فالون دافا، فالون گونگ - سایت مینگهویی www.minghui.org چاپ

یک محنت کارمای بیماری بزرگ

28 نوامبر 2024 |   تمرین‌کننده دافا در استان لیائونینگ، چین

(Minghui.org) بیش از 20 سال است که فالون دافا را تمرین می‌کنم و 78 سال دارم. می‌خواهم توضیح دهم که چگونه یک محنت بزرگ کارمای بیماری را پشت سر گذاشتم.

شوهرم در سپتامبر2022 درگذشت، بنابراین یک قطعه زمین در گورستان نزدیک خانه پسرم خریدم. پسرم در شهری دور از خانه ما زندگی می‌کند. بعد از دفن شوهرم، پیش پسرم ماندم، چون بعد از تشییع جنازه، پسرم و همسرش اجازه ندادند به خانه برگردم. پسرم گفت من پیر شده‌ام و بدنم ضعیف است. آن‌ها نگران تنها‌ماندن من در خانه بودند و از من خواستند که یک ماه پیش آن‌ها بمانم، زیرا به من فرصت بیشتری می‌داد تا با مرگ شوهرم کنار بیایم.

قبل از مرگ شوهرم، ما خودمان دونفری زندگی می‌کردیم. او از تمرین فالون دافای من حمایت می‌کرد. وقتی سایر تمرین‌کنندگان به خانه ما می‌آمدند، او بسیار مشتاق بود و اگر به چیزی نیاز داشتند کمک می‌کرد. ازآنجاکه خانه‌ام مکانی برای تولید مطالب است و ما در طبقه بالا زندگی می‌کنیم، اغلب به من کمک می‌کرد تا وسایل را به طبقه بالا ببرم. او با دیدن مشغله‌ام، تقریباً تمام کارهای خانه را به‌عهده می‌گرفت.

آزار و شکنجه تحمیلی ازسوی حزب کمونیست چین (ح.‌ک.‌چ) علیه تمرین‌کنندگان دافا بی‌امان بوده است. برای محافظت از ایمنی خودم و سایر تمرین‌کنندگان، وقتی افرادی به خانه‌ام می‌آمدند و زنگ در به صدا در می‌آمد، شوهرم از ما می‌خواست پنهان شویم، درحالی‌که خودش به موضوع رسیدگی می‌کرد. مأموران او را دو بار به اداره پلیس بردند و تهدیدش کردند. به او گفتند که مراقب من باشد و اگر درحال انجام کاری دستگیرم کنند، او را مسئول می‌دانند. او نگران امنیت من بود و سایر تمرین‌کنندگان می‌دانستند که او فرد خوبی است.

مرگ او ضربه بزرگی برایم بود. گاهی اوقات وقتی دیگران در کنارم نبودند گریه می‌کردم، چون احساس تنهایی و درماندگی می‌کردم. چگونه قرار بود در آینده تنها زندگی کنم؟ اما به یاد می‌آوردم که تمرین‌کننده دافا و دارای مأموریتی هستم و باید به سخنان استاد گوش دهم و در پروژه‌ها برای اعتباربخشیدن به فا، به‌خوبی عمل کنم.

درحالی‌که برای مقابله با این محنت تلاش می‌کردم، محنت دیگری آمد. از فوت شوهرم حدود یک ماه می‌گذشت که ناگهان برادر کوچک‌ترم براثر سکته فوت کرد. تقریباً فروپاشیدم و نمی‌توانستم چنین ضربه ویرانگری را تحمل کنم. یک روز عملکرد دست راستم مختل شد، اما به خانواده‌ام نگفتم. می‌دانستم که این یک توهم است و نباید آن را تصدیق ‌کنم. در مطالعه فا، انجام تمرینات و فرستادن افکار درست پافشاری کردم. روز بعد وقتی داشتم صبحانه می‌خوردم، نمی‌توانستم کاسه را با دستم بگیرم و عروسم متوجه این موضوع شد. می‌خواست مرا به بیمارستان ببرد، گفتم: «حالم خوب است.» او مخالفت کرد و به پسرم گفت که مرا به بیمارستان ببرد.

دکتر متوجه شد که فشار خونم بالای 200 میلی‌متر جیوه و چربی خونم بالاست. او از من خواست که ام‌آر‌آی انجام دهم، اما من نپذیرفتم. دکتر گفت که این‌ها نشانه‌های سکته است. چند روزی در بیمارستان ماندم و حالم بهتر شد. اما هنوز نمی‌توانستم به‌طور پیوسته و استوار راه بروم، و وقتی وسایل را نگه می‌داشتم دست‌هایم کمی می‌لرزید. به دکتر گفتم که می‌خواهم بروم و به خانه خودم برگردم. دکتر گفت: «اگر واقعاً می‌خواهی بروی، باید به مصرف دارو ادامه بدهی و مراقب فشار خونت باشی. در غیر این صورت ممکن است خطرناک باشد.»

در آن زمان، اپیدمی کووید بسیار جدی بود و هیچ‌کسی اجازه خروج از شهر یا ورود به آن را نداشت. به دخترم زنگ زدم و از او خواستم به‌دنبالم بیاید. پسرم مرا در نیمه ‌راه پیاده کرد و دخترم مرا از آنجا به خانه برد.

بعد از بازگشت به خانه، هم دختر و هم دامادم به ویروس مبتلا شدند و من هم ظاهراً مبتلا شده بودم و تب و سرفه داشتم. دخترم پرسید: «چه‌کار کنیم؟ دیگر کسی نیست که برای ما غذا درست کند.» به او گفتم که نگران نباشد، چون می‌توانم این کار را انجام دهم. با استاد و فا درست در کنار ما، من از هیچ‌چیز نمی‌ترسم! نباید این‌گونه زمین بخورم. از استاد خواستم از من حمایت کنند. هر روز فا را مطالعه کردم، تمرینات را انجام دادم و افکار درست فرستادم. هر روز صبح برای همه فرنی می‌پختم.

یک روز، تمرین‌کننده‌ای به من گفت: «شخصی پروژه [تولید مطالب] شما را برعهده گرفته است، بنابراین دیگر نیازی به انجام آن نداری، و مقدار زیادی از مطالب در انبار وجود دارد.» دلیلش را پرسیدم و او پاسخ داد: «حتماً دلیلی وجود دارد.» پس از آن، رفت.

این اتفاق مرا تحت تأثیر قرار داد و نمی‌توانستم آن را بپذیرم. برای راه‌اندازی این مکان تولید مطالب تلاش زیادی کرده بودم. حتی زمانی که مقامات در دیوانه‌وارترین وضعیت بودند و تمرین‌کنندگان را دستگیر و مکان‌ها را تعطیل می‌کردند، این مکان هرگز فعالیتش متوقف نشده بود. به‌سختی از پسِ آن برآمدم. چرا بدون مشورت، مرا جایگزین کردند؟ نمی‌توانستم آن را درک کنم.

یک روز درحین رفتن به توالت احساس سرگیجه داشتم و نمی‌توانستم بایستم. دو قدم سریع برداشتم و به تخت چسبیدم. درست زمانی که می‌خواستم دراز بکشم، ناگهان متوجه شدم که نباید این کار را بکنم. فریاد زدم: «استاد، لطفاً کمکم کنید!» بلافاصله توانستم بنشینم. شروع به فرستادن افکار درست کردم. تمام بدنم غرقِ عرق شده بود.

نمی‌دانم چقدر گذشت که تمرین‌کننده‌ای به خانه‌ام آمد. با تلاش زیاد، در را برایش باز کردم. از من پرسید که چه مشکلی دارم. جریان را برایش تعریف کردم. گفت: «خاله، افکار درستت خیلی قوی است. همه این کارها توسط نیروهای کهن، یاوران تاریک و ارواح فاسد انجام شد. لطفاً از استاد بخواه که تو را تقویت کنند. سعی کن زمان برای فرستادن افکار درست را افزایش بدهی، قطعاً از این آزمون عبور خواهی کرد.»

بعد از فرستادن افکار درست در شب، هنگ یین 6را باز کردم. شعر «از دریاها تا درختان» در مقابلم ظاهر شد. بعد از خواندن این شعر شوکه شدم. استاد، برای نجات همه موجودات ذی‌شعور، در طی زندگی‌های بی‌شماری، بیش از آنچه ما می‌دانیم، بازپیدا شده‌اند. من چنین استاد بزرگی دارم، پس چه‌چیز دیگری را نمی‌توانم رها کنم؟ از صمیم قلب به استاد گفتم: «استاد، اشتباه کردم. من انتظارات شما را برآورده نکردم.»

احساس کردم تازه از خواب بیدار شدم. توانستم زندگی و مرگ را رها کنم. فشار خون بالا و چربی خون بالا توهم بودند. در همان زمان، وابستگی‌های زیادی پیدا کردم، مانند تکیه بر دیگران، ترس از تنهایی، وابستگی به پروژه مکان تولید مطالبم، علاقه به خانواده و وابستگی به شهرت و ثروت.

این محنت کارمای بیماری ناشی از قلب نادرست بشری من بود. ازآنجاکه آن را پیدا کردم، باید از شر آن خلاص می‌شدم. به خودم هشدار دادم: به‌سرعت از حالت بشری بیرون بیا و با روند اصلاح فای استاد همراه شو.

وقتی داشتم مدیتیشن نشسته را انجام می‌دادم، صحنه‌ای ظاهر شد: با پاهایم روی هوا نشسته بودم و نسیم گرمی به من می‌وزید. به‌طوری که به‌شدت احساس راحتی می‌کردم. می‌دانستم که استاد از آن برای تشویق من استفاده می‌کنند. وقتی تصورات بشری‌ام اصلاح شد، همه‌چیز تغییر کرد.

تمرین‌کننده‌ای که به من گفت دیگر نیازی به تهیه مطالب روشنگری حقیقت ندارم دوباره آمد. به‌محض ورود از در، گفت: «کسی جزوه نُه شرح و تفسیر دربارۀ حزب کمونیست را درست نمی‌کند! خودت باید آن‌ها را تهیه کنی! دیگر نسخه‌ای از آن‌ها در انبار وجود ندارد. من فقط سه نسخه دارم، اما آن‌ها وضعیت خوبی ندارند.» معلوم شد که همه‌چیز توهمی بیش نبود و فقط قرار بود شین‌شینگ من مورد آزمایش قرار گیرد.

در طی تعطیلات سال نو چینی 2023، زن‌برادرم و شوهرش (برادر کوچک‌ترم) به دیدن من آمدند. زن‌برادرم به‌محض اینکه مرا دید ابراز کرد که چطور کمرم صاف شده است. برادر کوچک‌ترم گفت که صورتم می‌درخشد و حتی وزنم افزایش یافته است. به آن‌ها گفتم: «من ازطریق تمرین فالون دافا بهبود یافته‌ام.» آن‌ها قدرت جادویی دافا را دیدند و موافق بودند که من باید به تمرین آن ادامه دهم.

تحت مراقبت و راهنمایی‌های نیک‌خواهانه استاد، سرانجام یک گام به جلو برداشتم و از میان این محنت بزرگ عبور کردم. به‌عنوان یک تمرین‌کننده، می‌خواهم دوباره به استاد مهربانمان ادای احترام کنم!

مطالب فوق درک من در سطح کنونی‌ام است. اگر چیزی وجود دارد که مطابق با فا نیست، لطفاً به آن اشاره کنید.