فالون دافا، فالون گونگ - سایت مینگهویی www.minghui.org چاپ

تجربیاتم در زمان حبسم در اردوگاه کار اجباری

19 دسامبر 2024 |   تمرین‌کننده فالون دافا در استان شاندونگ، چین

(Minghui.org) در سال 2008، به‌خاطر تمرین فالون دافا به اردوگاه کار اجباری وانگ‌کان منتقل و با تمرین‌کنندگان سخت‌کوش زیادی آشنا شدم. قلب طلایی آن‌ها به من الهام بخشید و کمکم کرد تا پیشرفت کنم.

ما هنگام غروب، قبل از خاموش‌شدن چراغ‌ها، {فا}} را ازبر می‌خواندیم. دو تمرین‌کننده می‌توانستند جوآن فالون را ازبر بخوانند. تمرین‌کننده‌ای از سلول دیگر به اتاق ما می‌آمد و با جوان‌ترین تمرین‌کننده گروه ما فا را ازبر می‌خواند. آن‌ها به نوبت ازبر می‌خواندند، درحالی‌که بقیه به‌دقت گوش می‌کردیم. گاهی به آن‌ها ملحق می‌شدم و قسمت‌هایی را که به یاد می‌آوردم ازبر می‌خواندم.

در آن زمان، قلبم پاک و آرام بود و کاملاً در فا جذب می‌شدم. نور درخشانی را که از قلب طلایی تمرین‌کنندگان ساطع می‌شد احساس می‌کردم. هر شب قبل از رفتن به رختخواب، جوآن فالون را ازبر می‌خواندم. بدن و ذهنم دچار تغییرات فوق‌العاده‌ای شد و گاهی احساس می‌کردم به اندازه یک کوه بزرگ هستم.

تمرین‌کننده‌ای مسن در کارگاه اردوگاه کار با من کار می‌کرد. حافظه‌اش ضعیف بود، بنابراین از من خواست که کوتاه‌ترین سخنرانی از آموزه‌های استاد را به او بیاموزم. یکی از شعرهای کوتاه استاد را با او به اشتراک گذاشتم و او هر روز آن را ازبر می‌خواند:

«پیشرفت از صمیم قلب، روشن‌بینی درست
در مطالعۀ فا کند نشوید، درحین آن است که تغییر روی می‌دهد
به‌طور استوار باور داشته باشید بدون اینکه تکان بخورید، در نتیجۀ آن است که ثمرۀ راستین می‌آید و گل نیلوفر شکل می‌گیرد» (هنگ یین 2)

آقای رن هوایچیانگ توسط چند مربی اردوگاه کار تحت نظارت و بدرفتاری قرار می‌گرفت. او می‌دانست که من در اردوگاه کار تازه‌وارد هستم. یک روز پشت سرم نشست و از من خواست که آخرین سخنرانی استاد را ازبر بخوانم. یک مربی در کنارش به ما نگاه می‌کرد، اما چیزی نگفت.

آقای وانگ ژائوهوا تحت نظارت دقیق بود. اغلب مورد تنبیه بدنی وقیحانه‌ای قرار می‌گرفت، یا اجازه نداشت برای مدتی طولانی بخوابد یا غذا بخورد. من 100 یوان داشتم و یک تکه سوسیس ژامبون خریدم. آن را قطعه‌قطعه کردم و به او دادم. ژنگ وانشین، سرنگهبان، روبروی او نشسته بود و شاید آنچه را که من انجام ‌دادم دید یا شاید ندید.

ظاهراً وقتی ما مهربان و خالص بودیم هیچ‌ کسی جرئت نمی‌کرد به ما دست بزند.