(Minghui.org) فالون دافا برایم سلامتی به ارمغان آورد و همچنین شاهد معجزاتی درباره افرادی بودم که به دافا ایمان داشتند. در طول 26 سال تزکیهام، استاد لی، بنیانگذار فالون دافا، رنجها و دردهای زیادی را برایم تحمل کردند. قدردانیام از نیکخواهی بیاندازه ایشان را نمیتوان با کلمات بیان کرد. هر شخصی که به دافا ایمان داشته باشد، به آن احترام بگذارد و آن را گسترش دهد، برکت خواهد یافت.
قبل از تمرین فالون دافا (فالونگونگ)، به هپاتیت بِ، مشکلات معده، آرتریت روماتوئید و بیماریهای دیگر مبتلا بودم. برای درمان هپاتیت با چند متخصص مشورت و پول زیادی خرج کردم، اما بیفایده بود.
برادر بزرگم در سال 1995، براثر هپاتیت فوت کرد. در آن زمان فقط 39 سال داشتم. خاطرات رنجی که او متحمل شده بود از ذهنم محو نمیشد و هر روز با درد و اندوه دست و پنجه نرم میکردم. دو فرزندم محصل بودند. فکر میکردم اگر من هم از این بیماری بمیرم چه بلایی بر سر آنها میآید. استرس زیادی داشتم. بدبین و ناامید شده و کاملاً اعتمادبهنفسم را در زندگی از دست داده بودم.
دقیقاً وقتی شرایط زندگیام خیلی بد بود درِ خوشبختی به رویم باز شد. در ماه مه1997، تمرینکننده دافا شدم و زندگیام دستخوش تغییری اساسی شد. استاد لی بدنم را پاکسازی کردند و یک ماه بعد تمام بیماریهایم بهطور کامل ناپدید شدند. از آن زمان تاکنون بسیار سالم و پرانرژی هستم. زندگیام مملو از هیجان و شادی است. بسیار خوششانس بودم که تمرینکننده دافا شدم. با پشتکار تا انتها فالون دافا را تزکیه خواهم کرد.
حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) در 20ژوئیه1999، شروع به آزار و شکنجه تمرینکنندگان فالون دافا کرد. من بهطور غیرقانونی در بازداشتگاه شهر بازداشت شدم، جایی که بیش از دهها زندانی بهنوبت با خشونت مرا مورد ضربوشتم قرار میدادند. درنتیجه تمام بدنم صدمه دید و برای خوابیدن یا بلند شدن به کمک نیاز داشتم. اما هیچ رنجشی از افرادی که باعث رنجم شدند، نداشتم.
قبلاً هر گاه مشکلی پیش میآمد بیتاب میشدم. متعجب بودم که این بار هیچ اثری از نفرت، رنجش یا انتقام در افکارم نبود. کمک استاد بود که توانستم از شر سمومی که فرهنگ حزب شیطانی از کودکی به من القا کرده بود خلاص شوم. دافا میتواند به مردم کمک کند از پلیدی بهسمت خیر حرکت کنند. دوباره متولد شدم. شگفتانگیز بود!
با اینکه بیش از 20 سال از آن زمان میگذرد، هنوز هم آن ضرب و شتم را بهوضوح بهیاد دارم. فالون دافا بدنم را پاک و احساس سبکی و رهابودن از بیماری به من داد. آن همچنین ذهنم را پاک و مرا بردبار، مهربان و مستقل کرد. هر بار که به مهربانی استاد فکر میکنم، اشک شکرگزاری بر گونههایم جاری میشود. سپاسگزارم استاد لی.
در سال2000، من و همسرم بهدلیل تمرین فالون دافا دستگیر و بهطور غیرقانونی بازداشت شدیم. دخترم دبیرستانی بود و پسرم سال اول راهنمایی.
یک روز قبل از جلسه اولیا و مربیان مدرسه، پسرم برای دیدنم به بازداشتگاه آمد، اما افسر وظیفه مانع او شد. او مستأصل جلوی در ایستاد. وقتی رئیس بازداشتگاه بیرون آمد و پسرم را دید، از او علت را پرسید. پسرم گفت که آمده تا از پدرش بخواهد در جلسه اولیا و مربیان مدرسه شرکت کند. رئیس زندان نام و محل زندگی مرا پرسید. او گفت اگر نتوانم به کنفرانس بروم او بهجای من خواهد رفت.
روز بعد، رئیس زندان ازطرف من به جلسه اولیا و مربیان رفت! او به مدیر مدرسه گفت که من دوست صمیمیاش هستم و از معلم خواست که از پسرم بهخوبی مراقبت کند. بعدها یکی از مأموران اداره 610 به مدیر مدرسه دستور داد پسرم را از مدرسه اخراج کند. مدیر مدرسه امتناع کرد و گفت: «این کودکانی که اکنون درحال تحصیل هستند، روزی مسئول کشور و جامعه خواهند بود. بدون تحصیل ممکن است به بیراهه بروند و سربار مملکت و دردسر برای خانواده شوند. آن وقت چه کسی پاسخگو خواهد بود؟» مأمور اداره 610 سکوت و آنجا را ترک کرد.
بعد از آزادی، برای تشکر از رئیس زندان بهخاطر کمک به پسرم به زندان رفتم. ما قبلاً همدیگر را میشناختیم، اما نمیدانستم که او رئیس بازداشتگاه شده است. او گفت: «لازم نیست از من تشکر کنی. من حقیقت فالون گونگ را از یکی از هماهنگکنندههای گروه مطالعه فا، که قبلاً در بازداشتگاه بود، شنیدهام. آن تمرینکننده گفت که فالونگونگ یک فای پرمحتوا از مدرسه بوداست. به مردم میآموزد که براساس اصول حقیقت، نیکخواهی، بردباری رفتار کنند. تمرینکنندگان ذهن خود را تزکیه و خود را ملزم به پیروی از استانداردهای بالا میکنند. وی همچنین گفت که خودسوزی تیانآنمن ساختگی بوده است. یادگیری این اصول دافا مرا تغییر داده است و مشتاق به انجام کارهای خوب شدم.» برای او خیلی خوشحال شدم.
دخترم هم با دافا برکت یافت. وقتی در کالج پذیرفته شد، یکی از مأموران اداره 610 از دانشگاه خواست که دخترم را نپذیرند. کارکنان کالج که مدارک دخترم را جمعآوری و بایگانی کرده بودند، این بخشنامه را نپذیرفتد و گفتند که کالج از قوانین خود در بررسی و پذیرش دانشجو پیروی میکند. تحت حمایت استاد، تلاش مخرب آنها شکست خورد و دخترم با موفقیت وارد کالج شد.
در حدود دوکیلومتری خانه ما، خواهر کوچکتر همسرم در خانهای قدیمی با دیوارهای گلی و کاشی زندگی میکرد. خانواده او بسیار فقیر بودند و تنها چندهزار یوآن در سال درآمد داشتند. اما کل خانواده به خوبی فالون دافا ایمان داشتند.
شش نفر در روستای ما دافا را تمرین میکردند. بهدلیل مداخله حزب شیطانی، ما محیط امن مطالعه گروهی فا را از دست دادیم. با وجود خطر دستگیری، خواهر همسرم با شجاعت حدود پنج سال مکانی را برای گروه فراهم کرد. بنابراین، دافا به این خانواده برکات داد.
خواهر همسرم ده هکتار زمین بایر در کنار رودخانه داشت که بیشتر آن پوشیده از شن و خاک نامرغوب بود. هیچ محصولی در آنجا رشد نمیکرد و فقط در فصل بارندگی علف ظاهر میشد. در سال 2002، یک صاحب کارخانۀ فولاد زمین را اجاره کرد و کارخانه فولاد ساخت. اجاره آن دوازدههزار یوآن در سال بود. علاوهبر این، خواهر همسرم ماهانه سههزار یوآن دیگر بهعنوان آشپز کارخانه درآمد داشت. شوهرش نیز در آسیاب کار میکرد و 4000 یا 5000 یوآن در ماه درآمد داشت. درمجموع درآمد سالانه این خانواده بیش از 100هزار یوآن شد. وضعیت مالی آنها بسیار بهتر شد!
خواهرزاده همسرم بعداً در مدرسه راهنمایی در شهر ما پذیرفته شد. او در روزهای مدرسه به خانه ما میآمد. درسش خوب نبود و نمیتوانست با دروس مدرسه همراه شود. او در هر دوره، در امتحانات میانترم مردود میشد.
من و همسرم به این نتیجه رسیدیم که فقط استاد میتواند به او کمک کند تا عملکرد تحصیلی خود را تغییر دهد. از او درباره برنامههای آیندهاش پرسیدم و او گفت دوست دارد سخت درس بخواند و وارد دانشگاه شود. گفتم: «اگر کتاب جوآن فالون را بخوانی، دافا میتواند خردت را باز کند. در این صورت میتوانی آموزشهای معلمت را بفهمی، تکالیفت را انجام دهی و در امتحانات نمرات خوبی کسب کنی.» او حرفم را پذیرفت و هر روز با ما جوآن فالون را خواند. او گفت که ذهنش روشن شد و نمراتش بهطور قابلتوجهی بهبود یافت.
در پایان دبیرستان، او با موفقیت امتحان داد و در دانشگاه پذیرفته شد. او برای ابراز قدردانی از دافا، به همکلاسیهایش پیام داد: «فالون دافا خوب است. حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است.»
او در دانشگاه، درباره فالون دافا به دیگران اطلاعرسانی و برکات زیادی دریافت کرد. او یکی از سه دانشجویی بود که مشکلات مالی داشتند و سالانه 3000 یوآن کمک مالی دریافت میکرد. او کالج محلی را با موفقیت به پایان رساند و وارد کالج اصلی شد. هنگامی که از کالج فارغالتحصیل شد، یک شغل ایدهآل در شهر پیدا کرد. خوششانسی و تلاشش مورد تحسین همکلاسیهایش قرار گرفت.
خواهرزادهام یک برادر کوچکتر دارد که از کودکی خانهنشین و نچسب بود. وقتی در انظار عمومی بود مورد تمسخر دیگران قرار میگرفت. ما اغلب با هم بیرون میرفتیم تا اطلاعات فالون دافا را در اداره پست نزدیکی خانه آنها پست کنیم، او با ما همراهی و کمک میکرد. در آن زمان حدود 12 سال داشت.
او بعد از دوره راهنمایی، سه سال به مدرسه فنی رفت. پس از فارغالتحصیلی از آن مدرسه، در یک شرکت تبلیغاتی مشغول به کار شد و بعداً تکنسین تأسیسات شد. او اکنون یک ماشین و یک خانه در مرکز استان دارد. اکنون که بزرگ شده خیلی تغییر کرده است. او به یک مرد جوان خوشتیپ با چهرهای زیبا تبدیل شده است.