(Minghui.org) بهتازگی پس از مطالعه گروهی فا، این مسئله را با سایر تمرینکنندگان در میان گذاشتم که کارمای بیماری و برخی از افکار غیرهمسو با فا را تجربه کردهام. یکی از تمرینکنندگان اشاره کرد که به نظر میرسد علائم بیماریام متناظر با وابستگیهایم است. همچنین گفت که گرچه سالها در دافا تزکیه کردهام، خودخواهیام را رها نکردهام و بهطور محکم تزکیه نمیکنم.
با صحبتهایش موافق بودم، اما نمیدانستم که خودخواهی من در زندگی روزمرهام چگونه عمل میکند و چگونه از آن جدا شوم. پس از بازگشت به خانه، خیلی گریه کردم، زیرا نمیدانستم چگونه خودخواهیام را رها کنم. همهچیز در جهان کهن مبتنی بر خودخواهی است، درحالیکه جهان جدید مبتنی بر فداکاری است. اگر نتوانم از خودخواهی رها شوم، نمیتوانم نیازهای جهان جدید را برآورده کنم و به خانه واقعیام بازگردم. وقتی افکار منفی در ذهنم پدیدار میشد، وحشت میکردم. آنها بسیار قوی میشدند، حتی گرچه در عمق قلبم میخواستم آن افکار را شکست دهم.
آن شب نتوانستم فا را با ذهنی آرام مطالعه کنم و زود به رختخواب رفتم. احساس ناتوانی و از غصه ناله میکردم. صبح روز بعد مثل همیشه زود بیدار نشدم تا تمرینات را انجام دهم و همچنان در درونم، احساس سنگینی و سردرگمی داشتم. نسخهای از هفتهنامه مینگهویی را که کنارم بود برداشتم و شروع به خواندن مقالات کردم. همانطور که میخواندم، ذهنم جذب انرژی درستِ آن مقالات تبادل تجربه شد.
محتوای آن مقالات کمک کرد تا بفهمم چگونه مشکلات مختلف در موقعیتهای مختلف ظاهر میشوند. متوجه شدم که از روی کنجکاوی، شروع به تمرین فالون دافا کردم. اکنون از خودخواهی قوی پنهان پشت آن آگاه هستم؛ برای ارضای خواستههای خودخواهانهام، کتابهای دافا را میخواندم.
به یاد آوردم که در روزهای اولیه، دستیار محلی ما اشاره میکرد که فالون دافا را با اشتیاق و علاقه زیاد تمرین میکنم. اما بعداً، وقتی احساس ناخوشی داشتم، فا را با گروه مطالعه میکردم، اما وقتی حالم بهتر میشد، دیگر ادامه نمیدادم. وقتی ناراحت بودم، در مطالعه گروهی فا شرکت میکردم، اما وقتی به حس آرامش دست مییافتم دوباره ناپدید میشدم. وقتی با سایرین دچار تعارض میشدم، در مطالعه گروهی شرکت میکردم، اما زمانی که احساس میکردم نمیتوانم پیشرفت بیشتری در خودم ببینم، دیگر ادامه نمیدادم. در ظاهر، اینطور به نظر میرسید که تسلیم احساسات شدهام، اما درنهایت مشکل اصلی خودخواهیام بود.
وقتی با خانواده و دوستانم بودم، همیشه دوست داشتم بهجای تغییر خودم، آنها را تغییر دهم. دخترم نیز تمرینکننده دافاست. وقتی با من مخالف بود، از او میخواستم که اصول فا را دنبال کند. اما اکنون میبینم که این یک طرز فکر حیلهگرانه است که از فرهنگ حزب نشئت گرفته است.
با شوهرم بدتر رفتار میکردم. همیشه احساس میکردم که او در همهچیز از من پایینتر است، ازجمله ظاهر، توانایی انجام کارها، پیشینه خانوادگی و درآمد. از ازدواج با فردی از طبقه پایین پشیمان بودم و حتی پس از شروع تمرین فالون دافا، این نگرش را تغییر ندادم. وقتی شوهرم جملهای بر زبان میآورد که باعث نارضایتی من میشد، برای تلافی ده جمله بد به او میگفتم. اگر نمیتوانستم به هدفم برسم، سعی میکردم از فرهنگ سنتی برای «آموزش» او استفاده کنم. اگر بازهم جواب نمیداد، برای اغوا کردن او به سوءاستفاده از رابطه جنسی روی میآوردم. خلاصه باید به حرف من گوش میداد و با من خوب رفتار میکرد. هرگز به درون نگاه نمیکردم یا خودم را منطبق بر معیارهای یک تزکیهکننده نگه نمیداشتم.
در برخورد با دوستان یا همکاران، همیشه علایق خودم را مهمترین چیز میدانستم. حتی وقتی کاری را برای دیگران انجام میدادم، با هدف خدمت به خودم، آن را انجام میدادم. برای نمونه، دلیل اینکه حق فرزندی را برای پدر و مادر شوهرم ادا میکردم و به آنها محبت میکردم و احترام میگذاشتم این بود که نگران مجازاتهای احتمالی بودم که ممکن بود متحمل شوم. همچنین به شایستگیها و پاداشها، به شهرت و سود وابستگی داشتم. همیشه امیدوار بودم که دیگران از من تعریف کنند و چیزهای خوبی درباره من بگویند.
همیشه دوست داشتم مقالاتی را در وبسایت مینگهویی بخوانم که درباره نگاه به درون صحبت میکردند. اما حتی وقتی به درونم نگاه میکردم، هدفم این بود که هرچه زودتر خودم را از درد جسمی رها کنم. در طول تزکیه، هرگز کارمای بیماری، تعارضها، مداخله و رنج را فرصتی برای بهبود در تزکیه نمیدانستم، چه رسد به اینکه از استاد بابت اینکه چنین فرصتهایی را به من دادند سپاسگزار باشم. درعوض همیشه با رنجش، ذهنیت رقابتجویی، حسادت و راحتطلبی به آنها نگاه میکردم. هرگز فکر نمیکردم آنها چیزهای خوبی هستند که میتوانند به من در بازپرداخت بدهیهای کارماییام کمک کنند یا آزمونهایی برای بهبود خودم در تزکیه هستند تا بتوانم در کمک به استاد در نجات مردم، بهتر عمل کنم. هر چیزی که در اطراف ما اتفاق میافتد برای تزکیه ماست، اما در گذشته اینطور به آن نگاه نمیکردم.
همانطور که مقالات بیشتری را در هفتهنامه مینگهویی خواندم، کمکم خودخواهی شدیدی را در خودم احساس کردم. بهتدریج فهمیدم که چگونه ازطریق تزکیه محکم، از شر خودخواهی خلاص و یک تمرینکننده حقیقی دافا شوم. وقتی متوجه جدیت مشکلاتم شدم، واقعاً شوکه شدم و در کنار آگاهیام، احساس کردم آن عناصر خودخواهِ سرسخت در درونم، درحال ترک کردن من هستند. همزمان، وقتی برای ادامه مسیر تزکیه مصمم شدم، احساس کردم توسط یک نیروی قدرتمند حمایت میشوم و درباره آنچه در آینده باید انجام دهم، روشن شدم. تصمیم گرفتم با نوشتن این مقاله تبادل تجربه شروع کنم. درحین نوشتن، تأثیر عمیق نجاتم توسط استاد را احساس کردم. اشکهای شکرگزاری پیوسته بر صورتم جاری بود.
مایلم از تمرینکنندگانی که این مقالات را به اشتراک گذاشتند و همچنین از تمرینکنندگانی که آنها را گردآوری و در Minghui.org منتشر کردند تشکر کنم. همچنین میخواهم همتمرینکنندگان را تشویق کنم که به چنین مقالات تزکیهای توجه کنند تا بتوانیم از یکدیگر بیاموزیم و همراه با راهنمایی فا پیشرفت کنیم.
روزهای اولیه را به خاطر دارم که تمرینکنندهای میگفت: «رفتارهای مختلف تمرینکنندگان برای بهبود من است. بسیار سپاسگزارم.» در گذشته، فکر میکردم او صرفاً چیزهای خوبی میگوید. اما اکنون درک جدیدی درباره آن، از دیدگاه فا، دارم. فکر میکنم آنچه او میگفت درست است، و میتوانم شکاف بین خودم و سایر تمرینکنندگان را ببینم.
مطالب فوق درک شخصی من در سطح کنونی تزکیهام است. لطفاً به هر چیزی که با فا مطابقت ندارد، اشاره کنید.