(Minghui.org) در ماه فوریه سال گذشته همیشه باران میبارید، که روشنگری حقیقت برای مردم را برای تمرینکنندگان دشوارتر میکرد. درنتیجه بسیاری از مردم فرصت تقدیری نجات یافتن را از دست میدادند. فکر کردم: «هر چقدر هم که باران شدید باشد، برای نجات آنها بیرون خواهم رفت.» استاد اتفاقاً در آن زمان مقاله «انسان چگونه پدید آمد» را منتشر کرده بودند و من باید بیرون میرفتم تا به مردم کمک کنم معنای مقاله را درک کنند. سقوط در اتوبوس منجر به شکستگی متعدد شد
یک روز ساعت ۱۱ صبح، به یاد آوردم که زمان مطالعه گروهی فاست. با عجله سوار اتوبوس شدم. راننده اتوبوس را روشن کرد و قبل از اینکه بتوانم نرده را بگیرم ناگهان ترمز کرد. مثل این بود که مرا بسیار محکم روی زمین انداخته باشند. صدای شکستگی استخوانم را شنیدم و از استاد خواستم کمکم کنند.
راننده اتوبوس را متوقف کرد و یکی به من کمک کرد تا بلند شوم. پای راستم انگار از بدنم جدا شده بود. بعد از اینکه نشستم، به راننده گفتم: «خوبم. لطفاً مرا به خانه ببر.» راننده از سایر مسافران خواست که از اتوبوس پیاده شوند تا بتواند مرا به خانه برساند. اما وقتی خواستم از اتوبوس پیاده شوم، نتوانستم پایم را کنترل کنم و درد بسیار طاقتفرسا بود.
راننده گفت: «خاله باید بروی بیمارستان تا عکس رادیوگرافی بگیری.» حقیقت را برایش روشن کردم و به او گفتم که فالون دافا را تمرین میکنم و استادمان میگویند که ملاحظه دیگران را بکنیم. گفتم این یک تصادف بود و من کار را برایت سخت نمیکنم. از او خواستم که به خاطر بسپارد: «فالون دافا خوب است، حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است!»
راننده اتوبوس را پارک کرد و تاکسی گرفت تا مرا برای عکسبرداری به بیمارستان برساند. با خودم فکر کردم: «فقط یک عکس رادیوگرافی انجام میدهم و سپس به خانه میروم.» عکس رادیوگرافی شکستگی متعدد پا را نشان میداد. راننده اتوبوس گفت که آسیب جدی است و از من خواست با خانه تماس بگیرم. شماره تلفن دخترم را به او گفتم. ساعت یک بعدازظهر بود. وقتی تماس گرفت دخترم ترسید، اما به او گفتم که نگران نباشد. ازآنجاکه من و راننده هنوز ناهار نخورده بودیم، از دخترم خواستم برایمان غذا بیاورد.
درحین گرفتن عکس با اشعه ایکس، دکتر گفت: «قدرت تحمل خیلی زیادی داری. دیگران از درد فریاد میزدند، اما تو حتی ناله هم نکردی!» واقعاً هیچ دردی احساس نمیکردم، زیرا استاد آن را برایم تحمل میکردند. از صمیم قلب از استاد سپاسگزارم.
دامادم در یک بیمارستان بزرگ جراح است، بنابراین با آمبولانس تماس گرفتند تا مرا به آنجا ببرند. از من خواسته شد که معاینات زیادی انجام دهم. بیش از ۲۰ سال است که فالون دافا را تمرین میکنم و هرگز معاینه نشدهام. اما ازآنجاکه شوهر تمرینکننده من براثر کارمای بیماری فوت کرده بود، دختر و دامادم تصوری منفی از دافا داشتند. برای جلوگیری از داشتن افکار منفی بیشتر، از استاد خواهش کردم: «مناطقی را که کارما وجود دارد پوشش دهید. همهچیز را به شما میسپارم!» از استاد خواستم که بگذارند هر آزمایشی عادی باشد. درنتیجه همهچیز واقعاً عادی بود. عمل جراحی روی پایم همان شب انجام شد. راننده اتوبوس اشک در چشمانش حلقه زده بود و هنگام رفتن، دستانش را به حالت ههشی (فشار دادن کف دستانش روی هم جلوی قفسه سینهاش) قرار داد.
دکتر گفت که بعد از عمل سه ماه طول میکشد تا بتوانم راه بروم. فکر کردم: «من تزکیهکننده هستم و نمیتوانم پیشبینی او را بپذیرم.» بعد از ۲۰ روز شروع به راه رفتن کردم. دکتر مرا سرزنش کرد، اما بعد از اینکه از اتاقم خارج شد، دوباره راه افتادم.
سه روز بعد از جراحی، تمرینات را در رختخواب شروع کردم. هر ساعت افکار درست میفرستادم و هر موقع که وقت داشتم به سخنرانیهای استاد گوش میدادم. همچنین به درون نگاه میکردم: «چرا با چنین محنت بزرگی مواجه شدم؟ در سال ۲۰۲۰، هنگام سوارشدن به اتوبوس، افتادم و دست چپم شکست. حالا بعد از دو سال دوباره زمین خوردم و پای راستم شکست. باید دلیلی برای این زمین خوردنها وجود داشته باشد.»
پس از جستجو متوجه شدم که طی چند سال گذشته، بیش از حد ذهنم با این موضوع مشغول بود که از اتوبوس برای رفتوآمد استفاده کنم. زمانی که شوهرم از کارمای بیماری رنج میبرد، باید مراقب او میبودم و همچنین باید برای روشنگری حقیقت بیرون میرفتم، به خرید و آشپزی میپرداختم و سه کار را انجام میدادم. وقت تنگ بود! فکر میکردم برای رفتن به بازار ارزانتر، سوارشدن به اتوبوس رایگان [برای سالمندان] راحت است. اغلب در هنگام روشنگری حقیقت، همان طرز فکر را درخصوص سوارشدن به اتوبوس داشتم. این وابستگیام به پول بود!
شايد نيروهای کهن به اين وابستگی چنگ انداختند و اين محنت را برایم پیش آوردند. آنها چنین سناریویی را برای آزار و اذیتم ترسیم کردند تا ببینند وابستگی من چقدر بزرگ است و آیا میتوانم از آن خلاص شوم.
بلافاصله بعد از اینکه متوجه شدم افکار درست فرستادم: «من هیچ پولی را که شرکت اتوبوس به من بپردازد نمیگیرم.» به دو دخترم گفتم: «این مشکل ناشی از خوبنبودن من، درست نبودن من است. من پول بابت غرامت را نمیپذیرم.» دخترانم میدانستند که چون تزکیهکننده هستم، باید خودم را در حد استانداردهای بالا نگه دارم. آنها موافقت کردند: «تا زمانی که هزینههای درمانی شما را پرداخت کنند، بقیه بخشیده میشود!»
استاد بیان کردند:
«هر آنچه در طول تزكيهتان تجربه میکنيد -- خواه خوب باشد يا بد -- خوب است، چراکه فقط بهدليل اينکه درحال تزکيه هستيد پديدار میشوند.» («به کنفرانس فای شیکاگو»، نکات اصلی برای پیشرفت بیشتر جلد ۳)
این محنتی بزرگ در مسیر تزکیهام بود. یک ماه بعد از بیمارستان مرخص شدم. در خانه فا را مطالعه و ازبر کردم و تمرینات را نیز انجام دادم. برای تمرین دوم (حالت ایستاده فالون)، با گذاشتن وزنم روی یک پا شروع کردم. گذاشتن وزن روی پای آسیبدیده بسیار سخت بود، بنابراین هر پنج تا ده دقیقه وزن ایستادن روی آن را افزایش میدادم و به خودم میگفتم که باید به حرکت رو به جلو ادامه دهم.
حتی زمانی که پایم خیلی ورم کرده بود، در انجام این کار پافشاری کردم. چارهای نداشتم، جز اینکه مسیری را که استاد تعیین کرده بودند طی کنم. علاوهبر این، استاد به من اشاره میکردند که درحین ازبین بردن کارما، سختی را تحمل کنم. من به روال خود ادامه دادم و هر روز یک ساعت صبح و عصر دستهایم را در چهار حالت بالا نگه میداشتم.
سپس در طول مدیتیشن نشسته، با مشکل نشستن در وضعیت لوتوس کامل (هر دو پا روی هم بهحالت ضربدری) روبرو شدم. فکر کردم: «من مرید دافا هستم، هزاران مکانیسم تزکیه دارم که استاد به من دادهاند. چیزهایی مانند صفحات فولادی و پیچ را در خود تصدیق نمیکنم؛ آنها هیچ چیزی نیستند! عمیقاً به استاد و دافا ایمان دارم، و چیزی نیست که نتوانم بر آن غلبه کنم!»
ازآنجاکه ۷۴ سال دارم، انجام اینهمه کار برایم سخت بود. در ابتدا نمیتوانستم یک دقیقه دوام بیاورم. در تمام سلولهای بدنم احساس درد میکردم. اما فقط دندانهایم را به هم میفشردم و استقامت میکردم و دقیقه به دقیقه زمان را افزایش میدادم. مدام میگفتم: «وقتی تحمل آن سخت است، میتوانی آن را تحمل کنی. وقتی انجام آن غیرممکن است، میتوانی آن را انجام دهی.» («سخنرانی نهم» در جوآن فالون)
هر روز از استاد میخواستم که افکار درست مرا تقویت کنند. بعد از حدود ۲۰ روز پایداری توانستم بیش از ۳۰ دقیقه مدیتیشن کنم. باور داشتم که بهزودی به مرز یک ساعت خواهم رسید. روشنگری حقیقت و نجات مردم مأموریت من است
از زمانی که استاد از ما خواستند که حقیقت را روشن کنیم و مردم را نجات دهیم، بدون توجه به شرایط آب و هوایی شدید، هرگز دست از این کار برنداشتم. لباسی مرتب و مناسب میپوشیدم، قلبم مملو از نیکخواهی، سپاسگزاری و میل به نجات موجودات ذیشعور بود. در خیابانها و کوچهها تند راه میرفتم. در مسیر جریان کمک به استاد برای اصلاح فا و نجات موجودات ذیشعور بودم!
اخیراً رانم آسیب دید و نمیتوانستم برای روشنگری حقیقت بیرون بروم. احساس گناه داشتم و از استاد عذرخواهی کردم. پس از چهار ماه، به روال روزانه خود ادامه دادم. وقتی برای اولین بار بیرون رفتم، با ران راستم ارتباط برقرار کردم: «وقتی راه میروم نمیتوانی لنگ بزنی. باید تصویر یک مرید دافا را حفظ کنی. در طول سالها با حقیقت، نیکخواهی و بردباری آشنا شدهای و به استاد کمک کردهای تا مردم را نجات دهند. همچنین دارای تقوای بزرگی هستی. مخصوصاً در این زمان، باید برای تکمیل مأموریت با من همکاری کنی.» وقتی بیرون میرفتم، همتمرینکنندگان میگفتند که مثل قبل راه میروم.
در طول ۲۰ سال تزکیهام، بزرگترین درک من این است که به استاد و دافا اعتقاد راسخ دارم. از پیچ و خمها و فراز و نشیبها و سقوطکردنها عبور کردهام. چند دهه گذشت، اما نمیتوانستم بدون حمایت استاد به آن برسم.
از کودکی سختی و فقر را تحمل کردهام. برای سایر تمرینکنندگان، تزکیه برای رهایی از وابستگی به منافع شخصی برایشان آسان به نظر میرسد، اما برای من سخت بوده است. اکنون زمان آن است که بیدار شوم. نباید اجازه دهم که هیچ چیزی مانعی در مسیر تزکیهام شود. فقط با رفتار براساس اصول دافا میتوانم همه چیزهای بد را در خود پاک کنم.
زمان واقعاً رو به اتمام است و فرصتهای زیادی برای تزکیه مریدان دافا وجود ندارد. ما باید در هر گفتار و کردار خود خوب عمل کنیم. استاد امیدوار هستند که همه ما بتوانیم برای تبدیل به موجودات خدایی تزکیه کنیم. ما باید محکم به استاد و دافا ایمان داشته باشیم. در تزکیه، همیشه آزمونها و موانعی وجود خواهند داشت. در لحظات حساس، باید به یاد داشته باشیم که مرید دافا هستیم، سه کار را بهخوبی انجام دهیم و برای بازگشت به خانه از استاد پیروی کنیم.
لطفا اگر اشتباهی در درک من وجود دارد، مرا اصلاح کنید. سپاسگزارم، استاد! متشکرم، همتمرینکنندگان!