(Minghui.org) بسیار خوشاقبال بودم که در سال ۱۹۹۳ شخصاً در سخنرانیهای استاد شرکت کردم. از تمرین فالون دافا هم از نظر جسمی و هم از نظر اخلاقی بهرهمند شدم. حتی سختتر کار کردم و مدیر فنی شرکتم شدم.
پس از اینکه حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) آزار و شکنجه تمرینکنندگان را در سال ۱۹۹۹ آغاز کرد، بهمنظور دادخواهی برای حق تمرین فالون دافا در سال ۲۰۰۰ به پکن رفتم. دستگیر و به یک سال کار اجباری محکوم شدم. پس از آزادی، از کارفرمایم خواستم که شغل قبلیام را به من بازگرداند، اما تیم مدیریت گفت که اگر تبدیل نشوم، اداره ۶۱۰ به من اجازه بازگشت به کار را نمیدهد. منبع درآمدم را از دست دادم. در شهری که یکی از اقوامم در آن زندگی میکرد کار موقتی پیدا کردم. از نظر مالی مشکل داشتم، بنابراین اقوامم گهگاه به من کمک میکردند.
در سال ۲۰۰۹ دستگیر شدم و در بازداشتگاه تحت خوراندن اجباری قرار گرفتم. زمانی که جانم در خطر بود مرا به اردوگاه کار اجباری فرستادند، اما اردوگاه از پذیرش من خودداری کرد. اقوامم بهدنبالم آمدند و مرا به خانه بردند.
بعد از مرخصی، دچار عفونت ریه شدم و مقدار قابلتوجهی خون سرفه کردم. در بیمارستان بستری بودم و نمیتوانستم چیزی بخورم و بنوشم. اگر دو عبارت «فالون دافا خوب است و حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است» را تکرار میکردم، میتوانستم یک جرعه آب بنوشم. پزشک میگفت سرطان ریه دارم. چند روزی در بیمارستان بستری بودم. قبوض پزشکی بیش از ۲۰هزار یوان (۲۸۱۹ دلار آمریکا) بود. پول زیادی نداشتم، بنابراین به یک بیمارستان کوچک منتقل شدم. تمرینکنندگان محلی برای کمک به من آمدند، و من زمان مطالعه فا و تمرینات فالون دافا را افزایش دادم. بهلطف حمایت و نیکخواهی استاد، بهبود یافتم.
برای اجتناب از آزار و شکنجه و کاهش فشار بر خویشاوندم، آنجا را ترک کردم و با اتوبوس به شهر دیگری رفتم. وقتی در نیمۀ راه بودیم، اتوبوس را بررسی امنیتی کردند. در نتیجه آزار و شکنجه، کارت شناسایی نداشتم. وضعیتم را برای راننده توضیح دادم و او به من اجازه داد در ایستگاه خدمات از اتوبوس پیاده شوم.
در شهر غریبی بودم، کارت شناسایی نداشتم و پول کمی داشتم. چون لپتاپم آسیب دیده بود، ارتباطم با خانوادهام قطع شد. سپس پاندمی سهساله کووید فرارسید. در تاریکترین روزهای زندگیام بیخانمان بودم، اما بهلطف حمایت استاد توانستم بر همه مشکلات و سختیها غلبه کنم. میخواهم به شما بگویم که چه اتفاقی افتاد و از استاد بسیار سپاسگزارم.
دو هفته در یک ساحل ماندم، با یک قایقران ملاقات کردم و حقیقت را برایش روشن کردم. او دلسوز بود. وقتی فهمید جایی برای زندگی ندارم، یک اتاق کوچک و ساده برایم اجاره کرد و روزی ده یوان از من پول میگرفت. بهجای آن روزی ۲۰ یوان به او میدادم. بالاخره جایی برای ماندن پیدا کردم که با نزدیک شدن به زمستان، راحت بود. استاد نیکخواه جایی برای من پیدا کردند. نمیدانم در غیر این صورت باید چهکار میکردم.
اتاق نه برق داشت و نه آب لولهکشی. از ۲۰۰ یوان آخری که داشتم برای خرید آهن لحیمکاری، خازن و مبدل برق استفاده کردم و آن را به یک اسکوتر برقی وصل کردم و برق تولید کردم. وقتی موسیقی تمرین دافا از بلندگوی کوچک بیرون آمد، گریهام گرفت. از استاد بسیار سپاسگزار بودم.
اکنون که جایی برای زندگی داشتم، میتوانستم فا را با آرامش مطالعه کنم. آنقدر روی مطالعه فا متمرکز بودم که فراموش میکردم غذا بخورم. وقتی مطالعه میکردم کاسه کنارم میلرزید. چشمانم را مالیدم و دوباره به کاسه نگاه کردم. هنوز داشت میلرزید. متوجه شدم که استاد به من اشاره میکنند که غذا بخورم. بهدنبال غذا بیرون رفتم. یک جعبه خرچنگ مرده را کنار جاده دیدم. شایعه شده بود که در غذاهای دریایی ویروسهایی وجود دارد و بسیاری از مردم جرئت خوردن آن را نداشتند. خرچنگها را در کیسهای گذاشتم و کیسه را روی دوشم انداختم. برای دو روز خرچنگ خوردم. استاد از شما سپاسگزارم که همیشه از من محافظت کردهاید.
هنگام روشنگری حقیقت برای مردم، فردی گفت که کلمات: «آسمان وسیع و دریا گسترده است» روی صخرهای نوشته شده است. در آن زمان، واقعاً احساس کردم که «دریا وسیع است و آسمان گسترده است.» وقتی یک قدم به عقب برداشتم و وابستگیها را رها کردم، آنگاه معنای دیگری از این کلمات را درک و احساس کردم دریا و آسمان تازه شده است.
صاحبخانهام به من گفت که در مارس۲۰۲۰، برای دریافت کارت کد سلامت اقدام کنم. از او خواستم به من سه روز فرصت دهد تا جای دیگری پیدا کنم. فکر کردم: «استاد، لطفاً کمکم کنید!»
قبلاً صاحبخانه به من گفته بود که صاحب کلبهای در نزدیکی محل اقامتم نیز، تمرینکننده دافاست. هفت ماه آنجا زندگی کرده بودم، اما او را ندیدم. دو روز بعد از اینکه از استاد خواستم کمکم کنند، مردی را دیدم که در یک مزرعه مشغول به کار بود. با او صحبت کردم و او گفت که شوهر این تمرینکننده است. وضعیتم را توضیح دادم و او گفت میتوانم در کلبه کهنه آنها بمانم.
به آنجا نقلمکان کردم. پنجرهای نداشت. کلبه با پلاستیک درزگیری شده بود و در بهدرستی بسته نمیشد. خوشبختانه هوا گرم بود. توانستم با تمرینکنندگان محلی ارتباط برقرار کنم. خیلی احساس خوشبختی داشتم. آنها برایم غذا، مایحتاج روزانه و تلفن همراه آوردند. خیلی به من کمک کردند، مخصوصاً در مسائل تزکیه. میخواهم از آنها برای کمکهای فداکارانهشان تشکر کنم!
برای اتصال به اینترنت از وایفای رایگان استفاده میکردم. استفاده از برخی وایفایها مستلزم وارد کردن رمز عبور بود. گاهی اوقات رمزهای عبور را حدس میزدم و کار میکردند. شگفتانگیز بود.
مقالات جدید استاد و تجربیات تمرینکنندگان را در وبسایت مینگهویی خواندم تا بتوانم با پیشرفت اصلاح فا همراه باشم. تمرینکنندهای یک لپتاپ به من داد. در تعطیلات، برای استاد کارت تبریک سال نو فرستادم. یک دیش ماهواره برای تماشای تلویزیون انتیدی نصب کردم. و برنامههای تلویزیون انتیدی و شن یون را در طول سال نو چینی تماشا کردم.
یاد گرفتم که چگونه سیبزمینی شیرین، بادامزمینی، ذرت و غیره پرورش دهم. با جمعآوری زباله و فروش آن، امرارمعاش میکردم.
یک روز بدنم متورم شد و مایع مایل به زردی بیرون میآمد، زیرا برنج آلوده به رنگ خورده بودم. قسمتی از فا به ذهنم رسید، بنابراین آن را پیدا کردم و بادقت خواندم.
استاد بیان کردند:
«آن صنعتِ آوردهشده بهوسیلۀ علم است که بهطور جدی محل زندگی انسان را خراب کرده است. این قطعاً درست است. بهخاطر آسیب ناشی از آن مادۀ گازی نیست که در اتمسفر بالای قطب جنوب سوراخ ایجاد شده است. انسانها نمیتوانند به موجودات سطح بالا صدمه بزنند. چرا سوراخ در اروپا، منطقه صنعتیِ توسعهیافته ظاهر نشد؟ چرا باید در قطب جنوب باشد، مکانی که هیچ سکنهای ندارد؟ زیرا خدایان دیدند که انتشار ضایعات و گازهای سمیِ زیادی روی زمین وجود داشت، پس پنجرهای را باز کردند تا بگذارند ضایعات گازی خارج شوند و سپس آن را بستند. آن بههیچوجه آنچه علم معاصر استنباط و فرض میکند نیست.» (آموزش فا در کنفرانس برگزار شده در سوئیس)
پس از خواندن این فا، اطمینان پیدا کردم. بدنم درحال تخلیه و پالایش عناصر سمی بود. اما چگونه میتوانستم در این آزمون موفق شوم؟ محیط مطالعه فا گروهیام را از دست داده بودم. تمرینات را هم زیاد انجام نمیدادم. وقتی تمرینات را انجام میدادم، ذهنم سرگردان بود. بنابراین، فا را بیشتر مطالعه کردم و تمرینات را بیشتر انجام دادم. یک روز وقتی سه ساعت مدیتیشن کردم بدنم خیلی گرم شد. زخمها، ترشحات زرد و جوشهای چرکی بهتدریج فروکش کردند. زمان انجام تمرینات را افزایش دادم. تمام علائم من خیلی زود ناپدید شد. استاد به من کمک کردند که بر این محنت غلبه کنم.
روزی حدود ساعت ۵ عصر با دوچرخه به خانه میرفتم. وقتی در سربالایی بودم، خانمی را دیدم که یک سهچرخه پر از وسیله را هل میداد. ایستادم و کمکش کردم. او سوار دوچرخه من شد و از من خواست سهچرخهاش را هل بدهم. برایش آب و غذا خریدم تا بخورد. او قبول کرد و گفت غذا او را نجات داد. حقیقت را برایش روشن کردم.
لباسم خیس عرق شده بود. احساس خستگی میکردم. فا را در قلبم تکرار میکردم. نمیدانستم چقدر راه رفتم. سه ساعت بعد به مقصد رسیدیم. وقتی به خانه برگشتم، ساعت ۱۱ شب بود. فقط میخواستم به مردم بفهمانم که فالون دافا چقدر فوقالعاده است.
همسایه من در طول پاندمی در دسامبر۲۰۲۲ به کووید مبتلا شد. او میدانست که من فالون دافا را تمرین میکنم، بنابراین به دیدنم آمد. او گفت که احساس ناراحتی میکند و از من پرسید که آیا میتواند شب را در خانه من بگذراند. موافقت کردم. زود به رختخواب رفتم تا مزاحمش نشوم.
مدتی بعد احساس ناراحتی کردم. بلند شدم و دو ساعت مدیتیشن انجام دادم. صبح روز بعد از همسایهام پرسیدم که حالش چطور است. او گفت که تمام علائم کووید از بین رفتهاند و او قدرت فالون دافا را احساس میکند.
هنگام روشنگری حقیقت برای مردم، با تمرینکننده دیگری ملاقات کردم. او خیلی به من کمک کرد و من را با تمرینکنندگان در جلسات مطالعه گروهی فای خودشان آشنا کرد. وقتی به جلسات مطالعه گروهی فا رفتم، احساس کردم که کودکی گمشده خانواده خود را پیدا کرده است. اگر همان تجربیاتی را که من دارم ندارید، احتمالاً احساسات مرا در آن لحظه درک نمیکنید.
یک جمله بهیادماندنی در رمان سفر به غرب میگوید بهدست آوردن بدن بشری سخت است، متولد شدن در پادشاهی میانه (چین) سخت است، مواجه شدن با فای راستین سخت است، و اگر شخصی همه موارد بالا را میداشت، آن شخص فوقالعاده خوشاقبال بود. من یکی از آنها هستم. در راه بزرگ جهان تزکیه میکنم. چگونه ممکن است احساس خوشبختی نکنم؟ با وجود اینکه سختیهای زیادی را تجربه کردهام، در تمام طول روز خوشحالم.
اوایل امسال، یک تمرینکننده محلی سعی کرد مرا متقاعد کند که به زادگاهم برگردم تا بتوانم کارت شناسایی خود را پس بگیرم و بازنشستگی مناسب را از شرکت سابقم دریافت کنم. قبل از سال نو چینی، استاد مقاله «انسان چگونه پدید آمد» را منتشر کردند. احساس کردم وقت آن رسیده که به زادگاهم برگردم. استاد نظم و ترتیب دادند تا یکی از بستگانم مرا به خانه ببرد. هیچکدام از ما نمیدانستیم که دیگری کجاست، اما او مرا ظرف سه ساعت پیدا کرد.
۳۰ سال فالون دافا را تمرین و استاد را دنبال کردهام. بهلطف حمایت استاد، بر سختیهای زیادی غلبه کردهام. میدانم که استاد برای من فداکاریهای بسیاری کردهاند. استاد از شما سپاسگزارم! نیکخواهی بیکران و خرد بیاندازه استاد را تجربه کردهام. نمیتوانم به اندازه کافی از استاد برای نجات نیکخواهانهشان تشکر کنم.
میخواهم این مقاله را با این سخن از استاد به پایان برسانم:
«از زمان شروع آسمان و زمین، هرگز پدیدۀ عظیم کیهانیِ اصلاح فای جهان وجود نداشته است و از زمان شروع آسمان و زمین، هرگز مریدان دافا وجود نداشتهاند. استاد این فرصت باشکوه را پدید آورد و شما را راهنمایی کرد تا وارد این لحظۀ تاریخی شوید. باید خود را بهخوبی تزکیه کنید و درحالیکه موجودات ذیشعور را نجات میدهید ارزش و توانایی خود را نشان دهید و حتی بهتر عمل کنید!» («آموزش فا در کنفرانس فای نیویورک ۲۰۱۹»)