فالون دافا، فالون گونگ - سایت مینگهویی www.minghui.org چاپ

تجربه‌ام از تمرین فالون دافا

28 نوامبر 2024 |   تمرین‌کننده فالون دافا در هنگ‌کنگ

(Minghui.org) من از کودکی، از نظر سلامتی در وضعیت بدی بودم. در 19سالگی علاوه‌بر کم‌خونی، به هپاتیت بِ مبتلا شدم که سه سال بعد، به بزرگ شدن کبد و سیروز کبدی تبدیل شد. وضعیتم آنقدر وخیم شد که هر لحظه ممکن بود بمیرم.

به‌طور غیرمنتظره‌ای، فردی که فالون دافا را تمرین می‌کرد، نسخه‌ای از جوآن فالون را به من داد. او گفت: «این کتاب را از ابتدا تا انتها بخوان. امیدوارم بتواند کمکت کند.»

بعد از یک بار خواندن جوآن فالون، متوجه شدم که باید فردی خوب بود. به‌طور معجزه‌آسایی، تمام مشکلات بیماری‌ام از بین رفت. پس از آن، با شوهر آینده‌ام در گوانگژو آشنا شدم. ما ازدواج کردیم و فرزندانم را به‌دنیا آوردم، کسب‌وکارمان را اداره می‌کردم و خواندن کتاب‌های فالون دافا را فراموش کردم.

گرچه دافا را فراموش کردم، اما استاد لی هنگجی مرا فراموش نکردند.

بعد از اینکه فرزند دومم را به‌دنیا آوردم، نمی‌توانستم صاف راه بروم و قوز کرده بودم. چون مادرم با دیدن وضعیتم ناراحت شد، تصمیم گرفتم به پزشک در بیمارستان مراجعه کنم. درحالی‌که در راهرو منتظر پزشک بودم، ناگهان سه شیئ پرنده از دور به‌سمتم پرواز کردند. وقتی نزدیک‌تر شدند، دیدم که آن‌ها سه حرف چینی هستند: «حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری.» آنگاه، آن‌ها به ‌درون پیشانی من پرواز کردند.

بلافاصله توانستم کمرم را صاف کنم و کم‌خونی‌ام نیز بهبود یافت.

در آن زمان، حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) در رسانه‌های دولتی به‌شدت به دافا تهمت می‌زد. اما ازآنجاکه من در هنگ‌کنگ زندگی می‌کردم، با هیچ تبلیغاتی روبرو نشده بودم. در سال 2004، یک تمرین‌کننده به دیدنم آمد. از او کمک خواستم تا تمرین‌کنندگانی را در منطقه‌ام پیدا کنم و تمرین‌ها را یاد بگیرم. او به من گفت که می‌توانم آن‌ها را در پارک پیدا کنم. تمرین‌کنندگانی را در هنگ‌کنگ پیدا کردم و شروع به مطالعه فا و انجام تمرین‌ها کردم. فرزندانم نیز شروع به یادگیری دافا کردند.

روشنگری حقایق و کمک به مردم، برای خروج از ح.ک.چ

تمرین‌کننده‌ای در سال 2006، به من کمک کرد تا از ح.ک.چ و سازمان‌های وابسته به آن خارج شوم. آنگاه، تمرین‌کنندگان هنگ‌کنگ از من خواستند به بستگان و دوستانم کمک کنم تا از ح.ک.چ خارج شوند. بنابراین با آن‌ها به همان شیوه‌ای صحبت کردم که این تمرین‌کننده درحین کمک به من برای خروج از حزب کمونیست چین، صحبت کرده بود.

از سال 2005 تا 2008، بین گوانگژو و هنگ‌کنگ در سفر بودم. گاهی کتاب‌های دافا، روزنامه اپک ‌تایمز و مجلات هفته‌نامه مینگهویی را به گوانگژو می‌آوردم. روزنامه را در فروشگاهم برای مشتریانم می‌گذاشتم. برخی از مشتریان از من می‌پرسیدند: «آیا این روزنامه‌ها را تو اینجا آوردی، نترسیدی؟»

پاسخ می‌دادم: «نه نترسیدم. همه این‌ها اطلاعات واقعی هستند.»

در سال 2008، نهایتاً متوجه شدم که مسئولیت یک مرید دافا چیست. اما برای اینکه بتوانم سه کار را به‌خوبی انجام دهم، متوجه شدم که در این برهه از تاریخ، روند گسترش فا و صحبت با مردم درباره اینکه چگونه دافا مورد آزار و شکنجه قرار می‌گیرد چقدر مهم است.

در اعماق وجودم واقعاً بیدار شده بودم و به‌نظر می‌رسید که دوباره پاک شده‌ام. از استاد تشکر کردم که پشت مرا خالی نکردند. تصمیم گرفتم که واقعاً تزکیه و از الزامات ایشان پیروی کنم تا سه کار را به‌خوبی انجام دهم. اصلاح فا هنوز تمام نشده است، و من هنوز فرصتی برای تزکیه دارم. در آن شب، خواندن نُه شرح و تفسیر درباره حزب کمونیست را تمام کردم.

صبح روز بعد، شروع کردم برای افراد در فروشگاهم حقایق را روشن و به آن‌ها کمک کنم از ح.ک.چ خارج شوند. ازآنجاکه افراد زیادی را می‌شناختم، می‌خواستم همه آن‌ها را نجات دهم. علاوه‌بر گفتن حقیقت درباره دافا، شروع به نوشتن نامه‌های روشنگری حقیقت، دانلود برنامه‌های کاربردی برای عبور از انسداد اینترنت، توزیع دی‌وی‌دی‌های شن‌یون و چاپ پیام‌های روشنگری حقیقت بر روی اسکناس‌ کردم. از هر راهی که به ذهنم می‌رسید استفاده می‌کردم تا به نجات مردم کمک کنم.

مطالب مختلف اطلاع‌رسانی را در اختیار مشتریان مختلف قرار می‌دادم. با زمان مسابقه می‌دادم و اغلب تا عصر ناهار نمی‌خوردم. درحالی که کارمندان غذای مرا بارها و بارها گرم می‌کردند.

تاجر خوبی بودن

شوهرم اهل هنگ‌کنگ است و خبر اینکه او یک تجارت را اداره می‌کند به‌سرعت پخش شد. افراد زیادی برای قرض گرفتن پول، نزد من می‌آمدند و خانواده‌ام نیز مدام درخواست پول می‌کردند. گاهی اگر شوهرم نمی‌خواست به دیگران پول قرض بدهد، من ناراضی بودم. هیچ‌کدام از ما نمی‌دانستیم که چگونه تجارت کنیم و همیشه ضرر می‌کردیم. احساس می‌کردیم که نمی‌توانیم ادامه دهیم. شوهرم مدام از هنگ‌کنک پول می‌آورد تا هزینه‌ها را تأمین کند. تا سال 2005، وضعیت به همین منوال بود.

در سال 2005 به هنگ‌کنگ بازگشتم. باید یک ماه کامل آنجا می‌ماندم تا بتوانم کارت شناسایی هنگ‌کنگ بگیرم. متوجه شدم که برخورد اقوامم در هنگ‌کنگ چندان خوب نیست. یک بار از خواهرشوهرم، درحین صحبت تلفنی‌اش با کسی، شنیدم که برادرش (شوهر من) به‌زودی ورشکست خواهد شد. گرچه کاملاً متوجه نشده بودم که تزکیه چیست، اما آرزوی من برای محافظت از فا بسیار قوی بود. آنگاه، از استاد پرسیدم: «استاد، چگونه تجارت کنم؟»

بلافاصله، شنیدم که استاد پاسخ دادند: «از حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری برای انجام تجارت استفاده کن.» خیلی تحت ‌تأثیر قرار گرفتم.

پس از بازگشت به گوانگژو، ناگهان آگاه شدم و دریافتم که چگونه تجارت کنم. حجم فروش پس از یک سال افزایش یافت و در سال 2008، به اوج خود رسید. همزمان طرز فکرم را از «فریبکار» بودن تغییر دادم و شدیداً خودم را ملزم می‌کردم تا در تجارتم به‌خوبی عمل کنم.

تزکیه بسیار جدی است

در آن زمان توانستم با افکار درست و قلبی پاک، از آن محیط سرکوبگر در چین جان سالم به‌در ببرم. در طول روز، با مردم صحبت می‌کردم تا به آن‌ها کمک کنم از ح.ک.چ خارج شوند. شب‌ها در فروشگاهم، مطالب اطلاع‌رسانی را تهیه می‌کردم. احساس می‌کردم باید همه‌چیز را قبل از ساعت 9 که بازار تعطیل می‌شد انجام دهم.

اغلب چند دستگاه داشتم که همزمان برای تهیه مطالب اطلاع‌رسانی کار می‌کردند. داشتن افکار درست و قوی و ذهنی روشن بسیار مهم است تا همه‌چیز به‌خوبی پیش برود. نمی‌توانستم یک مرحله را هم نادیده بگیرم. هر دی‌وی‌دی‌ای را که رایت می‌کردم، قبل از بسته‌بندی باید آن را بررسی می‌کردم.

همچنین باید قبل از قطع برق در کل مجموعه، تهیه مطالب اطلاع‌رسانی را تمام می‌کردم. فروشگاه من درست روبروی دفتر مدیریت بازار بود. بنابراین اگر نیروهای امنیتی متوجه می‌شدند که ما بعد از قطع برق، هنوز کار می‌کنیم در را می‌کوبیدند تا بررسی کنند.

وقتی مطالب اطلاع‌رسانی را تهیه می‌کردم، درحین برقراری ارتباط با دستگاه‌‌ها، افکار درست می‌فرستادم. اگر ذهنم کمی از استاندارد دور بود، آن دستگاه‌ها از کار می‌افتادند. به‌محض اینکه این اتفاق می‌افتاد، از استاد کمک می‌خواستم. در همین حین، شروع می‌کردم به‌جستجوی درونم تا ببینم کجا کوتاهی کرده‌ام. وقتی شکاف‌هایم را پیدا می‌کردم، ماشین‌ها به‌حالت عادی برمی‌گشتند. بنابراین نگاه به‌موقع به‌ درون، به مکانیزم پیش‌قدم شدن برای تزکیه تبدیل شد.

مکان تولید مطالبم بسیار روان و بدون مشکل کار می‌کرد. همچنین برای آن مطالب ارزش قائل بودم، زیرا بیشتر آن‌ها به‌صورت رو در رو در اختیار مردم قرار می‌گرفت. یک بار فکر کردم: چگونه می‌توانم فروشندگان دیگر را نجات دهم، آیا باید آن مطالب را زیر در فروشگاه آن‌ها قرار دهم؟ می‌خواستم آن را امتحان کنم. بعد از اینکه به خانه آمدم، احساس کردم این کار درست نبود. بنابراین به بازار برگشتم و بروشورها را از زیر درشان بیرون کشیدم.

تجربیات و آزمون‌ها

آنچه در تزکیه‌ام سخت‌ترین چیز بود، ازبین بردن «ناشکیبایی» و این ذهنیت بود که باید حرف آخر را بزنم. وقتی سعی می‌کردم این‌طور عمل کنم، آزمون‌های شین‌شینگی ظاهر می‌شدند. چند نفر از کارکنان از من شکایت کردند. و معمولاً اگر نمی‌توانستم این آزمون‌ها را پشت سر بگذارم، مأموران پلیس در فروشگاه حاضر می‌شدند. پس از مواجهه با آن‌ها، بلافاصله به اشتباه خود نزد استاد اعتراف ‌کردم: « استاد، خیلی متأسفم. من اشتباه کردم. لطفاً کمکم کنید!» سپس خودم را اصلاح کردم و به استقبال مأموران پلیس رفتم و از آن‌ها پرسیدم: «چه مشکلی پیش آمده؟» آن‌ها معمولاً فقط می‌رفتند.

یک بار، دو نگهبان به ‌فروشگاه من آمدند و از من خواستند که با آن‌ها به دفتر مدیریت بروم، زیرا مأموران پلیس آنجا منتظر من بودند. گفتم: «حتماً!» آنگاه، ناگهان احساس کردم قدرت راه رفتن ندارم.

یکی از نگهبانان گفت: «نترس.» می‌دانستم که استاد از او استفاده می‌کنند تا به من راهنمایی بدهند. به‌طرز معجزه‌آسایی ترسم همینطور از بین رفت.

این باعث شد به زمان دیگری فکر کنم که پلیس به‌دنبال من بود. به انبار طبقه بالا رفتم تا افکار درست بفرستم. دیدم ترسم به‌اندازه یک توپ فوتبال بود و از جلوی من پرید.

چنین ترس بزرگی را استاد از بین بردند. بنابراین به‌سمت دفتر مدیریت رفتم و پس از اینکه حقیقت دافا را برایشان روشن کردم، برگشتم.

بار دیگر، کارکنان اداره مدیریت برای یافتن من آمدند. آن‌ها گفتند که اگر بخواهم با مردم درباره دافا صحبت کنم، بازار بسته خواهد شد که بیش از 200 تاجر را تحت ‌تأثیر قرار می‌دهد. گفتم این چه منطقی است؟ فقط ح.ک.چ ممکن است چنین چیزی بگوید. ح.ک.چ به‌زودی فرو می‌پاشد!» آنگاه درمورد «سنگی با حروف پنهان رویش» صحبت کردم. با شنیدن این حرف، نظرشان عوض شد و مرا رها کردند.

بازگشت به هنگ‌کنگ

پس از اینکه در اوایل سال 2020، دو دی‌وی‌دی حاوی فیلترشکن اینترنت را به رئیس اداره پلیس دادم، چند خودرو پلیس به خانه‌ام آمدند و مأموران مرا به اداره پلیس بردند و 10 روز به‌طور غیرقانونی بازداشت شدم. آن‌ها به من گفتند که به هنگ‌کنگ بازگردانده خواهم شد.

در سومین روز در بازداشتگاه، به حدود دوازده زندانی کمک کردم تا از ح.ک.چ خارج شوند. احساس می‌کردم دیگر ماندن من در آنجا ارزش ندارد، فریاد زدم: «می‌خواهم از اینجا بروم! نمی‌خواهم اینجا بمانم!» سپس دوازده مأمور پلیس را فرستادند تا با من صحبت کنند. به آن‌ها گفتم که به‌دلیل آزار و شکنجه دافا، همراه با رهبر سابق ح.ک.چ، جیانگ زمین، دفن نشوند.

با انتقال زندانیان فعلی به سلول بعدی، افراد جدیدی آمدند. به‌محض اینکه به آن‌ها کمک کردم تا از ح.ک.چ خارج شوند، دوباره به سلول دیگری منتقل شدند. هر زمان که زندانیان جدیدی می‌آمدند، با آن‌ها صحبت و به آن‌ها کمک می‌کردم تا از ح.ک.چ خارج شوند. درحالی‌که درباره حادثه خودسوزی صحنه‌سازی‌شده و حقیقت درباره دافا صحبت می‌کردم، آن‌ها به من گوش می‌دادند.

وقتی از بازداشتگاه بیرون آمدم، دیدم تعدادی خودرو پلیس مقابل در ورودی منتظرم هستند. به آن‌ها لبخند زدم و گفتم: «خیلی زیادی هستید!» آن‌ها در پاسخ لبخند زدند و گفتند که مرا به هنگ‌کنک برمی‌گردانند.

قبل از بردن من به ایستگاه قطار، مرا به فروشگاهم بردند تا مقداری پول برای سفر بردارم. خانواده و کارکنانم برای دیدن من آمدند و گفتند: «حالت خوب است. اکنون کمی چاق‌تر به‌نظر می‌رسی!»

در مسیر به ایستگاه قطار، حقیقت را درباره دافا روشن کردم و از مأموران دعوت کردم که از هنگ‌کنگ بازدید کنند. به آن‌ها گفتم همه کسانی که دافا را تمرین می‌کنند، انسان‌های خوبی هستند. بعداز اینکه سوار قطار شدم، سعی کردم پول کرایه قطار را به آن‌ها پس بدهم، اما آن‌ها آن را به من پس دادند و گفتند که همه موافق خرید بلیت برای من هستند. آنگاه با هم خداحافظی کردیم.

با ورود به قطار خالی، دلم می‌خواست با صدای بلند گریه کنم. فکر می‌کردم بازگرداندن من احتمالاً به این دلیل است که خوب عمل نکرده‌ام. فا را زیاد مطالعه نمی‌کردم و تمرینات را به‌اندازه کافی انجام نمی‌دادم، بلکه فقط به فرستادن افکار درست و نجات مردم توجه داشتم.

نمی‌خواستم به هنگ‌کنگ برگردم، زیرا همه آشنایانم در چین بودند. آنگاه صدایی از من پرسید: «حالت خوب نیست؟» کسی بود که کنارم نشسته بود. سپس شروع به صحبت با او کردم و به او کمک کردم تا از ح.ک.چ خارج شود. او عضو حزب بود و برای تجارت بین هنگ‌کنگ و چین رفت و آمد داشت.

بعد از اینکه از ایستگاه راه‌آهن بیرون آمدم، بنرهای زرد دافا درست جلو من ظاهر شد. طوری برق می‌زدند که انگار سلام می‌کردند. آنقدر تحت ‌تأثیر قرار گرفتم که اشکم درآمد. به سراغ یک تمرین‌کننده رفتم و به او گفتم که من هم‌تمرین‌کننده‌اش هستم. به مکان گردشگری وونگ تای سین رفتم تا ببینم تمرین‌کنندگان چگونه حقایق را برای مردم روشن می‌کنند. آنگاه یاد گرفتم که چگونه در هنگ‌کنگ، با مردم درباره دافا صحبت کنم. پس از آن، به مکان گردشگری مونگ کوک رفتم.

انجمن مراقبت از جوانان هنگ ‌کنگ در ژوئیه2012، در بسیاری از نقاط هنگ ‌کنگ شروع به نصب بنرهایی افتراآمیز درباره دافا کرد. ما عمیقاً مضطرب بودیم. انگار نبرد بین خیر و شر بود. به‌عنوان تمرین‌کنندگان دافا در دوره اصلاح فا، چگونگی اصلاح فا به یک آزمون سخت برای هریک از ما تبدیل شد. بیش از ده‌ تمرین‌کننده مسیر شکایت از انجمن مراقبت از جوانان را به‌دلیل بدنام کردن دافا در پیش گرفتند.

ما با نوشتن نامه‌های مختلف و ارسالشان به بخش‌های مختلف ازطریق پست یا ایمیل، حقایق را برای قشر بالای جامعه روشن کردیم. با سازمان‌های مختلف هم قرار ملاقات گذاشتیم. وجود انجمن مراقبت از جوانان هنگ‌کنگ باعث شد در روز روشن، شرارت را ببینم. اما ما نتوانستیم این شرارت را به‌موقع از بین ببریم، که مرا آزار داد.

سایر تمرین‌کنندگان در مکان روشنگری حقیقت، نیک‌خواه و بسیار محکم بودند. آن‌ها در فرستادن افکار درست پافشاری ‌کردند تا اینکه شرارت از بین رفت. گرچه شکایت در هنگ‌کنگ قابل‌طرح نشد، اما ما تسلیم نشدیم.

هنگامی ‌که جیانگ زمین، رئیس سابق ح.ک.چ، را به دادگاه کشاندند، چندده تمرین‌کننده نیز از رئیس انجمن مراقبت از جوانان هنگ ‌کنگ شکایت کردند.

آگاه شدم که خدایی شدن یک تمرین‌کننده واقعاً جدی است. باید از انسان خوبی بودن شروع می‌کردم. فقط در این صورت است که می‌توانم واقعاً خودم را تزکیه کنم!