(Minghui.org) در سال 1995 که شوهرم بهدلیل قطع غیرقانونی چوب، برای پرداخت بدهی قمارش، هنوز در زندان بود، خانهمان براثر سیلی بزرگ از بین رفت. من تنها بودم، و باید از پسرمان، و همه چیزهای دیگر مراقبت میکردم، حتی اگرچه وضعیت سلامتیام ضعیف بود.
برادرم با دیدن اینکه مسائل برایم چقدر دشوار است، درباره فالون دافا به من گفت. حال و حوصله بررسی آن را نداشتم، اما او اصرار داشت. هر بار که مرا میدید، از من میخواست که فالون دافا را تمرین کنم. درحالیکه نمیخواستم ناامیدش کنم، تمرین این روش را شروع کردم. نمیدانستم زندگیام بهکلی تغییر خواهد کرد.
در اوایل سال 2000، بهدلیل خطر سیل در منطقهمان، من و چند همسایه تصمیم گرفتیم خومان را بیمه صاحبخانه کنیم. در آن زمان، بیمه هنوز برایمان مفهومی جدید بود و احساس میکردیم درحال انجام نوعی قمار هستیم. چند سال بعد، سیل واقعاً دوباره خانهمان را ویران کرد، اما توانستیم با پول بیمه، خانه جدیدی بخریم. معتقدم استاد لی، بنیانگذار فالون دافا، از من مراقبت میکردند، در غیر این صورت نمیتوانستیم خانه جدیدی بخریم.
چون شوهرم هنوز به قمار معتاد بود و از ما مراقبت نمیکرد، دیگر نمیخواستم با او زندگی کنم. داشتم خودم را برای طلاق آماده میکردم که خوابی دیدم. استاد در این خواب، به من اشاره کردند که زندگیام رو به بهبود است و نباید از شوهرم طلاق بگیرم. درباره خوابم به تمرینکننده دیگری گفتم و او تشویقم کرد که از شوهرم طلاق نگیرم. او گفت درعوض باید از این فرصت برای تزکیه خودم استفاده کنم.
این اولین باری بود که بهطور جدی درباره چیستی تزکیه دافا فکر میکردم. رنجشم از شوهرم را کنار گذاشتم و سعی کردم بیشتر بخشنده و باملاحظه باشم. وقتی خودم را تغییر دادم، شوهرم بهطور معجزهآسایی قمار را کنار گذاشت و با پشتکار شروع به کار کرد تا از ما حمایت کند.
سال دیگر، روستایمان سیل بزرگ دیگری را تجربه کرد. با توجه به نوع زمین در روستایمان، بهترین راه برای جلوگیری از سیل، ساختن یک سد موقت در سراسر مزرعه سبزیجات من بود. در آن سال مشغول پرورش لوبیا بودم و انتظار داشتم از فروش آنها درآمد مناسبی داشته باشم. وقتی مسئولان روستا از من درباره ساخت سد در آنجا پرسیدند، بلافاصله موافقت کردم. به آنها گفتم که اگر بتوانیم از آسیب دیدن خانههای سایر روستائیان براثر سیل جلوگیری کنیم، حاضرم ضرر ازدست دادن حبوباتم را تحمل کنم. بعداً بسیاری از روستائیان به من گفتند که تحت تأثیر تصمیم من قرار گرفتند و اظهار کردند که تمرینکنندگان فالون دافا باملاحظه هستند.
اکثر مردم روستا میدانستند که تمرینکنندگان فالون دافا افراد خوبی هستند، بنابراین وقتی سالها بعد برای جمعآوری امضا برای یک دادخواست، بهمنظور آزادی یک تمرینکننده بازداشتشده، خانه به خانه رفتیم، آنها خیلی حمایت کردند.
هر سال قبل از سال نو، تقویمهایی حاوی اطلاعاتی درباره دافا را در روستا توزیع میکنم. آنها محبوب هستند و همه یکی از آنها میخواهند. یک سال فقط چند تقویم برای توزیع داشتم و آنهایی که تقویم نداشتند ناراحت بودند. از تمرینکنندگان خواستم تقویمهای بیشتری برایم چاپ کنند. آنها را در گاری کوچکی گذاشتم و برای توزیع به بازار صبحگاهی بردم. حتی مردم روستاهای همسایه نیز آنها را بردند.
من سالها فالون دافا را تمرین کردهام، اما هیچچیز دراماتیکی را تجربه نکردهام. بااینحال همیشه احساس کردهام که استاد کنار من هستند، از من محافظت و مرا راهنمایی میکنند. هیچ کلمهای نمیتواند قدردانی مرا از استاد بیان کند. فقط میتوانم خودم را بهتر تزکیه کنم تا رحمت نجاتبخش استاد را جبران کنم.