فالون دافا، فالون گونگ - سایت مینگهویی www.minghui.org چاپ

«بسیار خب، من ح.‌ک.‌چ را ترک می‌کنم و فالون دافا را یاد می‌گیرم!»

29 ژوئیه 2024 |   جین لیان، تمرین‌کننده فالون دافا در استان شاندونگ، چین

(Minghui.org) من در یک منطقه مسکونی نظافتچی بودم. یک روز وقتی راه‌پله را تمیز می‌کردم با خانمی آشنا شدم. او گفت خواهرش در آن ساختمان زندگی می‌کند و از من پرسید که آیا حدوداً 50ساله هستم. به او گفتم که حدود ۷۰ سال دارم. او حرفم را باور نکرد. به او گفتم که جوان‌تر به‌نظر می‌رسم، زیرا فالون دافا را تمرین می‌کنم.

حقیقت را برایش روشن کردم. او گفت: «باور نمی‌کنم. خواهرم نیز فالون دافا را تمرین می‌کند. وضعیت سلامتی‌اش خوب نیست. او از ما خواست که حزب کمونیست چین (ح‌.ک‌.چ) و سازمان‌های جوانان وابسته به آن را ترک کنیم. هیچ‌یک از اعضای خانواده ما این کار را نکردند.» ما به صحبت ادامه دادیم.

روزی دیگر دوباره او را دیدم. درمورد تجربیاتم از تمرین فالون دافا، ازجمله اینکه چگونه از سرطان خون بهبود یافتم، و تجربیات شگفت‌انگیزم از زنده ماندن در سوانح رانندگی به او گفتم. او تحت تأثیر قرار گرفت. از او خواستم از ح.‌ک.‌چ خارج شود، اما او نپذیرفت. سپس، برای بار سوم او را دیدم و از او خواستم از ح‌.ک.‌چ خارج شود. او این بار موافقت کرد و گفت که می‌خواهد فالون دافا را یاد بگیرد.

از او خواستم به اعضای خانواده‌اش نیز بگوید که ح‌.ک.‌چ را ترک کنند و لیستی از کسانی را که می‌خواهند حزب را ترک کنند، به من بدهد. گفتم به آن‌ها کمک خواهم کرد تا نام خود را برای خروج از ح.‌ک.‌چ در وب‌سایت منتشر کنند. او بعداً، با لیستی از هفت نام از اعضای خانواده نزد من آمد و گفت که همه آن‌ها موافق ترک ح‌.ک‌.چ هستند.

ازطریق او با خواهر تمرین‌کننده‌اش آشنا شدم. خواهرش گفت: «خواهرم و شوهرش خیلی سرسخت بودند و نمی‌خواستند از ح.‌ک‌.چ خارج شوند. اما، شما حقیقت را برایشان روشن کردید و آن‌ها موافقت کردند که خارج شوند. همه اعضای خانواده ما ح‌.ک.‌چ را ترک کرده‌اند. دیگر درمورد آن‌ها نگرانی ندارم. خیلی خوشحالم. بیایید با همدیگر با جدیت تزکیه کنیم.»

من 78ساله هستم و به‌مدت 27 سال فالون دافا را تمرین کرده‌ام. به چیزهای دنیوی وابسته نیستم. فقط به دافا فکر می‌کنم و اینکه چگونه خودم را در فا بهبود ببخشم. می‌خواهم استاد را دنبال کنم و به خانه اصلی‌ام برگردم.

مرد جوان ضمن آرزوی موفقیت برایم گفت: «من هم می‌خواهم یاد بگیرم!»

یک روز به روستایی رفتم تا درباره فالون دافا با مردم صحبت کنم. مرد جوانی مقابل یک سوپرمارکت درحال پخش بروشور درمورد وسایلی برای فروش بود. بروشوری به من داد. آن را گرفتم و گفتم: «من فالون دافا را تمرین می‌کنم. آیا درباره خروج از ح‌.ک‌.چ و سازمان‌های وابسته به آن شنیده‌ای؟ پس از خروج از آن در امان خواهی بود.» سپس حقیقت را برایش روشن کردم.

او فریاد زد: «چطور جرئت می‌کنی درباره فالون دافا صحبت کنی؟ من به آن اعتقاد ندارم و از ح‌.ک.‌چ نیز خارج نخواهم شد. تو را به پلیس گزارش می‌دهم و به اداره پلیس می‌برم.» گفتم: «تو مهربان به‌نظر می‌رسی و کارهای بد انجام نمی‌دهی. تو را مجبور به ترک ح‌.ک‌.چ نمی‌کنم. استادم از من می‌خواهند که مردم را نجات دهم. آیا می‌خواهی از ح‌.ک.‌چ خارج شوی؟» گفت: «هرگز.» به راه افتادم. او سپس گفت: «برگرد. بیا کمی صحبت کنیم. از کجا می‌دانی که فالون دافا اینقدر خوب است؟»

ساعتی با او صحبت و تجربیات معجزه‌آسایم را برایش گفتم. او پرسید: «آیا این واقعیت دارد؟ من حرف‌های دیگران را باور نمی‌کردم، اما پس از گوش دادن به حرف‌های تو می‌خواهم فالون دافا را یاد بگیرم. من جوآن فالون (کتاب اصلی فالون دافا) را می‌خوانم و اکنون آن را باور دارم. پس از بازگشت به خانه، فالون دافا را از تمرین‌کنندگان یاد خواهم گرفت. ما یک رابطه تقدیری داریم!»

او پرسید که آیا 50 سال دارم؟ به او گفتم که 78ساله هستم. او گفت که باور نمی‌کند، چون خیلی جوان به‌نظر می‌رسم.

او گنج را یافت!

بعد از اینکه حقیقت را برای بیش از دوازده نفر روشن کردم، آن‌ها شروع به تمرین فالون دافا کردند. یکی از همکارانم مشکل شدید معده داشت. او ماهی ‌یک‌ بار به پزشکش مراجعه می‌کرد و هر ماه 2هزار یوآن برای هزینه‌های پزشکی خرج می‌کرد. او بسیار لاغر بود و مدام آروغ می‌زد. همچنین در سراسر صورتش چین و چروک داشت. او ترسناک به‌نظر می‌رسید. حقیقت را برایش روشن کردم، اما او حاضر به ترک ح‌.ک‌.چ نشد.

یک روز او به دیدنم آمد و گفت که دوباره 2هزار یوآن برای هزینه‌های پزشکی خرج کرده است. از او خواستم فالون دافا را تمرین و هزینه‌های پزشکی خود را پس‌انداز کند. او پرسید که آیا می‌تواند فالون دافا را تمرین کند؟ دوباره حقیقت را برایش روشن کردم. او شروع به تمرین فالون دافا کرد و سلامتی‌اش هر روز بهبود می‌یافت. سرانجام پس از شش ماه تمرین، از تمام بیماری‌ها بهبود یافت.

او اکنون 75ساله است، اما به‌نظر می‌رسد که حدود 60 سال دارد، با گونه‌های گلگون، و فقط کمی چین و چروک روی صورتش دارد. او زیبا به‌نظر می‌رسد.

او با پشتکار تزکیه می‌کند. گنجی را یافته است! هر روز دو سخنرانی از جوآن فالون را می‌خواند و زود بیدار می‌شود تا به تمرینات صبحگاهی آنلاین جهانی بپیوندد. پس از پایان تمرینات، بیرون می‌رود تا شخصاً حقیقت را برای مردم روشن کند. اکثر افرادی که به او گوش داده‌اند با خروج از سازمان‌های ح.ک.چ موافقت کرده‌اند.

مرد جوان پس از تصادف اتومبیل، حقیقت را آموخت

در مارس2023، سوار اسکوتر بودم که در راه خانه با اتومبیلی برخورد کردم. احساس سرگیجه داشتم و نمی‌دانستم کجا هستم. چشم چپم متورم شده بود و نمی‌توانستم با آن ببینم. روی صورتم جراحاتی ایجاد شده بود و مچ پای چپم خونریزی داشت. بدنم مجروح شده بود، اما ذهنم آرام بود. وقتی بلند شدم تا اسکوترم را بردارم، متوجه شدم که اتومبیل ایستاده است. مرد جوانی پیاده شد و از من پرسید که آیا حالم خوب است یا نه، و از من خواست برای معاینه به بیمارستان بروم.

به او گفتم مشکلی ندارم. او گفت که قبلاً با شرکت بیمه‌اش تماس گرفته و هرگونه هزینه پزشکی را به من بازپرداخت می‌کند.

درعوض حقیقت را برایش روشن کردم. به او گفتم که فالون دافا را تمرین می‌کنم و استادم به ما گفته‌اند که انسان‌های خوبی باشیم. همچنین درباره جنبش ترک ح‌.ک.‌چ و چگونگی ایمن ماندن در مواجهه با بلایای آینده به او گفتم. گفت: «خاله، شما خیلی مهربان هستی. واقعاً آدم خوبی هستی. به‌شدت آسیب دیدی، اما شکایت نمی‌کنی. از من می‌خواهی که سازمان‌های ح.‌ک.‌چ را ترک کنم تا بتوانم در آینده ایمن باشم. شما خیلی مهربان هستی. موافقت می‌کنم که از عضویتم در لیگ جوانان کمونیست کناره‌گیری کنم. آیا می‌توانی به من کمک کنی اظهاریه ندامت خود را در وب‌سایت منتشر کنم؟»

این مرد جوان نجات پیدا کرد. او رابطه‌ای تقدیری با دافا داشت. ممکن است استاد از این فرصت برای نجاتش استفاده کرده باشند. به‌لطف محافظت استاد، از اتفاق بدتری جلوگیری کردم.

جرئت نداشتم پاهایم را تکان دهم. از مرد جوان خواستم مرا به خانه ببرد. او دوباره اصرار کرد که به بیمارستان بروم. به او اطمینان دادم که حالم خوب است و گفتم که قبلاً به‌لطف محافظت استاد از چند تصادف رانندگی جان سالم به‌ در برده‌ام. همچنین گفتم که چگونه از سرطان خون و سایر بیماری‌ها بهبود یافتم و به‌لطف دافا در هزینه‌های پزشکی شرکتم صرفه‌جویی کردم.

او متوجه شد که من در اعتقادم ثابت‌قدم هستم. با خوشحالی گفت که در آینده دافا را از من یاد خواهد گرفت و شماره تلفنش را برای من گذاشت.

بعد از اینکه چند روز تمرینات دافا را انجام دادم، دیگر چشمانم متورم نبود و کبودی‌ها از بین رفته بودند. با او تماس گرفتم و این خبر را به او دادم. گفتم می‌خواهم 200 یوآنی را که بدون اینکه متوجه شوم، در جیبم گذاشته بود، برگردانم. او صمیمانه از من خواست که آن را بگیرم. سپس پول را به مکان تولید مطالب اطلاع‌رسانی دادم تا آن‌ها مواد مصرفی بخرند و مطالب بیشتری تولید کنند تا موجودات ذی‌شعور را نجات دهند.

بار دیگر وقتی با تمرین‌کننده‌ای سوار سه‌چرخه‌ام بودیم تصادف کردم. یکی از چرخ‌ها جدا شد و در گودالی افتاد. بدون اینکه متوجه شوم بیش از ده متر به رانندگی با آن ادامه دادم. تمرین‌کنندۀ همراهم از من پرسید که چرا سه‌چرخه اینقدر کج است. پیاده شدم و نگاه کردم. یک چرخ جدا شده بود. ما ترسیدیم و از استاد تشکر کردیم که ما را نجات دادند.

از استاد بسیار سپاسگزارم که بارها مرا نجات دادند و عمرم را طولانی کردند. به خودم می‌گویم که باید با پشتکار تزکیه کنم تا شایستگی شاگرد استاد بودن را داشته باشم.