(Minghui.org) اخیراً مقالهای درباره درگذشت برخی از تمرینکنندگان فالون دافا خواندم و بسیار نگران شدم. متوجه شدم برخی از تمرینکنندگان مداخله نیروهای کهن را تصدیق کردند و نتیجه خوبی نگرفتند. میخواهم نظر خود را در این مورد بهاشتراک بگذارم.
در اوایل سال ۲۰۰۵، با وجود اینکه یائسه بودم، شروع به خونریزی واژینال کردم. خونریزیِ طولانی و شدید با رنگ و بویی غیرطبیعی همراه بود.
یادم بود استاد بیان کردند:
«تزکیهکنندگان واقعی هیچ بیماری ندارند…» (تشریح فا برای دستیاران فالون دافا در چانگچون)
از خودم پرسیدم که آیا من یک تزکیهکننده واقعی هستم؟ پاسخ مثبت بود. به خودم گفتم حتماً استاد درحال پاکسازی بدنم هستند. سپس احساس اعتمادبهنفس و تبرک داشتم.
با وجود خونی که از دست دادم، صورتم گلگون بود و انرژی زیادی داشتم. اجازه ندادم خونریزی مانع انجام کارهایم شود. طبق معمول کارهای روزانهام را انجام میدادم و شبها در رستورانی متعلق به خواهرشوهرم کار میکردم. (وقتی بهخاطر تمرین دافا بازداشتم کردند، شوهرم از خواهرش پول قرض گرفت. خواهرش نیز از من خواست بهجای برگرداندن پول، برایش کار کنم.) بعد از پایان کارم در حوالی نیمهشب، بهجای اینکه به خانه بروم و استراحت کنم، مطالب فالون دافا را در ساختمانهای مسکونی مجاور توزیع میکردم. با وجود ساعات طولانی کار، احساس خستگی و خوابآلودگی نمیکردم. در پاییز، خونریزی قطع شد و بدنم به حالت عادی برگشت.
یکی از همتمرینکنندگان در منطقه ما نیز خونریزی بعد از یائسگی را تجربه کرد. او نگران شد و از من در این مورد پرسید. ماجرایم را بهاشتراک گذاشتم و به او گفتم که حالش خوب خواهد شد. او یک هفته بعد، به بیمارستان رفت و سرطان تخمدان تشخیص داده شد. بستری شد و تحت عمل جراحی و شیمیدرمانی قرار گرفت.
جالب اینجاست که وقتی دارو مصرف میکرد تمام شب درد داشت و نمیتوانست بخوابد. اما وقتی دارو نمیخورد بدون درد میخوابید. در طول عمل جراحی برای برداشتن تومور، پزشک متوجه شد که آن قبلاً متاستاز داده است. اگرچه پزشک به او هشدار داد که خیلی طول میکشد تا ناحیه تحت عمل بهبود یابد، اما زخم او در عرض یک هفته خوب شد.
این برای من نشانه مراقبت استاد از او بود، اما وی همچنان خود را یک بیمار میدانست و مدام صدایی را میشنید که به او میگفت: «تو هشتمین بیمار سرطانی هستی.» (او با هفت بیمار سرطانی دیگر در یک اتاق بیمارستان بستری بود.) سپس از خوردن دست کشید، زیرا هرچه را میخورد بالا میآورد. بهاینترتیب، پس از مدت کوتاهی از دنیا رفت.
یک بار دچار سرماخوردگی شدیدی شدم. علائم زیادی داشتم مثل سردرد، آبریزش چشم و بینی و سرفه خلطدار. همه اینها را با این فکر که درحال ازبین بردن کارمای بیماری هستم تحمل کردم. با تداوم علائم، زندگی روزمرهام بهشدت تحت تأثیر قرار گرفت و متوجه شدم که این درست نیست. شروع به فرستادن افکار درست کردم و چهار ساعت بعد، بیشتر علائم ناپدید شدند، بهجز کمی بیحسی در سرم.
فکر میکردم بهزودی بهطور کامل بهبود خواهم یافت. اما بعد از چند روز حالم بدتر شد. سردرد و حالت تهوع و استفراغ داشتم. دوباره حدود ۵ ساعت افکار درست فرستادم و این بار کاملاً بهبود یافتم.
بار دیگر میخواستم مقالهای برای تبادل تجربه در تزکیه بنویسم که ناگهان درد شدیدی در شکمم احساس کردم. انگار روی شکمم در ناحیه زیر دندهها، چوبی ضخیم گذاشته باشند. درد طاقتفرسا بود. شروع به فرستادن افکار درست کردم. خیلی طول کشید، اما درنهایت درد ازبین رفت، انگار هیچ اتفاقی نیفتاده بود.
از این برخوردها، متوجه شدم که نباید آزار و شکنجه نیروهای کهن را بیماری درنظر بگیریم و نباید فکر کنیم که داریم کارما را ازبین میبریم. ما باید با افکار درست، آن را بهطور کامل نفی کنیم. درواقع اصلاً نباید آن را تصدیق کنیم.
در چند سال اخیر، متوجه سفت شدن مفاصلم شدم که بالا و پایین رفتن از پلهها را سخت میکرد. فکر کردم این وضعیت مناسبی برای یک تزکیهکننده نیست و با فا مطابقت ندارد.
استاد بیان کردند:
«... احساس میکنید بدنتان سبک است و وقتی راه میروید انگار روی هوا گام برمیدارید. اگر در گذشته بعد از کمی قدم زدن خسته میشدید، الان بدون توجه به اینکه چه مسافتی را میپیمایید بهراحتی راه میروید. هنگام دوچرخهسواری احساس میکنید که انگار شما را به جلو هل میدهند، و از هر تعداد پله بالا بروید خسته نمیشوید. تضمین میشود به این صورت باشد.» (سخنرانی هشتم، جوآن فالون)
شروع به فرستادن افکار درست کردم تا مکانیزمی را که نیروهای کهن برای پیری من نصب کرده بودند ازبین ببرم. افکار درست مؤثر بود و بعد از آن، بالا و پایین رفتن از پلهها برایم راحتتر شد. تمرینکننده دیگری تجربه مشابهی را با من درمیان گذاشت. هنگامی که پشتش کمی قوز درآورد، مرتب افکار درست فرستاد و اندکی پس از فرستادن افکار درست، کمرش صاف شد.
این درک من در سطح فعلی است. لطفاً به هر چیزی که مطابق با فا نیست اشاره کنید.