(Minghui.org) تمرین فالون دافا را در سال ۱۹۹۸ شروع کردم، اما شرکت در مطالعه گروهی محلی فا{{ را در سال ۲۰۰۹ آغاز کردم. در آن زمان، بسیاری از تمرینکنندگان، حتی کسانی که در مناطق روستایی و دورافتاده بودند، مطالب {{روشنگری حقیقت تولید میکردند. برخی از تمرینکنندگان، مسنتر و با تحصیلات پایین بودند و تمرینکنندگانی که مهارتهای فنی داشتند باید به آنها کمک میکردند. اما این تمرینکنندگان معمولاً جوان بودند، شغل داشتند و همیشه وقت نداشتند. بنابراین پیشنهاد دادم که من وسایلی را که به تعمیر نیاز دارند، برایشان ببرم. این باعث افزایش حجم کارشان شد و مسئله ایمنی مطرح بود و یک تمرینکننده فنی دستگیر شد.
اگرچه هر روز فا (آموزهها) را میخواندم، نمیدانستم چگونه به درون نگاه کنم، درعوض اغلب وقتی مشکلاتی پیش میآمد به بیرون نگاه میکردم. بعد از دستگیری آن تمرینکننده، شروع به ارزیابی خودم کردم. فکر کردم که آیا میتوانم مهارتها را یاد بگیرم، زیرا اطلاعات در وبسایت مینگهویی موجود بود. در آن زمان ۵۰ساله بودم. به خودم یادآوری کردم که تمرینکننده هستم. لازم بود عقاید و تصوراتم را تغییر دهم، وابستگیهایم را رها کنم و باید کمک میکردم.
وقتی چاپگر یک تمرینکننده مشکل داشت، آن را برای من آورد. چاپگر را به تعمیرگاه بردم. وقتی مشکل را به صاحب تعمیرگاه گفتم، او از من خواست که منتظر بمانم، زیرا باید روی چاپگر دیگری کار میکرد.
او شروع به جدا کردن اجزای چاپگر دیگر کرد و درحین کار توضیح داد که چهکار میکند. با دقت نگاه کردم. ناگهان به ذهنم رسید که این کار توسط استاد نظم و ترتیب داده شده است تا بتوانم تعمیر چاپگرها را یاد بگیرم. وقتی دوباره آن را جمع کرد، میدانستم که استاد خِرد مرا باز کردند.
استاد بعداً نظم و ترتیبی دادند که من با تمرینکنندهای ملاقات کنم که درباره کامپیوتر میدانست. با راهنمایی استاد، مشکلات تعمیر و نگهداری تجهیزات ما حل شد. تمرینکنندهای کامپیوترها را تعمیر میکند، دیگری چاپگرها را تعمیر میکند و لوازم میخرد. همچنین نحوه تعمیر کامپیوتر را یاد گرفتم.
درحالیکه مهارتهای فنی موردنیاز را میآموختم، بر مشکلات بسیاری غلبه کردم و استاد به من کمک کردند تا بسیاری از وابستگیها را از بین ببرم. برای مثال، تقریباً سال نو چینی بود که یک تمرینکننده از حومه شهر یک چاپگر آورد و گفت که رنگها چاپ نمیشوند. به او گفتم: «آن را درست میکنم و فردا برایت میآورم.»
بعد از اتمام کار خانه، شروع به تعمیر چاپگر کردم. معلوم شد که در خط ارسال جوهر، هوا وجود دارد و بنابراین جوهر نمیتواند جریان یابد. درحالیکه مشغول کار بودم، شخصی در زد، اما توجهی نکردم. شوهرم که او هم تمرینکننده است، در را باز کرد و پنج شش نفر از اداره پلیس و کمیته مجتمع را دید. یکی از آنها از او پرسید که آیا هنوز درباره فالون دافا به مردم میگوید؟ شوهرم گفت: «بله، البته! حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است.»
صحبت آنها را شنیدم و سریع درِ اتاق خواب را بستم و افکار درست فرستادم. در قلبم به استاد گفتم: «استاد لطفاً افکار درست مرا تقویت کنید، این مداخله را قبول ندارم.» فکر کردم: «هر چیزی را که استاد تصدیق نمیکنند تصدیق نمیکنم و آن را کاملاً انکار میکنم.»
بعد از حدود ۲۰ دقیقه، شنیدم که شوهرم گفت: «من باید برای انجام برخی کارها بیرون بروم، چرا در زمان دیگری صحبت نکنیم؟» آن افراد رفتند.
شوهرم به من گفت: «وقتی از من پرسیدند تو کجایی، جواب ندادم.» او حقیقت را برایشان روشن کرد. آنها چندین بار سعی کردند درِ اتاق خواب را باز کنند، اما نتوانستند. میدانستم استاد نیکخواه درحال محافظت از من هستند.
درباره خودم تأمل کردم و متوجه شدم که وابستگی به خودنمایی، انجام کارها و «منیت» دارم. آیا هوای داخل لوله جوهر به این معنی نیست که در تزکیهام شکافهایی دارم؟ وقتی مشکلات ظاهر میشد، به درون نگاه نمیکردم. استاد نیکخواه از چاپگر استفاده کردند تا به من تذکر بدهند. استاد، سپاسگزارم!
وقتی نوهام (فرزند دخترم) در سال ۲۰۱۷ به دنیا آمد، دخترم از من و شوهرم خواست تا در مراقبت از نوزاد کمک کنیم. قبل از اینکه بیرون بروم تا حقیقت را رو در رو روشن کنم تردید داشتم. میخواستم وضعیت تزکیهام را بهبود بخشم، بنابراین، علاوهبر مراقبت از نوزاد و پختن غذا در طول روز، فا را مطالعه میکردم، به سخنرانیهای استاد گوش میدادم، و افکار درست میفرستادم تا هرگونه مداخله در میدان بُعدیام را از بین ببرم. احساس میکردم که درحال بهبود هستم.
بیش از یک سال قبل از اینکه مراقبت از نوزاد دخترم را شروع کنم، ازطریق تماسهای تلفنی حقیقت را روشن میکردم. احساس میکردم این نظم و ترتیب استاد است و اینکه آن بنیانی برایم ایجاد کرد تا وقتی در خانه دخترم هستم ازطریق تلفن تماس بگیرم.
هر روز حدود یک ساعت با مردم تماس میگرفتم. اگر تماس تلفنی برقرار میشد، حداقل هفت یا هشت دقیقه طول میکشید تا حقایق را توضیح دهم. معمولاً میتوانستم به سه یا چهار نفر کمک کنم از ح.ک.چ (حزب کمونیست چین) و سازمانهای جوانان آن خارج شوند. برخی از مردم از حزب خارج نمیشدند، اما ازآنجاکه گوش میدادند، پایه و اساسی را بنا مینهادند و ممکن بود بعداً از ح.ک.چ خارج شوند. هر روز تماس میگرفتم تا اینکه پاندمی کووید در سال ۲۰۲۰ شیوع پیدا کرد، زمانی که کارت تلفن همراهم دیگر امکان شارژ شدن نداشت.
وقتی برای خرید مواد غذایی بیرون میرفتم، شروع به جستجوی افرادی میکردم که حقیقت را برایشان روشن کنم. بعد از چندماهگی کودک، من و شوهرم بچه را در طول روز بیرون میبردیم. وقتی شوهرم حقیقت را به مردم میگفت، من افکار درست میفرستادم، و زمانی که من با مردم صحبت میکردم، او همین کار را میکرد. اکثر مردم با خروج از ح.ک.چ موافقت میکردند.
هنگام خرید پیشنهاد میکردم به حمل وسایل برای مردم در سوپرمارکت کمک کنم. وقتی از من تشکر میکردند، میگفتم: «مقدر شده است با هم ملاقات کنیم.» سپس حقیقت را برایشان روشن میکردم. برخی میگفتند: «شما خیلی آدم خوبی هستید.» میدانستم به این دلیل است که تمرینکنندگان دارای یک میدان انرژی مثبت هستند.
نوه من الان کلاس اول است. نمیدانیم در این شهر، برای چند نفر حقیقت را روشن کردهایم. کسانی که به حرفهای ما گوش دادند بهگرمی با ما احوالپرسی میکنند.
استاد بیان کردند:
«اصلاح فای کیهان به پایان رسیده است و اکنون دورۀ گذار به اصلاح فای دنیای بشری درحال وقوع است. اکثر مریدان دافا استاد را در اصلاح فای دنیای بشری همراهی خواهند کرد.» (بیدار شوید)
استاد نیکخواه به ما و همه موجودات ذیشعور فرصت نجات یافتن دادند. بیایید آخرین مرحله از این سفر را به پایان برسانیم، سه کار را بهخوبی انجام دهیم، و با هم در تزکیه رشد کنیم.