فالون دافا، فالون گونگ - سایت مینگهویی www.minghui.org چاپ

فاهویی کره جنوبی: موقعیتی خطرناک به من کمک کرد تا به درون نگاه کنم

1 دسامبر 2024 |   تمرین‌کننده فالون دافا در کره جنوبی

(Minghui.org) درود استاد بزرگوار! درود هم‌تمرین‌کنندگان!

تمرین فالون دافا را در سال 2003 آغاز کردم. در سفر تزکیه 20ساله‌ام، گهگاه دچار لغزش شده‌ام، اما به‌لطف نیک‌خواهی و محافظت استاد، تا امروز به پیش آمده‌ام. حتی کوچک‌ترین پیشرفتم منعکس‌کننده فداکاری و مراقبت استاد از من است. در اینجا می‌خواهم تجربیات تزکیه‌ام را به اشتراک بگذارم.

ارتباطم با دافا

من در یک خانواده کشاورز و فقیر به دنیا آمدم. کلاس سوم ابتدایی بودم که انقلاب فرهنگی شروع شد. هیچ کتاب درسی‌ای نداشتم، بنابراین درس خواندن سخت بود. مادرم اغلب برایم داستان‌های سنتی تعریف می‌کرد و از من می‌خواست که سخت درس بخوانم. گرچه فقیر بودیم، او کتاب‌هایی حاوی داستان‌های سنتی می‌خرید. این داستان‌ها به من یاد می‌دادند که چگونه به‌درستی زندگی کنم. امتحانات ورودی مدرسه بعداً در چین بازنگری شد. توانستم در امتحانات قبول و وارد مدرسه فنی‌حرفه‌ای شوم و درنهایت معلم شدم. سپس در دوره‌های آموزش آنلاین پنج‌ساله شرکت کردم و مدرک لیسانس گرفتم. تمام تلاشم را می‌کردم تا درست زندگی کنم و رؤیاهایم را محقق سازم.

اما واقعیت بی‌رحم بود. به‌دلیل پیشینه قومی، از سوی همکارانم مورد تبعیض قرار می‌گرفتم. فرصت‌های ارتقاء شغلی را از دست می‌دادم، زیرا به رؤسا رشوه نمی‌دادم. عصبانی بودم و احساس می‌کردم مورد بی‌انصافی قرار می‌گیرم. من و شوهرم هردو معلم بودیم، اما حتی با مجموع دستمزدهایمان، به‌سختی از پس مخارج زندگی برمی‌آمدیم. برای اینکه دخترمان تحصیلات خوبی داشته باشد، مبلغ هنگفتی پرداخت می‌کردیم و در فوریه1996، به کره جنوبی آمدیم.

من در رستوران‌های کره‌ای و در سایت‌های ساخت‌وساز کار می‌کردم. خیلی زحمت کشیدم و بدهی‌هایم را پرداخت کردم. یک آپارتمان خریدم و دخترم را به دانشگاه فرستادم. به‌دلیل کار زیاد، دچار آرتروز شدم. نمی‌توانستم از پله‌ها بالا یا پایین بروم. همچنین دچار مشکلات قلبی بودم و قفسه سینه‌ام سفت شده بود و دست و پاهایم بی‌حس بود. قادر به کار کردن نبودم. وقتی دچار خونریزی بینی می‌شدم خونریزی قطع نمی‌شد. درگیر شرکت‌های هرمی شدم، با این تفکر که می‌توانم به‌راحتی پول دربیاورم، اما تمام پس‌اندازم را از دست دادم. درباره زندگی خودم و شوهرم شکایت داشتم. بدبخت شده بودم.

در مسیرم برای رفتن به یک رویداد سال نو در دانشگاه کیونگ هی در سال 2003، شخصی یک بروشور فالون دافا به من داد. فوراً با شخص رابط تماس گرفتم، زیرا واقعاً می‌خواستم سالم باشم.

چند روز صبح تمرینات را انجام دادم. قفسه سینه‌ام دیگر آنقدر فشرده نبود و ذهنم روشن بود. احساس خوشحالی می‌کردم و موقع راه ‌رفتن احساس سبکی داشتم. به‌لطف نیک‌خواهی استاد، شروع به تمرین فالون دافا کردم.

در یک بعدازظهر در سال 2003، وقتی داشتم تلویزیون تماشا می‌کردم، دیدم تعداد بیشماری نقطه سیاه از نور به داخل آن مکیده می‌شوند. در آن زمان، فالون دافا در چین، به‌شدت تحت آزار و شکنجه بود. افکار درستی قوی فرستادم و نقاط سیاه ناپدید شدند.

در ویدئویی که از جشنواره آتش‌بازی رودخانه هان گرفته شده بود تعداد زیادی فالون در اندازه‌های مختلف دیدم. همچنین دیدم که فالون شفاف اتاق را پر کرده است. وقتی مدیتیشن می‌کردم، احساس می‌کردم درون یک پوسته تخم‌مرغ نشسته‌ام و فقط خودآگاه اصلی‌ام وجود داشت. گاهی اوقات سه حرف چینی برای جوآن فالون را می‌دیدم که با نور طلایی می‌درخشیدند. در مواقع دیگر احساس می‌کردم که در هوا شناور هستم.

پس از شروع تمرین فالون دافا، معنای زندگی را درک کردم. قدرت معجزه‌آسای دافا اعتماد من به تزکیه را تقویت کرد. مصمم بودم بدون توجه به آنچه اتفاق می‌افتد فالون دافا را تمرین کنم. سابقاً هر روز در تقلا بودم، اما به‌لطف فالون دافا سالم شدم و اکنون فردی خوشبین هستم.

استاد، متشکرم!

نگاه به درون و تزکیه استوار خودم

استاد به ما می‌گویند که با هم فا را مطالعه کنیم و تمرینات را انجام دهیم. تصمیم گرفتیم تمرینات را صبح‌ها در میدان مارو، روبروی ایستگاه مترو بوچئون انجام دهیم. بسیاری از افراد طبقه کارگر و دانشجویان دانشگاه از آنجا عبور می‌کنند. کلیسا هر روز صبحانه رایگان ارائه می‌دهد، بنابراین افراد بسیار زیادی در آنجا جمع می‌شوند. این مکان خوبی بود برای اینکه مردم با فالون دافا آشنا شوند. در آن حوالی، افراد بی‌خانمان و افراد مست زیادی بودند. این مکان تمرین همچنین محل خوبی برای تزکیه خودمان بود.

استاد بیان کردند:

«آیا تا‌كنون به این حقیقت اندیشیده‌اید كه تمرین تزكیه بهترین شكل استراحت است؟ می‌توانید به‌نوعی از استراحت برسید كه نمی‌توان از طریق خواب به‌دست آورد.» (سخنرانی در اولین کنفرانس در امریکای شمالی)

زود بیدار شدن برایم یک مشکل بود. افکار درست فرستادم تا این عقیده و تصور را که باید به اندازه کافی بخوابم درهم بشکنم. ساعت را تنظیم کردم که زود بیدار شوم و به‌راحتی از این موضوع عبور کردم.

اما تمرینات را با جدیت انجام نمی‌دادم و سایر تمرین‌کنندگان به این نکته اشاره می‌کردند که حرکاتم درست نیست. چون شانه‌ام سفت بود، نمی‌توانستم تمرین دوم را به‌درستی انجام دهم، حتی گرچه نمایش تمرینات استاد را تماشا و سعی می‌کردم حرکاتم را اصلاح کنم. نگران بودم که نتوانم نحوه انجام صحیح حرکات را به تمرین‌کنندگان جدید بیاموزم.

یک روز به میدان مقابل کاخ آبی رفتم تا تمرینات را با سایر تمرین‌کنندگان انجام دهم. یکی از تمرین‌کنندگان در سکوت، حرکاتم را اصلاح کرد. جریان گرمی از انرژی در بدنم پخش شد و ماهیچه‌های شانه‌ام شل و کشیده شدند و حرکاتم اصلاح شد. متوجه شدم که استاد قلب مرا دیدند و ازطریق این تمرین‌کننده به من کمک کردند. اشک در چشمانم حلقه زد.

گرچه تمرین‌کنندگان زیادی در منطقه ما وجود نداشتند و دور از هم زندگی می‌کردیم و سرمان شلوغ بود، اما همچنان تمرین‌ها را با هم انجام می‌دادیم. برخی از رهگذران توقف و ما را تماشا می‌کردند و بروشورهای ما را می‌گرفتند. عده‌ای هم با ما همراهی می‌کردند و حرکات را انجام می‌دادند. برخی به ما ادای احترام می‌کردند. ازآنجاکه همیشه قبل از شروع تمرینات، محل را تمیز می‌کردیم، عده‌ای کمک می‌کردند تا محل را برای ما تمیز کنند. سایرین در بسته‌بندی بنرها و سایر موارد کمکمان می‌کردند. اگر یک فرد مست باعث دردسر می‌شد، مردم جلو او را می‌گرفتند. اگر خطری وجود داشت، مردم کمک می‌کردند و با پلیس تماس می‌گرفتند. حتی در روز سال نو، به انجام تمرینات در آنجا ادامه دادیم.

سپس مداخلاتی داشتیم و محیط آرام ما مختل شد.

صبح روز 4ژوئیه، یک نفر درحالی‌که از کنار محل تمرین ما می‌دوید، به دستگاه پخش موسیقی ما که جلو او بود لگد زد. دنبالش دویدم، اما دست برنمی‌داشت. درحالی‌که می‌دوید مدام به دستگاه لگد می‌زد. بعد از اینکه ده‌ها متر دویدیم، دستگاه پخش موسیقی به یک تیرک برخورد کرد. وقتی خواستم آن را بردارم، مرد جوان لگد محکمی به من زد. به عقب افتادم و به زمین خوردم. احساس سرگیجه داشتم، اما می‌دانستم که مردم دارند تماشا می‌کنند، بنابراین بلافاصله بلند شدم. وقتی پلیس رسید مرد جوان رفته بود.

به مأمور پلیس گفتم عامل جرم همان جوانی است که ده روز قبل با دوچرخه‌اش ما را تهدید کرده و روز قبل بنر ما را تخریب کرده بود و شاهدانی داشتیم که او را دیده بودند.

پس از آن، به‌دلیل درد در لگن و پایم نمی‌توانستم خم شوم یا روی صندلی بنشینم. درد شدیدی در سینه‌ام داشتم و‌ نمی‌توانستم سرفه کنم. طبق معمول کار می‌کردم، اما تقلا می‌کردم. از دیدگاه یک تمرین‌کننده، شاید با آن مرد جوان رابطه‌ای کارمایی داشتم و باید بدهی‌ام را بازپرداخت می‌کردم.

به درون نگاه کردم تا ببینم آیا غفلت‌ها یا وابستگی‌هایی دارم که منجر به وقوع این جریان شد. متوجه شدم که وقتی فا را می‌خوانم یا تمرین‌ها را انجام می‌دهم، تمرکز ندارم. در زمان‌های تعیین‌شده، افکار درست نمی‌فرستادم. وقتی با سایر تمرین‌کنندگان تعارض داشتم آن‌ها را سرزنش می‌کردم. وقتی به پروژه‌هایی کمک می‌کردم که درباره فالون دافا به مردم می‌گفتند، ازخودراضی بودم.

مهم‌تر از همه، متوجه شدم که جذب حقیقت، ‌نیک‌خواهی، بردباری نشده‌ام و با موجودات ذی‌شعور با ‌نیک‌خواهی رفتار‌ نمی‌کنم. وقتی تازه تمرین فالون دافا را شروع کرده بودم، یک خانم مسیحی سعی کرد با ما مداخله کند. او مانع شد که موسیقی تمرین را پخش کنم، سپس تمرین‌کننده دیگری را گرفت و او را به‌شدت تکان داد. پس از آن، این خانم در مسیر خیس لیز خورد و نزدیک بود بیفتد. خوشحال شدم، زیرا معتقد بودم که این یک مجازات است. آن تمرین‌کننده دیگر جلو افتادن او را گرفت و به او یادآوری کرد که مراقب باشد. با دیدن این صحنه، خجالت کشیدم و متوجه شکاف در تزکیه‌ام شدم. از آن زمان تاکنون خیلی تلاش کرده‌ام تا با موجودات ذی‌شعور، با مهربانی رفتار کنم.

یک جوان دیگر به‌تازگی به محل تمرین ما آمد و از ما فیلم گرفت. وقتی سرزنشش کردم گفت متأسف است. اما بعداً چندین بار حواس ما را پرت کرد. با صدای بلند اعتراض کردم و هر بار او را از خودم دور می‌کردم. با نگاهی به گذشته، متوجه شدم که باید با او صحبت می‌کردم تا ببیند فالون دافا خوب است. ‌نیک‌خواهی نداشتم یا مثل یک تمرین‌کننده رفتار نکردم.

نمی‌دانستم چه رابطه‌ی کارمایی‌ای با آن مرد جوان دارم، اما این واقعه باعث شد متوجه شوم که بخشی از وجودم جذب حقیقت، ‌نیک‌خواهی، بردباری نشده است. هر آنچه تجربه می‌کنم، چه خوب باشد و چه بد، برای کمک به بهبود من نظم و ترتیب داده شده است. بعد از اینکه متوجه این موضوع شدم، کینه‌ها و قلب نامتعادلم از بین رفت.

یک هفته بعد، آن جوان با عده‌ای به محل تمرین ما بازگشت و ما را مورد آزار و اذیت قرار داد. گفت که مانع تمرین کردن ما در آنجا می‌شود. به او گفتم که فالون دافا فوق‌العاده است، مردم در بیش از 100 کشور آن را تمرین می‌کنند و فقط حزب کمونیست چین آن را مورد آزار و اذیت قرار می‌دهد. او گوش نکرد و تهدیدم کرد که اگر تمرینات را در آنجا ادامه دهیم، ما را خواهد کشت.

این حادثه را به انجمن فالون دافا در سئول گزارش کردم. آن‌ها موافقت کردند که تمرین‌کنندگان بیشتری را به مکان تمرین ما بفرستند. برای ازبین بردن این مداخله، افکار درستی قوی فرستادیم. دوربین آماده کردیم و تصمیم گرفتیم اگر اتفاقی افتاد با پلیس تماس بگیریم.

یک هفته بعد آن مرد با بیش از ده نفر برگشت. وقتی یک تمرین‌کننده مرد شروع به فیلمبرداری از آن‌ها کرد، شروع به ایجاد مشکل کردند. تمرین‌کننده دیگری با پلیس تماس گرفت و سایر تمرین‌کنندگان افکار درست فرستادند. مرد جوان پشت سرم دوید، دستش را دور گردنم انداخت و سعی کرد با پایش مرا به زمین بزند. یک نفر مانعش شد. پلیس آمد و همه را بازجویی کرد و مرد جوان را آزاد کرد.

می‌خواستم شین‌شینگم را بهبود بخشم و به درون نگاه کنم، اما نمی‌فهمیدم که چرا این مداخلاتِ مکرر رخ می‌دهند و چه وابستگی‌هایی را باید رها کنم. می‌ترسیدم آن جوان برگردد و دوباره به ما حمله کند.

چند روز بعد پلیس تماس گرفت و به من گفت که آن جوان دانش‌آموزی دبیرستانی است و پدرش از من عذرخواهی کرد. پدرش گفت که پسرش را تأدیب می‌کند و می‌خواهد مرا ببیند تا شخصاً عذرخواهی کند. به پلیس گفتم که عذرخواهی او را پذیرفتم و از آن‌ها خواستم تا بفهمند چرا مرد جوان تا این حد از فالون دافا متنفر است و آیا کسی او را به انجام این کارها تحریک می‌کند.

درد لگنم 15 روز بعد از بین رفت و درد سینه ام یک ماه بعد کاهش یافت. مرد جوان دو ماه به محل تمرین ما نیامد. با پدرش ملاقات کردم که گفت پسرش به اختلال بی‌توجهی-‌بیش‌فعالی مبتلاست و به‌دلیل قرنطینه کووید، سه سال به مدرسه نرفته است. او در آن زمان، در بازداشتگاه جوانان بود. پدر یک پلیس بازنشسته بود و از صمیم قلب ابراز تأسف کرد.

نامه عذرخواهی مرد جوان و ضمانت‌نامه والدین را پذیرفتم و تصمیم گرفتم او را ببخشم. تسویه نقدی آن‌ها را رد کردم و فقط مقداری کافی برای تعویض بنر و تأمین هزینه‌های اولیه پزشکی‌ام گرفتم. پدر و مادر خیلی تحت تأثیر قرار گرفتند. از این فرصت استفاده کردم و درباره فالون دافا به آن‌ها گفتم و یک گل نیلوفر آبی کاغذی و یک نسخه از جوآن فالون را به آن‌ها دادم و برایشان آینده‌ای زیبا آرزو کردم.

پس از این حوادث، متوجه شدم که اگر می‌خواهم تمرین‌کننده‌ای واقعی باشم که حتی خداوند هم او را تحسین می‌کند، باید شجاع و بسیار بردبار باشم. پس از این حادثه، هر روز تمرین‌کنندگان بیشتری برای انجام تمرین‌ها، به محل تمرین ما ‌آمده‌اند. ما به یکدیگر کمک می‌کنیم و از یکدیگر یاد می‌گیریم. خودمان را به‌طور راسخ تزکیه می‌کنیم.

(ارائه‌شده در کنفرانس فای کره جنوبی 2024)