فالون دافا، فالون گونگ - سایت مینگهویی www.minghui.org چاپ

در دوران تزکیه در دافا یاد گرفتم در هر کاری، ابتدا دیگران را در نظر بگیرم

3 ژوئیه 2024 |   تمرین‌کننده دافا در استان لیائونینگ (چین)

 
 (Minghui.org) با مرور سفر تزکیه‌ام در 20 سال اخیر، باید بگویم دافا و استاد نیک‌خواه مرا نجات دادند و زندگی دوباره‌ای به من بخشیدند. استاد مرا راهنمایی کرده‌اند که با پیروی از اصول حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری تزکیه کنم و در هر کاری که انجام می‌دهم، ابتدا دیگران را مدنظر قرار دهم. به این ترتیب، از فردی بیمار به فردی با ذهن و بدن سالم، رها از بیماری و دارای شخصیت اخلاقی والا تبدیل شده‌ام. کارمندی وظیفه‌شناس

من مسئول تهیه، بازپرداخت و برنامه‌ریزی بودجه غذاخوری کارکنان و لوازم اداری در شغلم بودم. رؤسا و همکاران می‌دانستند که فالون‌ دافا را تمرین می‌کنم. در محل کارم، براساس اصول یک تزکیه‌کننده رفتار می‌کردم. از خرج کردن بی‌پروایانه خودداری می‌کردم، خواسته‌های دیگران را مدنظر قرار‌‌‌ می‌دادم و از اختلاف با دیگران بر سر منافع شخصی خودداری می‌کردم. بنابراین، زمانی که خواستم خودم را بازخرید کنم، علاوه‌بر رسیدگی به حساب‌ها، تجهیزات و سایر موارد، نزدیک به 8000 یوان پول نقد تحویل دادم که در این مدت ازطریق صرفه‌جویی، پس‌انداز کرده بودم، ازجمله سود 50یوانی که برای خرید تجهیزات به من داده شده بود. این پول را برای فردی که قرار بود جای من بیاید واریز کردم.

وقتی مدیران از این موضوع مطلع شدند، مرا به دفتر مدیریت فراخواندند. در آنجا به من گفته شد: «تو در این سال‌ها عالی کار کردی. کوشا و سخت‌کوش بودی و هر کاری را بدون شکایت می‌پذیرفتی. ما پس از مشورت، تصمیم گرفتیم با پولی که پس‌انداز کردی به خودت پاداش دهیم.» از اعتماد و توجهشان سپاسگزاری کردم، اما نتوانستم پول را بپذیرم، زیرا در دافا تزکیه می‌کنم و در هر کاری از اصول حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری پیروی می‌کنم. اگر رسیدگی به آن پول مشکل بود و می‌خواستند با آن، کار خوبی انجام دهند، می‌توانستند از آن برای بهبود غذای کارکنان استفاده کنند. مدیران بسیار شگفت‌زده شدند، زیرا انتظار نداشتند کسی از دریافت پاداش امتناع کند. توضیح دادم که استادم به من آموخته‌اند فرد خوبی باشم و ابتدا دیگران را مدنظر قرار دهم. آن‌ها صمیمانه از من تشکر کردند. جان سالم به‌در بردن از یک تصادف

متوجه شدم در نوامبر2022، تمرین‌کننده‌ای مسن به‌علت بیماری مرتبط با سکته مغزی در بیمارستان بستری شده بود، اما بعد از مدتی مرخص شده و به خانه بازگشته بود. تصمیم گرفتم برای ملاقات به خانه‌اش بروم. با دوچرخه برقی حدود یک ساعت تا خانه او راه بود. در آن زمان، اقدامات پیشگیرانه و کنترل پاندمی بسیار سخت بود و همه افراد برای رفت و آمد باید با تلفن همراه‌ خود یک کد کیو.آر. را اسکن می‌کردند. قبل از حرکت، برای استاد عود سوزاندم و از ایشان درخواست محافظت کردم.

تمام مراحل به‌طور معجزه‌آسایی خوب پیش رفت. نه وقتی نزدیک شدم و نه وقتی از درِ ورودی منطقه مسکونی وارد شدم، نگهبان مرا ندید. هنگامی که به ساختمان نزدیک شدم، یکی از ساکنین هم‌زمان رسید و کارتش را برای باز کردنِ در کشید، بنابراین به‌دنبال او وارد ساختمان شدم. در راه‌پله، شوهر آن تمرین‌کننده را دیدم که زباله‌ها را بیرون می‌برد. همه‌چیز فوق‌العاده روان پیش رفت، گویی توسط استاد نظم و ترتیب داده شده بود.

من تجربه خوبی از مطالعه فا و تبادل تجربه تزکیه با آن تمرین‌کننده داشتم. او رک بود و مشکلاتش را می‌دانست. او می‌گفت هنگام مواجهه با مشکلات باید محکم باشیم، زیرا استاد مراقب ما هستند! شوهرش نیز از تمرین کردنش حمایت می‌کرد.

در راه خانه، احساس آرامش فوق‌العاده‌ای داشتم. در جاده، به یک دوراهی رسیدم و ناگهان کامیون بزرگی را دیدم که به‌سرعت به‌سمتم می‌آمد. در یک لحظه، با دوچرخه‌ام به‌سمت چپ کامیون کشیده شدم. صدای بلندی از برخورد دوچرخه با کامیون برخاست، گویی دوچرخه شکسته شده بود. در ذهنم گفتم: «استاد، لطفاً مرا نجات دهید.»

روی زمین افتاده بودم، اما هیچ دردی نداشتم. وقتی بلند شدم دیدم کامیون در فاصله 20متری‌ام توقف کرده است. راننده بیرون پرید و گفت: «چرا حواست نیست کجا می‌روی؟» پس از اینکه دید می‌توانم بایستم و آسیبی ندیده‌ام، برگشت و خواست برود. مانع رفتنش شدم و گفتم: «بیا اینجا، می‌خواهم چیزی به تو بگویم. من فالون دافا را تزکیه می‌کنم و تو را فریب نمی‌دهم. آیا درمورد ترک ح.‌ک.‌چ برای ایمن بودنت شنیده‌ای؟» گفت نمی‌خواهد بداند و رفت.

دست و پایم را حرکت دادم و به‌جز یک نقطه سیاه در گوشه چشم راستم، همه‌چیز خوب به‌نظر می‌رسید. به دوچرخه برقی افتاده بر زمین و وسایل پخش‌شده در اطراف نگاه کردم و فقط دو خراش عمیق روی پشتی صندلی دیدم. دوچرخه را بیشتر بررسی کردم. هیچ آسیبی ندیده بود و خوب به‌نظر می‌رسید. این واقعاً معجزه‌آسا بود. مرا به یاد فای استاد انداخت:

«ما می‌گوییم خوب یا بد از فکرِ اولیه فرد می‌آید و آن فکر در آن لحظه می‌تواند نتایج مختلفی را به بار بیاورد.» (سخنرانی چهارم، جوآن فالون)

آنچه استاد گفته‌اند کاملاً درست است، همان‌طور که آن را از نزدیک تجربه کردم. اشک شکرگزاری در چشمانم حلقه زد و از استاد برای نجات جانم تشکر کردم. بدون حمایت استاد، امروز زنده نبودم. استاد! سپاسگزارم که به من فرصتی دوباره برای زندگی دادید. شما به من کمک کردید بدهی‌هایم را حل‌وفصل کنم و رنجش‌هایم از دیگران را ازبین ببرم.

به‌عنوان یک مرید دافا، فقط می‌توانم فا را با پشتکار مطالعه کنم، خودم را بهبود بخشم، با کمک به استاد برای نجات تعداد بیشتری از مردم، به عهد خود عمل کنم و با استاد به خانه بازگردم.