فالون دافا، فالون گونگ - سایت مینگهویی www.minghui.org چاپ

[بزرگداشت روز جهانی فالون دافا] یک بسته نودل فوری خرد‌شده - ماجراهای تأثیرگذار در طول حبس ناعادلانه‌ام

20 مه 2024 |   تمرین‌کننده فالون دافا در چین

(Minghui.org) هر بار که به سوپرمارکت می‌روم و نودل‌های فوری را در قفسه‌ها می‌بینم، ناخودآگاه خاطراتی از سال‌ها پیش به ذهنم خطور می‌کند. خاطره آنقدر واضح است که انگار دیروز اتفاق افتاده است. آن بسته نودل فوری خرد‌شده اولین هدیه تولدی بود که پس از زندانی‌شدن ناعادلانه به‌خاطر ایمانم به فالون دافا دریافت کردم. زمانی که در بدترین مرحله زندگی‌ام قرار گرفتم و با شکنجه‌های وحشیانه مداوم مواجه شدم، آن قلبم را روشن کرد و به من امید داد.

با نگاهی به تجربه‌ام در گذشته، کسانی که مرا می‌شناسند نمی‌توانند جلوی آه‌کشیدن خود را بگیرند؛ آن‌ها نمی‌توانند درک کنند که چگونه فردی که همیشه همه‌چیز را با موفقیت پشت سر می‌گذاشت ممکن بود به زندان بیفتد.

از بچگی همیشه رفتار خوبی داشتم و اجازه نمی‌دادم اطرافیانم نگران من باشند. در مدرسه ابتدایی، راهنمایی و کالج روند حرکت آرامی داشتم. کشف فالون دافا در طول سال‌های دانشگاه، به من کمک کرد هدف زندگی‌ام را بفهمم و به هر کاری که انجام می‌دهم معنا بخشید.

آزار و شکنجه‌ای که توسط حزب کمونیست چین در سال 1999 آغاز شد به زندگی بامحتوا و هدفمند من پایان داد. ازآنجاکه حاضر به انکار دافا نشدم، از شغلم در اداره دولتی اخراج شدم. در جوانی، به مجازات سنگینی محکوم شدم و روزهای جهنمی بی‌شماری را در زندان گذراندم که ظاهراً پایانی نداشت.

اما بدون توجه به اینکه محیط چقدر تاریک بود یا چگونه شکنجه می‌شدم، همیشه می‌دانستم که مرید فالون دافا هستم و نه‌تنها نمی‌توانم خودم شکست بخورم، بلکه باید برای مردم اطرافم نیز نور امید بیاورم.

دو گل سرخ و یک اسب نقره‌ای

در بازداشتگاه اکثر بازداشت‌شدگان بدبین و مستأصل بودند. تمام تلاشم را به کار می‌گرفتم تا تشویقشان کنم و به آن‌ها بفهمانم که این پایان دنیا نیست. خیلی‌ها با شنیدن ماجرایم تحت تأثیر آرامشم قرار می‌گرفتند. همچنین از این فرصت استفاده می‌کردم و زیبایی فالون دافا و حقایق مربوط به آزار و شکنجه را به آن‌ها می‌گفتم.

قبل از جلسه دادگاهم، یکی از زندانیان خواب دید که دو گل سرخ به‌سمت ما شناور است. به آن‌ها گفتم که دو وکیل حقوق بشر از پکن می‌آیند تا برای من اعلام بی‌گناهی کنند.

شب قبل از جلسه دادگاه، فردی بازداشتی به نام یو آویز اسبی نقره‌ای را در دستم گذاشت. «تو در سال اسب به دنیا آمدی. آرزو می‌کنم که فردا برایت خوشبختی بیاورد!» او و دیگران همچنین یک پارچه صورتی پیدا کردند و از آن گردنبندی برای من ساختند تا آویز اسب نقره‌ای را به آن بیاویزم.

روز بعد، زندانی ژو موهای بلند مرا پیراسته و زیبا کرد. یکی دیگر لباس‌های جدیدش را به من قرض داد تا بپوشم.

بسته‌ای از نودل فوری گرانبها

هویی اهل روستا بود. خانواده‌اش پس از سال‌ها آزار و اذیت شدن توسط یک قلدر در روستایشان، به‌طور تصادفی آن فرد قلدر را کشتند. او با عجله خود را به محل حادثه رساند و متهم شد که در این کار همدستی کرده است. او در خانه‌اش پدر و مادری مسن و در بستر بیماری و یک فرزند خردسال داشت. فرد قلدر از بستگان رئیس پلیس محلی بود. تقریباً محرز بود که حکم سنگینی دریافت خواهد کرد. او افسرده شده بود و اغلب دچار تنگی نفس می‌شد. امیدش را به زندگی از دست داده بود.

او دوست داشت با من گفتگو کند. او گفت که از نشستن نزدیک من احساس راحتی می‌کند. با اصولی که از فالون دافا آموخته بودم او را دلداری می‌دادم و تشویقش می‌کردم. به او گفتم که هر چیزی دلیل کارمایی خودش را دارد و هر کسی سرنوشت خودش را دارد. به‌تدریج یاد گرفت که احساساتش را مدیریت کند، و هر زمان که دوباره مشکل پیش می‌آمد، به‌آرامی می‌گفت: «فالون دافا خوب است. حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است.» همچنین برخی از اشعار استاد لی، بنیانگذار فالون دافا، را از بر کرد، و یاد گرفت که همه‌چیز را ساده بگیرد و کینه‌‌ها و رنجش‌ها را کنار بگذارد.

در بازداشتگاه، با منابع بسیار کمیاب و غذای بسیار ضعیف، داشتن یک بسته نودل فوری واقعاً لوکس بود. یک روز صبح قبل از صبحانه، هویی به من یک تخم‌مرغ و یک بسته نودل فوری داد. «تولدت مبارک!» (این یک سنت چینی است که فرد در روز تولدش نودل بخورد، زیرا امیدی برای طول عمر است.) عمیقاً تحت تأثیر قرار گرفتم. او چیزی را به من داد که مدت‌ها ذخیره کرده بود، چیزی گرانبها در آن محیط خشن، و یادش آمد که تولدم بود، درحالی‌که خودم آن را فراموش کرده بودم.

چند روز مانده به سال نو، هویی با هیجان فراوان به من گفت که خواب دیده است: اسبی طلایی به‌سمت او می‌آید. او می‌دانست که من در سال اسب به دنیا آمده‌ام و احساس می‌کرد که من آن اسب طلایی هستم و برای او شانس آورده‌ام.

مدت کوتاهی بعد، نگهبان نام او را صدا زد و گفت که بدون قید و شرط آزاد می‌شود! برای همه ما غافلگیر‌کننده بود! برای او خیلی خوشحال شدم.

نامه‌‌ای با برکت

بعداً بازهم محکوم و به زندان منتقل شدم. روزی یکی از فاصله‌ای دور مرا صدا زد. نمی‌دانستم او کیست. نزدیک‌تر آمد و گفت: «تو فلانی هستی. ما از یک بازداشتگاه آمدیم. نامه‌ات را خواندم و ماجرایت را شنیدم. بالاخره امروز با تو آشنا شدم. باید به‌خوبی مراقب خودت باشی!»

یادم آمد قبل از اینکه به زندان منتقل شوم، نشستم و برای زندانیان در سلولم به‌عنوان هدیه، نامه‌ وداع نوشتم. از آن‌ها برای کمک و حمایتشان در زمان سخت، به‌ویژه حمایتشان از من در حفظ ایمانم تشکر کردم. آن‌ها را تشویق کردم که با یکدیگر با صمیمیت، مهربانی و بخشش رفتار کنند و هرگاه با خطری مواجه شدند، عبارات «فالون دافا خوب است، حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است» را خالصانه تکرار کنند و قطعاً می‌توانند بر بلایای زندگی فائق آیند. به‌طور غیرمنتظره‌ای، آن‌ها نه‌تنها نامه را خواندند، بلکه آن را برای مدتی طولانی در اختیار دیگران قرار دادند.

اغلب درباره افراد مهربانی که در بازداشتگاه با آن‌ها برخورد کردم، قدردانی آن‌ها از دافا و حمایتشان از مریدان دافا فکر می‌کنم. آن‌ها به‌خاطر مهربانی‌شان مورد برکت قرار خواهند گرفت.

(مقاله ارسالی منتخب به‌مناسبت بزرگداشت روز جهانی فالون دافا در وب‌سایت مینگهویی)