که زندگی نباتی دارد. گرچه هر روز تحت تزریق و مصرف دارو بود، هیچ بهبودی در او مشاهده نمیشد. اما وقتی به خانه برگشتم و مرا دید، بهطور معجزهآسایی به هوش آمد و لبخندی بر لبانش ظاهر شد. ما با هم به زادگاهمان در روستا برگشتیم.
هنگام شب، برادرم به نوارهای سخنرانی استاد گوش داد و حالش خیلی خوب بود. روز بعد، شروع به مطالعۀ جوآن فالون کرد. پس از خواندن هر پاراگراف، مکث میکرد تا درکهایش از آن پاراگراف را با من در میان بگذارد. تمرینها را نیز به او نشان دادم. استاد نیکخواه بدن برادرم را ازطریق انجام تمرینات و مطالعۀ فا پاکسازی کردند. پس از فقط یک هفته تمرین فالون گونگ، از بیماریای که چند سال از آن رنج میبرد، بهطور کامل بهبود یافت. میتوانست دوچرخهسواری کند و حتی به دیگران در کارهایشان کمک میکرد. هر کسی او را میدید میگفت که فالون گونگ واقعاً شگفتانگیز است!
هر روز قبل از سپیدهدم بیدار میشد تا تمرینات را انجام دهد. در طول روز، کار میکرد و در اوقات فراغت، به مطالعۀ فا میپرداخت. شبها هم به فایلهای صوتی سخنرانیهای استاد گوش میداد. بسیار کوشا بود. کل خانواده از صمیم قلب از استاد، برای نجات جان برادرم تشکر کردند.
روزی خانوادهمان برای برداشت برنج به مزرعه رفتند و فقط من و برادرم در خانه ماندیم. ما خوشههای برنج برداشتشده را زیر آفتاب گذاشتیم تا خشک شوند و وقتی کاری نداشتیم، برای مطالعۀ فا به خانه رفتیم. سپس متوجه شدیم که هوا تیره و تار شده و قرار است باران ببارد. ابر سیاه بزرگی بالای خرمنگاه، در آسمان به چشم میخورد. برادرم آنقدر نگران بود که به این سو و آن سو قدم میزد. در آن لحظه، آرام شدم و کف دستانم را روی هم گذاشتم. از استاد کمک خواستم و در قلبم گفتم: «استاد! حیف است اگر باران این محصولات را از بین ببرد. استاد، لطفاً باران را دور کنید و بگذارید پس از برداشت محصول ببارد.» درست پس از اینکه خواستهام را بیان کردم، صدای «ترق تروق» بلندی شنیدم و ابرهای بارانزا به هر جهت پراکنده شدند. آفتاب طلایی بر فراز خرمنگاه میدرخشید. دونفری خوشههای برنج برداشتشده را با سبد به داخل خانه بردیم. همین که برنجهای تازهدروشده را جمع کردیم باران شدیدی شروع شد. کف دستانمان را روی هم گذاشتیم و از استاد تشکر کردیم.