فالون دافا، فالون گونگ - سایت مینگهویی www.minghui.org چاپ

[بزرگداشت روز جهانی فالون دافا] سفر تزکیه مردی که قبلاً خشن و قلدر بود

28 مه 2024 |   تمرین‌کننده فالون دافا در استان لیائونینگ، چین

(Minghui.org) من ۶۶ساله هستم و در سال ۱۹۹۷ تمرین فالون دافا را شروع کردم. در دوران انقلاب فرهنگی کودک بودم. در گذشته چه نوع شخصی بودم؟ تسلیم کسی نمی‌شدم. اگر مردم مرا مورد آزار و اذیت قرار می‌دادند، آنقدر کتکشان می‌زدم که باید بستری می‌شدند. سیگار می‌کشیدم، مشروب می‌خوردم و دعوا می‌کردم. همچنین از دیگران سوء‌استفاده و از محل کارم دزدی می‌کردم.

پس از شروع تمرین فالون دافا، احساس کردم دوباره متولد شده‌ام. کارهای خوبی انجام دادم، دیگر از محل کارم دزدی نکردم و برای پیشرفت رقابت نکردم. قبلاً یکی از همکارانم را مورد آزار و اذیت قرار می‌دادم، بنابراین او تصمیم گرفت با تحقیر من در مقابل دیگران تلافی کند. به‌محض اینکه وسوسه شدم که مقابله‌به‌مثل کنم، ناگهان به یاد فای استاد افتادم:

«بردباری کليد رشد شين‌شينگ شخص است. تحمل کردن همراه با خشم، شکايت و يا اندوه، بردباری يک فرد عادی است که به موضوعات مربوط به خودش وابسته است. تحمل کردن، به‌طوری که کاملاً بدون خشم و شکايت باشد، بردباری يک تزکيه‌کننده است.» («بردباری (رن) چیست؟»، نکات اصلی برای پیشرفت بیشتر)

خودم را کنترل کردم و عصبانی نشدم، اما او پایم را کوبید و با تحقیر گفت: «طاقت نمی‌آوری؟» فهمیدم که فقط تحمل‌کردن کافی نیست، باید از او عذرخواهی کنم. بنابراین صادقانه گفتم: «اشتباه کردم. بابت رفتاری که با تو کردم متأسفم.» او لبخندی زد، به‌آرامی روی شانه‌ام زد و گفت: «فالون دافا خیلی قدرتمند است، تو را تغییر داده است. اگر خودم آن را ندیده بودم، باور نمی‌کردم.»

روشنگری حقیقت در همه‌جا

جاده‌ها بعد از طوفان برف یخ‌زده بود و اتومبیل‌های کمی تردد می‌کردند. من و دو تمرین‌کننده ۱۶۰ کیلومتر از خانه دور بودیم. در جاده‌های یخی سوار موتور من بودیم. در نیمه راه، موتور موتورسیکلت خاموش شد. چند تعمیر ساده انجام دادم و به رانندگی ادامه دادیم. به سلامت به خانه رسیدیم. موتورسیکلت را به گاراژ بردم تا تعمیرش کنم. مکانیک گفت: «موتور پُکید. خوش‌شانس هستی که خیلی دور نرفتی، در غیر این صورت خطرناک بود.» گفتم: «۱۶۰ کیلومتر رانندگی کردم.» او گفت: «وای، این شگفت‌انگیز است.»

بسیاری از تمرین‌کنندگان برای دریافت کمک نزد من می‌آمدند. یک تمرین‌کننده در منطقه‌ای روستایی به‌مدت ۱۵ روز به‌طور غیرقانونی بازداشت شد. شوهرش عصبانی بود و نمی‌خواست دنبالش برود، بنابراین در برف سنگین، من و دو تمرین‌کننده به روستایشان در فاصله ده‌هاکیلومتری رفتیم تا با او صحبت کنیم. به‌دلیل آزار و اذیت، فشار زیادی به او وارد شده بود. آنقدر عصبانی بود که هدیه ما را رد کرد. تحت تأثیر احساسات او قرار نگرفتیم و با شکیبایی او را متقاعد کردیم: «همسرت شخص خوبی است و مورد آزار و اذیت قرار دارد. اگر او را تحویل نگیری، پلیس به آزار و شکنجه او ادامه خواهد داد. اگر دنبالش بروی، ما کل هزینه رفت‌وآمد را پرداخت می‌کنیم. کمکت خواهیم کرد.» مهربانی ما او را تحت تأثیر قرار داد و راضی شد که به‌دنبالش برود.

به‌دلیل برف سنگین، بسیاری از خودروها در کنار جاده متوقف شده بودند. تمرین‌کننده‌ای گفت: «خودرو‌های چهارچرخ در کنار جاده پارک شده‌اند، آیا می‌توانید با سه‌چرخه بروید؟» با قاطعیت گفتم: «بله می‌توانیم!» برف در یک نقطه تقریباً یک متر بود، اما احساس کردم که چرخ‌ها روی زمین قرار می‌گیرند و سه‌چرخه مانند یک قایق در امتداد مسیر حرکت می‌کند. به سلامت به خانه رسیدیم. عمیقاً برکت استاد را احساس کردیم. روز بعد، آن تمرین‌کننده را با شوهرش به خانه آوردیم. شوهر این تمرین‌کننده نیز نظرش را درباره او تغییر داد.

با پیشرفت اصلاح فا، اکثر تمرین‌کنندگان در منطقه من به‌طور فزاینده‌ای برای روشنگری حقیقت درباره فالون دافا بیرون می‌آیند. سه‌چرخه من نمی‌توانست این تعداد زیاد را حمل کند، بنابراین یک وسیله نقلیه چهارچرخ گرفتم و به شهرها و شهرک‌ها سفر می‌کردیم و مطالب دافا را به دست مردم می‌رساندیم. ما هیچ ترس و تردیدی نداریم از اینکه هوا سرد یا گرم باشد، یا مورد توهین و اتهامات دروغین قرار بگیریم یا توسط پلیس دستگیر شویم. مطالب روشنگری حقیقت را نه‌تنها در شب، گاهی در روز، گاهی به‌صورت حضوری، نه‌تنها به صورت محلی، بلکه در شهرها و استان‌های دیگر توزیع می‌کنیم.

کمک به دیگران فرصتی برای تزکیه است

تمرین‌کنندگان در منطقه ما از نظر همکاری بدنی واحد را تشکیل می‌دهند و برای کمک به یکدیگر پیشگام می‌شوند. برخی فا را با هم مطالعه می‌کنند و برای کمک به تمرین‌کنندگانی که دچار مشکلاتی هستند افکار درست می‌فرستند. یک بار، زمانی که جینگ به‌شدت از بینی‌اش خونریزی داشت، با چند تمرین‌کننده به خانه‌اش رفتم تا افکار درست بفرستیم. شوهرش در را قفل کرد و اجازه نداد ما وارد شویم. ما به او گفتیم که جینگ با محافظت استاد، حالش خوب است. چون جینگ از رفتن به بیمارستان امتناع کرد، شوهرش به ما اجازه ورود داد. ما با هم فا را مطالعه کردیم و افکار درست فرستادیم. سه روز بعد خونریزی بینی جینگ متوقف شد. شوهرش صمیمانه گفت: «فالون دافا واقعاً خوب است.»

یکی دیگر از تمرین‌کنندگان، یینگ، علائم دیابت داشت. شوهر و دخترش به او اجازه خوردن میوه، گوشت یا سایر غذاها را نمی‌دادند. او در هر وعده غذایی، فقط مجاز به خوردن دو تکه ذرت بود و مجبور بود ۱۰هزار قدم در روز راه برود. یینگ دیگر طاقت نیاورد و خانه را ترک کرد. خانواده‌اش همه‌جا به دنبال او بودند.

دخترش به من زنگ زد و گفت: «مادر من پیش توست؟ اگر اتفاقی برایش بیفتد، با پلیس تماس می‌گیرم تا از تو حساب پس بگیرد.» گفتم: «نگران نباش، مادرت خوب می‌شود.» اما همچنان کمی نگران بودم که او با پلیس تماس بگیرد، زیرا بارها مورد آزار و اذیت قرار گرفته بودم. اما متوجه شدم که ترس من تصور بشری من است. فقط با اصلاح خود می‌توانیم به دیگران کمک کنیم.

ما فا را با یینگ مطالعه کردیم و ظاهر نادرست بیماری را نفی کردیم. سه روز بعد او را به خانه بردیم و به دخترش گفتیم: «حال مادرت خوب است.»

فکر می‌کردیم خانواده‌اش خوشحال می‌شوند، اما دخترش نه‌تنها از ما تشکر نکرد، بلکه حاضر نشد به ما نگاه کند. کمی عصبانی شدم. به درون نگاه کردم. آیا واکنش من وابستگی به پاداش و تشکر نبود؟ آیا پیشرفت یانگ به‌خاطر استاد نیست؟ من چه‌کار کردم؟ چگونه می‌توانم به‌دنبال اعتبار برای خودم باشم؟ شعر «به‌آرامی نظری بیندازید» را در هنگ یین ۳ ازبر خواندم: «ما درعوض، چیزی درخواست نمی‌کنیم و در طلب چیزی نیستیم.» چرا نتوانستم فا را به خاطر بیاروم؟ پیروی از فا تزکیه واقعی است.

وقتی شوهر یک تمرین‌کننده در بیمارستان مرکز استان بستری شد، من و تمرین‌کننده‌ای دیگر به ملاقات او رفتیم. او بسیار تحت تأثیر قرار گرفت و گفت که حتی اقوام و دوستانش به ملاقاتش نرفتند. او نظرش را درباره ما تغییر داد.

شنیدیم که وانگ، تمرین‌کننده‌ای در شهرستان مجاور بیمار است. وقتی به آنجا رسیدیم، دیدیم که رنگ چهره‌اش تیره به نظر می‌رسید، انگار به هپاتیت مبتلا بود. با خانواده‌اش صحبت و از او دعوت کردیم تا برای تغییر محیط، در کنار ما بماند.

خانواده‌اش موافقت کردند. وانگ را به خانه‌ام آوردم. او ظروف شخصی‌اش را همراه آورد و تنها غذا می‌خورد. وقتی علت را از او پرسیدم، گفت: «می‌ترسم تو را آلوده کنم.» لبخندی زدم و گفتم: «من تزکیه‌کننده هستم. در برابر ویروس‌ها مقاوم هستم، بنابراین وضعیت تو به من ربطی ندارد.»

با او غذا خوردم. فا را ازبر کردیم، تمرینات را انجام دادیم و به مطالعه فا رفتیم. با او به‌عنوان یک بیمار رفتار نکردیم. در محیط تزکیه، طرز فکر او بهتر شد و رنگ چهره‌اش از تیره به گلگون تغییر کرد. چشمانش نیز از زرد به سفید تغییر یافت. قبل از آمدن، برداشتن چند قدم برایش طاقت‌فرسا بود، اما حالا به‌راحتی تا طبقه چهارم بالا می‌رفت. ده روز بعد، وانگ خودش را به خانه رساند. خانواده‌اش از اینکه دیدند او چقدر پیشرفت کرده است، خوشحال و شگفت‌زده شدند.

جیا تمرین‌کننده‌ای در خارج از شهر درنتیجه آزار و شکنجه سکته کرد و به کمک نیاز داشت. تمرین‌کنندگان محلی درباره وضعیت او به ما گفتند. من و سایر تمرین‌کنندگان غذا خریدیم و به خانه‌اش رفتیم. او درحین بازداشت غیرقانونی شکنجه شده بود و نمی‌توانست از خودش مراقبت کند. برادرش در آن منطقه زندگی نمی‌کرد. خانواده به درآمد ناچیز پدرش وابسته بود. پدر و مادر پیرش هردو بسیار سخت کار می‌کردند و به‌تدریج از دافا رنجش پیدا کردند. آن‌ها به او اجازه خواندن فا یا انجام تمرینات را نمی‌دادند و تمرین‌کنندگان محلی اجازه ملاقات با او را نداشتند. والدین حتی تهدید کردند که اگر به خانه‌شان برویم با پلیس تماس خواهند گرفت.

در این شرایط باید چه‌کار می‌کردیم؟ تصمیم گرفتیم جیا را از خانه والدینش بیرون بیاوریم، تا بتواند فا را مطالعه کند، تمرینات را انجام دهد و افکار درستش را تقویت کند. این همچنین برای من یک آزمایش بود: اگر خانواده جیا امتناع می‌کردند و با پلیس تماس می‌گرفتند، باید چه‌کار کنم؟ او نمی‌تواند در خانه تمرین‌کنندگان خانم بماند. من یک مرد هستم، بنابراین او باید به خانه من بیاید.

استاد بیان کردند: «رحمت می‌تواند زمین و آسمان را هماهنگ کند، بهار را بیاورد؛ افکار درست می‌تواند مردم دنیا را نجات دهد» («فا جهان را اصلاح می‌کند»، هنگ یین ۲)

استاد به ما یاد دادند که نیک‌خواهی داشته باشیم. بنابراین به خانه او رفتیم. دیدم جیا لاغر است، چشمانش مات و مبهوت به نظر می‌رسید و نمی‌توانست صدایی در بیاورد. او نیمه‌فلج شده بود و مادرش باید به او غذا می‌داد. قبلاً به‌طور غیرقانونی با هم در یک اردوگاه کار اجباری زندانی شده بودیم. وقتی مرا شناخت، بسیار هیجان‌زده شد. با چشمانش کمک می‌خواست، اما نمی‌توانست صدایی در بیاورد. به مادرش اشاره کرد که ما همدیگر را می‌شناسیم و رابطه خوبی با هم داریم. مادرش از حالت دفاعی بیرون آمد.

به مادرش گفتم: «شما نمی‌توانی کمکش کنی. چند روزی او را به خانه‌ام می‌برم تا استراحت کنی.» در ابتدا مادرش مخالفت کرد و گفت که این کار دردسر زیادی دارد، اما درنهایت موافقت کرد. مادرش به ما گفت که او نمی‌تواند ماهی، گوشت و سبزیجات بخورد و به او نان خیس‌شده در آب می‌دهد.

پس از رسیدن به خانه‌ام، تمرین‌کنندگان برایش غذاهای خوشمزه درست کردند، ماهی و گوشت را له کردند و به او غذا دادند. او در خانه خودش، فقط یک کاسه برنج می‌خورد، اما در خانه من، دو کاسه می‌خورد. ما فا را خواندیم، تمرین‌ها را انجام دادیم و افکار درست فرستادیم. بعد از سه روز توانست خودش غذا بخورد. او قادر به انجام تمرینات و مدیتیشن بود.

برادر بزرگش با من تماس گرفت و فریاد زد: «برادرم را کجا بردی؟ داری چه‌کار می‌کنی؟» عصبانی نشدم، اما با مهربانی گفتم: «وضعیت برادرت بهتر شده و حالش خوب است. پدر و مادرت برای مراقبت از او زحمت کشیدند. می‌خواستم آن‌ها استراحتی کنند.»

سپس برادرش خواستار گفتگوی تصویری شد تا بتواند وضعیت برادرش را ببیند. ویدئو را باز کردم تا ببیند برادرش خودش غذا می‌خورد. برادر کوچک‌تر با خوشحالی برای برادرش دست تکان داد. برادر بزرگ‌تر که دید برادرش خودش می‌تواند غذا بخورد شگفت‌زده شد و بلافاصله رفتارش را تغییر داد.

روز هفتم، پدر جیا زنگ زد و گفت که مادر جیا دلتنگ پسرش است و از ما خواست که او را به خانه ببریم. صبح روز بعد او را به خانه رساندم. تمرین‌کنندگان غذا بسته‌بندی کردند و برای او لباس‌های نو خریدند. وقتی پدر و مادرش دیدند جیا به‌تنهایی به طبقه سوم رفت و وزنش اضافه شده است، با خوشحالی فریاد زدند: «خیلی ممنون! برادر ِخودش از او مراقبت نمی‌کند. تو خیلی خوبی!» تمرین‌کنندگان از این فرصت استفاده کردند تا حقیقت دافا را به آن‌ها بگویند. آن‌ها حقایق را پذیرفتند و موافقت کردند که به پسرشان اجازه دهند فا را مطالعه کند و تمرینات را انجام دهد.

استاد نیک‌خواه، سپاسگزارم که به من زندگی دوباره‌ای بخشیدید! من بر ازبین‌بردن وابستگی‌هایم و حفظ افکار درست تمرکز خواهم کرد!

(مقاله ارسالی منتخب به‌مناسبت بزرگداشت روز جهانی فالون دافا در وب‌سایت مینگهویی)