(Minghui.org) این سعادت بزرگ را داشتم که در کلاسهای سخنرانی و تمرین فالون دافای معلم که در تاریخ ۱۶ژوئيه۱۹۹۳ شروع شد شرکت کنم؛ این کلاسها در موزۀ فرهنگ اتحادیۀ برق در شهر چیچیهار (استان هیلونگجیانگ) برگزار شدند. همچنین در سخنرانی معلم قبل از کلاس، حضور داشتم و فهمیدم دلیل اینکه سالها چیگونگ دیگری را تمرین میکردم این بود که ذهنم برای درک و پذیرش فالون دافا آماده شود و سپس تمرین تزکیهام در فالون دافا را آغاز کنم.
اوایل افراد زیادی در کلاس نبودند، اما تعداد شاگردان هر روز افزایش مییافت. همۀ این شاگردان جدید ازطریق معرفی دیگران جذب این کلاس شده بودند. حتی در روز پنجم کلاس هم تعداد زیادی شاگرد جدید حضور داشتند. در آن زمان، معلم مانند جوانی حدوداً بیستساله به نظر میرسیدند، اما بهطرزی باورنکردنی متین، مهربان و محترم بودند. در طول کلاس، در ردیف اول نشسته بودم. یادگیری تمرین سوم (نفوذ به دو منتهیالیه کیهان) برایم سخت بود، چون در هماهنگ کردن دستهایم ضعیف بودم. وقتی معلم متوجه مشکلم شدند، از پشت تریبون پایین آمدند و دستانشان را روی دستهایم گذاشتند تا تمرین را به من آموزش دهند. فکر کردم معلم چه انسان مهربانی هستند.
وقتی کلاس رو به پایان بود، هر شاگرد گزارشی از تجربیاتش را نوشت. میدانستم که از معلم فوقالعاده بهرهمند شدهام. برای مثال، دو روز قبل از شروع کلاس، در خانهام یک فالون را دیدم که درست در مقابلم بهطور پیوسته میچرخید. معنیاش را نمیدانستم تا اینکه در جلسۀ پرسش و پاسخ بعد از کلاس، معلم توضیح دادند که ایشان در مسیرشان بهسمت چیچیهار، فالونهای زیادی را بیرون فرستادند تا به افرادی که رابطۀ تقدیری دارند کمک کنند در سخنرانیهای فالون دافا حضور یابند. در گذشته، در انواع زیادی از کلاسهای چیگونگ شرکت کرده بودم که برایشان شهریۀ زیادی پرداخت میکردم، اما اصلاً چیزی یاد نمیگرفتم. در مقابل، سخنرانیها و کلاسهای تمرین فالون دافا ارزان و مقرونبهصرفه بود و تعداد جلسات زیاد بود. از صمیم قلب احساس میکردم که معلم واقعاً برای آموزش فالون دافا به ما، به چیچیهار آمدهاند و نه برای کسب سود. بعد از کلاس، در راهروی بیرون سالن، با معلم برخورد کردم و با احترام، گزارش تجربهام را با هر دو دست به ایشان تقدیم کردم.
آبوهوای شمالشرقی چین در اواخر ماه ژوئیه، بسیار گرم و خشک بود. معلم در طول سخنرانیها، هیچ چیزی برای نوشیدن درخواست نمیکردند. ایشان هر روز آب خودشان را به کلاس میآوردند و فقط یک فنجان آب میآوردند.
وقتی آخرین کلاس حدود ساعت ۸:۳۰ شب به پایان رسید، شاگردان نمیخواستند سالن را ترک کنند. آنها معلم را تمام مسیر تا در خروجی همراهی کردند و دستخط ایشان را میخواستند. بیرون باران میبارید. معلم باید دم در میایستادند و زیر نور کمسوی خیابان، دستخطشان را به شاگردان میدادند. چون تعداد شاگردانی که درخواست امضا داشتند خیلی زیاد بود، تمرینکنندگان فالون گونگی که معلم را همراهی میکردند با صدای بلند گفتند: «معلم باید سوار اتومبیل شوند تا با عجله به مکان بعدی بروند. لطفاً راه را برای معلم باز کنید.» هیچکدام از ما در آن زمان نمیدانستیم که یک ون منتظر است تا معلم را برای کلاس بعدیِ سخنرانی فالون دافا به پکن برساند؛ آن کلاس در تاریخ ۲۵ژوئيه، در سالن نمایش امنیت عمومی برای بیش از ۲۰۰۰ شاگرد آغاز میشد. هر بار که این لحظه را به یاد میآورم، نمیتوانم جلوی اشکهایم را بگیرم. مشکلاتی که معلم تحمل و بر آنها غلبه کردند تا فالون دافا را به ما بیاموزند، عمیقاً مرا تحت تأثیر قرار میدهد و از این بابت، از ایشان سپاسگزارم.