(Minghui.org) حدوداً هفتادساله هستم و از سال 1996، روش معنوی فالون گونگ (که فالون دافا نیز نامیده میشود) را تمرین میکنم.
قبلاً بیماریهای زیادی داشتم، اما بلافاصله بعد از شروع تمرین دافا، به فردی جدید و سالم تبدیل شدم. اما حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) در ژوئیه1999، آزار و شکنجه وحشیانهای را علیه فالون گونگ آغاز کرد که باعث رنجهای فراوان دههامیلیون انسان بیگناه و مهربان شد.
در 20ژوئیه1999، ح.ک.چ دستگیری غافلگیرکنندهای علیه اعضای انجمن تحقیق فالون دافا و مسئولین مراکز دستیاری مختلف شهری و استانی را آغاز کرد. بعدازظهر روز 22ژوئیه، تلویزیون ملی حزب کمونیست، سخنگوی مرکزی ح.ک.چ، بیانیهای مبنی بر ممنوعیت فالون گونگ صادر کرد که بلافاصله منجر به آزار و شکنجه تمرینکنندگان فالون گونگ در سراسر چین شد. از آن زمان تاکنون رنجهای زیادی کشیدهام. با نگاهی به گذشته، هنوز قلبم سرشار از احساسات فراوان میشود.
من کودکی سختی داشتم. مادرم مرا در 40سالگیاش بهدنیا آورد. شیر بسیار کمی برای تغذیه من داشت و خانواده آنقدر فقیر بودند که نمیتوانستند غذای مکمل برایم تهیه کنند. داییام در آن زمان، رستوران کوچکی داشت، بنابراین مادرم اغلب به آنجا میرفت تا برای سیر کردن من، کمی از سوپ برنج باقیمانده بگیرد. بدتر از آن، به اسهال مزمن نیز مبتلا بودم و سوءتغذیه داشتم. بازوهایم به اندازه انگشت شست یک فرد بالغ بود و بدنی اسکلتی داشتم. گریهام بهشدت ضعیف بود. همه فکر میکردند دختر بچۀ عجیب و غریبی هستم و از من فاصله میگرفتند.
ازآنجاکه کمبود وزن داشتم و شکننده بودم، مادرم برای جابجا کردنم مرا در یک سبد کوچک میگذاشت، زیرا فکر میکرد هر لحظه ممکن است از بین بروم. اقوام و همسایهها فکر میکردند دوام نمیآورم و از مادرم خواستند که مرا رها کند، اما او نمیتوانست چنین کاری بکند، زیرا هنوز موجودی زنده بودم. با سختی بزرگ شدم و تا چهارسالگی دندان نداشتم و نمیتوانستم حرف بزنم و راه بروم.
وقتی به مدرسه رفتم، هنوز ضعیف و بیمار بودم. سرگیجه و سردرد دائمی داشتم و نمراتم پایین بود. در آزمون ورودی مقطع راهنمایی هم پذیرفته نشدم. پس از یک سال گاوداری در خانه، بهلطف اینکه خانوادهام جزء «طبقه دهقانان فقیر» (طبقهای که در آن زمان ح.ک.چ از آن استقبال میکرد) بود، وارد مدرسه راهنمایی شدم.
کمی بعد از شروع دبیرستان، ح.ک.چ انقلاب بدنام فرهنگی را به راه انداخت که طی آن تودههای مردم عادی را به جنگ و نفرت از یکدیگر تحریک میکرد. این امر منجر به درگیری شدیدی بین آنها میشد.
بهعنوان عضوی از گارد سرخ و بهعنوان بخشی از «شبکۀ بزرگ» به پکن رفتم و به یکی از گروههای شورشی محلی پیوستم که با گروه شورشی دیگری میجنگید. هردو طرفدار شعار «دفاع از کمیته مرکزی حزب و رئیس مائو» بودیم. این دو گروه در صدد نابودی یکدیگر بودند و با هر سلاحی که در اختیار داشتند سعی میکردند یکدیگر را بکشند.
دختری که میشناختم یک روز مورد اصابت گلوله قرار گرفت و روی زمین رها شد. هیچکس کمکی به او نکرد و رهگذران فقط به این دلیل که به جناح دیگری تعلق داشت به او لگد میزدند. او درنهایت مرد.
بعد از این واقعه، به ح.ک.چ و انقلاب فرهنگی بدگمان شدم. اما تا زمانی که نُه شرح و تفسیر درباره حزب کمونیست را نخوانده بودم، درک عمیقتری از ماهیت واقعاً شیطانی ح.ک.چ نداشتم.
بهدلیل وضعیت نامناسب سلامتیام از کودکی، علاقه زیادی به علوم پزشکی داشتم. ازآنجاکه روند تحصیلات معمول، توسط انقلاب فرهنگی مختل شده بود، خودم زمان و تلاش زیادی را صرف کسب دانش پزشکی کردم. به یک «پزشک [اصطلاحاً] پابرهنه» خودآموخته در منطقه محلیمان تبدیل شدم. بعداً مسئولیت درمانگاه روستایمان را بهعهده گرفتم.
در دهه 1980، چیگونگ در سراسر چین بسیار محبوب شد. من نیز علاقهمند بودم و زمان و پول زیادی صرف یادگیری حداقل ده نوع چیگونگ کردم، اما از هیچیک راضی نبودم. وضعیت سلامتیام نیز بهبود چندانی پیدا نمیکرد. تا اینکه در سال 1996، با فالون گونگ آشنا شدم و در قلبم احساس کردم این همان چیزی است که در تمام این سالها بهدنبالش بودهام.
مدت کوتاهی پس از شروع این تمرین، تمام بیماریهای دیرینهام ناپدید شدند و احساس آرامش و سلامتی داشتم که قبلاً هرگز نداشتم. از آن زمان تاکنون، هرگز بیمار نشدهام یا نیازی به مصرف هیچگونه دارویی نداشتهام. براساس اصول راهنمای فالون گونگ، حقیقت، نیکخواهی و بردباری رفتار میکنم. همیشه صادقانه صحبت و رفتار میکنم و در هر کاری که انجام میدهم دیگران را در نظر میگیرم و مهربان هستم. نسبت به همه بیماران درک و شکیبایی دارم و همیشه برای کاهش بار مالی بیمارانم، داروهای مقرونبهصرفه و سریعالاثر را برایشان انتخاب میکنم.
بسیاری از بیمارانم قبلاً مبلغ زیادی را برای درمان در جاهای دیگر خرج کرده بودند، اما هنوز بیماریهایشان درمان نشده بود. اما بعد از اینکه تحت درمان من قرار میگرفتند بهبود مییافتند و فقط مبلغ بسیار کمی به من پرداخت میکردند. با بیمارانم، چه فقیر بودند چه ثروتمند، بهطور یکسان رفتار میکردم. اگر بیماری پولی برای پرداخت هزینههای درمان نداشت، حساب او را جایی ثبت میکردم. اما هرگز از آنها درخواست پرداخت نمیکردم. اگر بعد از مدت زمانی طولانی، هنوز هم موفق به پرداخت نمیشدند، صورتحسابهایشان را میسوزاندم. همیشه برای خانوادههای فقیر درمان طولانیمدت رایگان ارائه میدادم.
بهلطف مهارتهای پزشکی خوب و اخلاق حرفهایام، وقتی مردم بیمار میشدند، ابتدا سراغ من میآمدند، گرچه مرکز درمانی دولتی استان امکانات خیلی بهتری نسبت به من داشت. من تمام روز مشغول درمان بیماران بودم، اما مرکز درمانی استان اغلب کساد بود و بیماران کمی داشت.
در منطقهمان بسیار محبوب و مورداحترام بودم. مردم محلی مرا بهعنوان نماینده خود در کنگره ملی خلق انتخاب کردند. دولت محلی نیز بارها از من تقدیر کرد و عناوین افتخاری به من اعطا کرد.
در چین امروزی، پزشکان اغلب آرزو دارند تا حد امکان بیماران بیشتری داشته باشند تا بتوانند پول بیشتری کسب کنند. بعد از اینکه تمرین فالون گونگ را شروع کردم، روش و رفتارم را تغییر دادم. دیگر روی درآمد و پول تمرکز نداشتم، سعی میکردم به مردم کمک کنم تا سلامتیشان را بهدست آورند. فالون گونگ را به همه بیمارانم معرفی میکردم و بسیاری از آنها، با انجام این تمرین سلامتیشان را بهدست میآوردند و دیگر نیازی به مراجعه به من برای درمان نداشتند. با اینکه درآمدم کم شده بود، اصلاً پشیمان نبودم و برای آن افراد بسیار خوشحال بودم.
همچنین هر زمان که وقت داشتم با همتمرینکنندگانم برای ترویج فالون گونگ به شهرها و روستاهای دیگر میرفتم و این روش تمرین بسیار محبوب شد. وضعیت سلامت عمومی مردم بهبود یافت، ازجمله کسانی که بیماریهای طولانیمدتی داشتند. علاوهبر مزایای سلامتی، اخلاقیات مردم نیز بهبود یافت و عادتهای بد مختلفی مانند قمار، نوشیدن مشرولات الکلی و سیگار را ترک کردند. برخی از افرادی که قبلاً اخلاق بدی داشتند و وارد دعواهای فیزیکی میشدند، پس از شروع تمرین فالون گونگ، دست از این رفتارها برداشتند.
تمرینکنندگان فالون گونگ در خانوادهشان هماهنگی ایجاد میکردند، به افراد مسن احترام میگذاشتند و از جوانان بهخوبی مراقبت و محافظت میکردند. اگر پول یا وسایلی را بهطور اتفاقی پیدا میکردند برای خودشان نگه نمیداشتند و همیشه سعی میکردند صاحبش را پیدا کنند. در تجارت منصفانه عمل میکردند و همیشه تمایل داشتند به دیگران کمک کنند.
با افزایش تعداد افرادی که در شهر ما فالون گونگ را تمرین میکردند، ثبات و هنجارهای اجتماعی نیز بهبود یافت. درنتیجه مدیریت دولتی نیز بسیار آسانتر از قبل شد. مسئولین محلی از فالون گونگ رضایت داشتند و از آن حمایت میکردند. آنها اتاقهای کنفرانس و کلاسهای مدرسهها را برای انجام تمرین گروهی در اختیار تمرینکنندگان فالون گونگ میگذاشتند. برخی از کارکنان استانی دولت، ازجمله دبیر ح.ک.چ و شهردار نیز فالون گونگ را تمرین میکردند. بیش از هزار نفر در دهستان ما و حدود سههزار نفر در شهرستان محلی در آن زمان، فالون گونگ را تمرین میکردند. هر زمان جشنواره یا بازاری در شهر برگزار میشد، برای ترویج فالون گونگ، تمرینها را با هم انجام میدادیم. چنین فعالیتهایی همیشه تعداد زیادی از مردم را جذب میکند.
در طول سال نو چینی سال 1999، مسئولین استانی بهمدت ده روز در میدان عمومی شهر نمایشهای فرهنگی برگزار کردند. از تمرینکنندگان فالون گونک برای شرکت در این برنامه دعوت شد. با اینکه استان پرداخت یارانهای برای شرکتکنندگان درنظر گرفته بود، فالون گونگ تنها گروهی بود که از دولت محلی درخواست یارانه نکرد.
در آن روز، بیش از پانصد تمرینکننده فالون گونگ تمرینها را به نمایش گذاشتند. بهدلیل تعداد زیاد تماشاگران، تیم برگزارکننده، مأموران پلیس بیشتری را فرستاد تا اطمینان حاصل شود که مردم از صفوف منظم تمرینکنندگان عبور نکنند. دولت محلی استان نمایش فالون گونگ را عمیقاً تحسین کرد و شبکه تلویزیون محلی برنامهای را پخش کرد که تمرینهای فالون گونگ را بهنمایش میگذاشت.
اگر فالون گونگ تحت آزار و شکنجه قرار نمیگرفت، منطقۀ ما بدون شک با تأکید بر اخلاقیات اجتماعی، تعاملات هماهنگ بین مردمی، ترویج فضیلت و انجام کارهای خوب، یکپارچگی سیاسی و هماهنگی در بین مردم و غیره، به حرکت در مسیر درست ادامه میداد. متأسفانه، ح.ک.چ در ژوئیه1999، سرکوب بیسابقه فالون گونگ را آغاز کرد.
وقتی تلویزیون مرکزی چین در روز 22ژوئیه، ممنوعیت فالون گونگ را اعلام کرد، دبیر ح.ک.چ و شهردار استان ما به خانه من آمدند و گفتند به تمرینکنندگان محلی اطلاع دهم که دیگر نمیتوانند برای انجام تمرین گروهی به منزل من بیایند. حوالی ساعت 8 شب، چند خودرو پلیس و تعداد زیادی مأمور پلیس خانهام را محاصره کردند. آنها مرا برای بازجویی به اداره پلیس بردند.
آنها از من خواستند چیز بدی درباره فالون گونگ بگویم. از این کار خودداری کردم و به آنها گفتم که فالون گونگ چگونه به من و سایر تمرینکنندگان منفعت و سود رسانده است. پلیس مرا در یک سیاهچال پر از آب متعفن، به عمق بیش از 30 سانتیمتر انداخت. سه روز بعد مرا به یک بازداشتگاه منتقل کردند. پلیس به من گفت: «فکر میکنی چه کسی هستی؟ هیچکس از مجازات ح.ک.چ جان سالم بهدر نمیبرد، ازجمله رهبران بلندپایهای مانند پِنگ دِهوآی (وزیر دفاع ملی سابق چین) و لیو شائوچی (رئیسجمهور سابق خلق چین). تو مثل یک مورچهای و اگر به لجبازی ادامه دهی، بهراحتی خرد میشوی.»
روزی که به بازداشتگاه فرستاده شدم، یک مأمور پلیس از تشکیلات امنیت ملی به گروهی از زندانیان گفت: «این [تمرینکننده] فالون گونگ بسیار سرسخت است. میتوانید هرطور که میخواهید او را کتک بزنید و حتی اگر تا سرحد مرگ کتک بخورد، بازخواست نخواهید شد.» زندانیان بلافاصله بهسمت من هجوم آوردند و فریاد زدند: «این [تمرینکننده] فالون گونگ را بکشید!» آنها مرا به داخل سلول کشاندند و بهشدت شروع به مشت و لگد زدن کردند، زیرا میدانستند نیاز به پاسخگویی نخواهند بود.
آنها علاوهبر مشت و لگد زدن به من، از روشهای مختلفی برای شکنجه کردنم استفاده میکردند، مثلاً مجبورم میکردند ادرار بنوشم، روی بدنم آب میریختند، مجبورم میکردند نود درجه خم شوم و سپس با آرنج ضربه شدیدی به پشتم میزدند، به قفسه سینهام، جایی که قلبم قرار دارد، مشتهای محکم میزدند، سرم را به دیوار میکوبیدند، مجبورم میکردند ساعتها بیحرکت بایستم، روغن نعناع سوزشآور را به چشمانم میمالیدند، روی کمرم میایستادند و خیلی روشهای دیگر. آنها به خود میبالیدند که 108 روش برای آزار و شکنجه تمرینکنندگان فالون گونگی مانند من دارند.
هر روز مورد آزار و شکنجه قرار میگرفتم و چهار دندۀ سمت چپم شکسته بود. خلافکاران به من میگفتند: «تو خیلی سرسخت به تمرین فالون گونگ پایبندی و حقت است تا سرحد مرگ کتک بخوری.» هر روز بهطور وحشیانهای کتک میخوردم و تمام مدت سرگیجه داشتم. یک روز مانند یک سال میگذشت. آنقدر دردناک بود که بعداً هر بار که آن را بهخاطر میآوردم، اشکهایم سرازیر میشد. خیلی بیرحمانه، هولناک و دلخراش بود.
بهلطف رفتار درستم بهعنوان یک تمرینکننده، پلیس نتوانست هیچ مدرکی دال بر اینکه مرتکب جرم شدهام پیدا کند. تنها چیزی که در دست داشتند افرادی بودند که از کارهای خوب من تمجید میکردند. اداره 610 (سازمانی که فقط با هدف آزار و شکنجه فالون گونگ تأسیس شده بود) در استان ما طرحی شیطانی ارائه کرد. آنها مرا به «استفاده از خرافاتی که منجر به مرگ میشود» متهم کردند و سپس پلیس و کارکنان دولتی شهرستان را به همه روستاها فرستادند تا اطلاعاتی درباره افرادی که مرده بودند جمع کنند. اگر خانوادۀ متوفی تمایل داشت شهادت بدهد و امضا کند که من باعث مرگ فرد شدهام، 200 یوآن از طرف آنها جایزه دریافت میکرد.
بسیاری از افراد حاضر به امضای چنین شهادت دروغینی نمیشدند، اما دو خانواده با دادن شهادت موافقت کردند. اداره 610 استان سر و صدای زیادی دربارهاش بهپا کرد و شایعاتی منتشر کرد، مبنی بر اینکه وانگ، از یک گروه تولیدی خاص در یک روستا و هوآنگ از یک روستای خاص، پس از اینکه به آنها اجازه ندادم دارو مصرف کنند، جان خود را از دست دادهاند. واقعیت این است که من اصلاً آنها را نمیشناختم و آنها هرگز فالون گونگ تمرین نکرده بودند. مرگ آنها هیچ ارتباطی با من نداشت.
اداره 610 تعمداً شایعات افتراآمیز جعلی در روزنامه منتشر میکرد تا ذهن مردم را مسموم کند. آنها همچنین این دو مورد مرگ را به مافوق خود گزارش کردند تا در گزارش بهاصطلاح «1400 مورد مرگ» که توسط ح.ک.چ برای تهمت زدن به فالون گونگ و توجیه آزار و شکنجه جعل شده بود، گنجانده شوند.
بعداً علت واقعی دو مرگی را که آنها علیه من و فالون گونگ استفاده کردند پیدا کردم. وانگ بیماری وخیم قلبی داشت و ازآنجاکه پسرش بهدلیل داشتن فرزندان بیش از حد مجاز، توسط اداره تنظیم خانواده بهشدت جریمه شده بود، خانوادهاش بیبضاعت شده بود و پولی برای درمان بیماری وانگ نداشت. یک روز خواهرزادهاش خوکی را میکُشد و تکهای گوشت به او میدهد. ازآنجاکه خانوادهاش برای مدتی طولانی قادر به تهیه گوشت نبودند، او بسیار هیجانزده شده بود. او باعجله بهسمت مزرعه میرود تا تعدادی شلغم برای پختن با گوشت بچیند، اما در مزرعه بیهوش شد و بلافاصله پس از انتقال به خانه درگذشت. هوآنگ براثر سرطان پیشرفته کبد درگذشت و او هرگز فالون گونگ را تمرین نکرده بود.
بدون توجه به اینکه چگونه مرا شکنجه کردند و چقدر به من تهمت زدند، در طرح ح.ک.چ برای بدنام کردن فالون گونگ، با آنها همکاری نکردم و از اعتراف به انجام هرگونه کار اشتباه در پروندههای مرگ ساختگیشان خودداری کردم. آنها پس از اخاذی پنجهزار یوآن از خانوادهام، چارهای نداشتند جز اینکه مرا با قرار وثیقه آزاد کنند. اداره 610 قبل از آزادی من، ترتیبی داد که یک خبرنگار تلویزیونی در بازداشتگاه با من مصاحبه کند. به خبرنگار گفتم که فالون گونگ بسیار خوب است و من از این تمرین منفعت بردهام. وقتی مصاحبهام از تلویزیون پخش شد دیدم و بهشدت شوکه شدم. آنها صحبتهای مرا تغییر داده بودند و بهنظر میرسید که گفتهام فالون گونگ فریبم داده است. این یک روش معمول است که ح.ک.چ حقایق را برای گمراه کردن مردم تغییر میدهد.
چند بار به اردوگاههای کار اجباری و مراکز شستشوی مغزی فرستاده شدم و انواع شکنجههای غیرانسانی را متحمل شدم. زمانی که مرا برای اولین بار به اردوگاه کار اجباری بردند، مجبور بودم «تشریفات را بگذرانم» (بهمعنی ضرب و شتم و تنبیه بدنی)، که شامل این موارد میشد: کتک خوردن با میلۀ چوبی، کوبیدن سرم به زمین بهمدت سه روز، بیحرکت ایستادن بهمدت هفت روز و غیره. چنین رفتاری برای ایجاد فضای رعب و وحشت طراحی شده بود. زندانیان اغلب آنقدر شکنجه میشدند که از درد فریاد میزدند. تحت انواعواقسام شکنجهها قرار گرفتم، ازجمله محکم بسته شدن، آویزان شدن در هوا، بستن دستبند بهشیوهای دردناک، ضرب و شتم و لگد وحشیانه، حبس شدن در اتاق تاریک، اجبار به خوابیدن روی تخت سیمانی یا بسته شدن به «تخت مرگ» (نوعی شکنجه ظالمانه که قربانی در آن ساعتها یا روزها در حالتی با دست و پاهای کاملاً کشیدهشده [به تخت] بسته میشود، که باعث ایجاد درد شدیدی در قربانی میشود گویی بدنش از هم جدا میشود). شبها از خواب محروم بودم، مجبور بودم ساعتهای زیادی بایستم، مدتی طولانی روی یک چارپایه باریک کوچک بنشینم یا ساعتها چمباتمه بزنم و اگر فقط کمی حرکت میکردم بهشدت کتک میخوردم.
غیرانسانیترین نوع شکنجه «گره زدن طناب» بود. چندین نفر مرا روی زمین هُل میدادند و آنجا نگه میداشتند. لباسهایم را درمیآوردند و دو مأمور پلیس شروع به بستن من با طناب میکردند، از دستهایم شروع کردند و هر کدام یک دستم را میبستند. از زور و نیروی بسیار زیادی استفاده میکردند که بازوهایم را دور تا دور بدنم ببندند و طناب خیلی عمیق در پوستم فرو میرفت. مأموران پلیس برای محافظت از دستانشان دربرابر طناب زبر، دستکش بهدست داشتند. بعد از بستن بازوهایم، از یک میله آهنی برای پیچاندن طنابها استفاده میکردند تا محکمتر شوند. خیلی زود انگشتان و بازوهایم بنفش و سیاه شد. درد طاقتفرسا بود.
وقتی بندها را از من باز کردند، طناب با پوست و گوشت پوشیده شده بود و دستهایم خونی بود. از زخمها تا ده روز چرک و خون ترشح میشد. سه تا چهار ماه طول کشید تا دستانم خوب شوند. بعد از هشت سال، آثار طنابها بهوضوح قابلمشاهده است و انگشتها و بازوهایم هنوز هرازگاهی بیحس میشوند. بدون توجه به اینکه چقدر بیرحمانه شکنجهام کردند، هرگز تسلیم اهریمن نشدم و فالون گونگ را بدنام نکردم.
بعد از اینکه از اردوگاه کار اجباری آزاد شدم، اداره 610 بدون درنظر گرفتن اینکه مادر، همسر و دخترم در خانه با من زندگی میکنند، سه مأمور فرستاد تا در خانهام زندگی کنند و مرا از نزدیک تحتنظر داشته باشند. آنها یک سال در خانهام زندگی کردند و اعضای اداره 610 و پلیس امنیت ملی نیز اغلب برای بهاصطلاح بازرسی به آنجا میآمدند. خانهام به شکل دیگری از زندان تبدیل شده بود.
آزار و شکنجۀ فالون گونگ توسط ح.ک.چ نهتنها باعث رنجهای فراوانی برای تمرینکنندگان فالون گونگ و خانوادههای آنها شد، بلکه برای کسانی که در این آزار و شکنجه مشارکت داشتند نیز بدبختیهایی بههمراه داشت، زیرا هیچکس نمیتواند از این اصل آسمانی بگریزد: هرچه بکاری همان را درو میکنی. بهعنوام مثال استان ما را در نظر بگیرید. دهها مورد طی این چند سال وجود داشته است که افرادی که در آزار و شکنجه فالون گونگ مشارکت داشتند محنتهایی را متحمل شدند. در ادامه، چند نمونه از این موارد ذکر شده است.
مورد اول
ژانگ، دبیر استانی ح.ک.چ، قبلاً خیلی از فالون گونگ حمایت میکرد و حتی چند بار تمرینها را انجام داد. اما بعد از ژوئیه1999، با مشاهده تغییر در سیاست ح.ک.چ، بهطور فعالانه در آزار و شکنجه شرکت کرد. مدتی نگذشت که به واسکولیت یا التهاب رگ مبتلا شد. یک دستش را قطع کردند و بعداً حین عمل قطع پایش، روی تخت جراحی فوت کرد.
مورد دوم
لی، یک از دبیران حزب در روستا، نیز قبل از آغاز آزار و شکنجه، از فالون گونگ حمایت میکرد، اما بعد از ژوئیه1999، رویکردش را کاملاً تغییر داد. او کتابهای فالون گونگ تمرینکنندگان را توقیف کرد و در یک جلسه جمعی گفت: «گفته بودید فالون گونگ تکان نمیخورد و تحت تأثیر قرار نمیگیرد. من اینطور فکر نمیکنم و کوه را جابجا میکنم.» وی یک ماه بعد درگذشت. قبل از مرگش، برادرزادهاش از او پرسید: «فالون گونگ به تو صدمهای نزد. چرا با تمرینکنندگان بدرفتاری کردی؟» نتوانست پاسخی بدهد و فقط اشک پشیمانی ریخت.
مورد سوم
سو مأمور پلیسی از یک خانواده معمولی بود که سعی داشت با آزار و شکنجۀ تمرینکنندگان فالون گونگ ارتقا یابد. گرچه واقعاً به این خاطر ترفیع گرفت، اما در عرض چند سال، مبتلا به سرطان شد. پزشکان گفتند که ادامۀ درمان بیهوده است و به او گفتند که به خانه برود. با اینکه در گذشته، مرا تحت آزار و اذیت قرار داده بود، برای روشنگری حقیقت به خانهاش رفتم. وقتی وارد شدم، دهها مأمور پلیس را در اتاق نشیمن دیدم. او مرا به اتاق دیگری برد و آنجا سعی کردم متقاعدش کنم که برای کارهای اشتباهش اظهار ندامت کند و از ح.ک.چ خارج شود، اما گوش نداد. او حدود دو هفته بعد درگذشت. معاون رئیس اداره پلیس که همزمان به سرطان مبتلا شده بود، بلافاصله بعد از اینکه تمرینکنندگان با او صحبت کردند و حقایق را درباره فالون گونگ پذیرفت، بیماریاش بهبود یافت. چه تضاد فاحشی.
مورد چهارم
مردی در شهر ما بود که در نزدیکی منزل یک تمرینکننده فالون گونگ زندگی میکرد. او با اداره 610 همکاری کرد و تمرینکنندگان را زیرنظر داشت. اداره 610 برای قدردانی از خدماتش، به او یک گوشی تلفن همراه داد. او خیلی سخت کار میکرد و تمام رفتار و حرکات تمرینکنندگان را گزارش میکرد. متأسفانه چند سال بعد درگذشت و خانوادهاش نیز نابود شدند.
مورد پنجم
صاحب چایخانهای در شهر ما، بیش از بیست تمرینکننده فالون گونگ را به پلیس گزارش کرد و برای هریک از آنها پانصد یوآن جایزه دریافت کرد. چند روز بعد حین ریختن چای برای یک مشتری به زمین افتاد و جان باخت.
موارد مشابه دیگری نیز وجود داشت، اما در اینجا به جزئیات آنها نمیپردازم. 25 سال است که آزار و شکنجۀ فالون گونگ ادامه دارد و با اینکه ح.ک.چ ما تمرینکنندگان را بهطور وحشیانهای آزار و شکنجه کرده است، تحت تأثیر قرار نگرفتهایم و نابود نشدهایم. درحالیکه افراد بیشتر و بیشتری از حقایق آگاه میشوند، ح.ک.چ به پایان خود نزدیک میشود. عصر کاملاً جدیدی در راه است.