فالون دافا، فالون گونگ - سایت مینگهویی www.minghui.org چاپ

ماجرا‌های روشنگری حقیقت ‌درباره آزار و شکنجه

13 اوت 2024 |   یک تمرین‌کننده فالون دافا در کانادا

(Minghui.org) درود بر استاد محترم! درود بر هم‌تمرین‌کنندگان!

من ۷۸ سال دارم. در اوایل سال ۱۹۹۵ که به‌دلیل فتق دیسک در بیمارستان بستری شدم، شخصی پیشنهاد کرد که فالون دافا را تمرین کنم. مشکلم در عرض سه روز برطرف شد و از آن زمان، فالون دافا را تمرین کرده‌ام.

مایلم چند ماجرا مربوط به تجربیاتم از روشنگری حقیقت برای مردم تورنتو را به اشتراک بگذارم. لطفاً اشاره کنید که در چه زمینه‌هایی از تزکیه‌ام باید رشد کنم.

یک روز درحالی‌که در مقابل کنسولگری چین اعتراض می‌کردم، یکی از کارمندان پرخاشگرانه به من نزدیک شد و با صدای بلند پرسید: «چه کسی مسئول اینجاست؟» نترسیدم و پرسیدم: «چه می‌خواهید؟» او گفت: «سه مأمور پلیس آمدند و گفتند که شما هر روز اینجا هستید و جلوی رفت‌وآمد را می‌گیرید. ‌آن‌ها از شما می‌خواهند که بروید. ازآنجاکه شما انگلیسی صحبت نمی‌کنید، ‌آن‌ها با من صحبت کردند. همین الان باید اینجا را ترک کنید.»

قاطعانه پاسخ دادم: «برای بودن در اینجا، مجوز داریم!» او فریاد زد: «چه کسی به شما مجوز داده است؟» با اطمینان پاسخ دادم: «اداره پلیس.» او تعجب کرد و زبانش بند آمد. سپس رویش را برگرداند و به داخل کنسولگری برگشت.

افشای دروغ‌های ‌ح.ک.چ

یک روز به پیرمردی در پارک کوئینز، یک بروشور دادم. آن را گرفت و پرسید: «تمرین‌کننده فالون گونگ هستی؟» گفتم بله. در ادامه گفت: «فالون گونگ عالی است! شما هر روز به اینجا‌ می‌آیید تا بروشور پخش کنید و روزی پنجاه دلار حقوق‌ می‌گیرید. شما فعالیت‌ها را سازماندهی‌ و لباس توزیع‌ می‌کنید. فوق‌العاده است. به‌خاطر این مزایای عالی، به فکر عضویت در گروه‌تان هستم.»

آن را سرگرم‌کننده دیدم و فکر کردم این فرصتی عالی برای افشای دروغ‌های حزب کمونیست چین (‌ح.ک.چ) و روشنگری حقیقت است. سنش را پرسیدم. گفت هشتاد و یک سال دارد. گفتم: «شما را گمراه کردند. ‌ح.ک.چ دروغ می‌گوید و اظهار می‌کند که فالون گونگ در سیاست دخالت دارد و توسط نیروهای ضد چین که به فالون گونگ پول و مطالب می‌دهند، حمایت می‌شود. این‌ها دروغ است.»

توضیح دادم: «ما هر روز از خانه می‌آییم و هزینه حمل‌ونقل خود را‌ می‌پردازیم. اگر تمرین‌کنندگان توانایی مالی داشته باشند، برخی از آن‌ها با ارائه پول و مطالب کمک می‌کنند، بروشور چاپ می‌کنند، و بنر می‌سازند. ما در مناسبت‌های مهم، راهپیمایی برگزار‌ می‌کنیم. این کار را‌ می‌کنیم تا حقیقت آزار و شکنجه را به مردم بگوییم. ظاهراً تقدیرمان این بود که با هم ملاقات کنیم تا وضعیت واقعی را به شما بگویم. وگرنه بازهم فریب‌ می‌خوردید.»

سپس حقیقت حادثه خودسوزی تیان‌آنمن را توضیح دادم و عکس‌هایی از «سنگ کلمات پنهان» را به او نشان دادم. توضیح دادم که ‌ح.ک.چ برای تحریک نفرت علیه فالون گونگ دروغ می‌گوید. او گفت: «پس اینطور است.» سپس گفت که به بودیسم اعتقاد دارد. گفتم: «‌به‌عنوان یک بودایی، باید این اصل الهی را درک کنید که نیکی پاداش می‌گیرد و اعمال بد مجازات‌ می‌شود. اگر انسان‌ها کاری ‌درباره آزار و شکنجه انجام ندهند، آسمان انجام خواهد داد.»

او پاسخ داد: «اکنون حقیقت را درباره فالون گونگ درک می‌کنم. به دروغ‌های ‌ح.ک.چ که به فالون گونگ حمله می‌کند گوش نمی‌دهم یا باورشان نمی‌کنم. همچنین حقیقت را به اطرافیانم خواهم گفت تا به ‌آن‌ها کمک کنم کارهای خوب فالون گونگ را درک کنند.» وی دستم را فشرد و گفت: «برایتان آرزوی موفقیت دارم!»

ازبین بردن ترسش

یک بار درحالی‌که مقابل کنسولگری چین اعتراض می‌کردم، کمی بعد از ظهر، مردی میانسال از راه رسید. وقتی دید کنسولگری بسته است، نگران به نظر‌ می‌رسید. به‌سمت ما آمد و پرسید که چرا کنسولگری بسته است. توضیح دادم که آن‌ها بعدازظهر کار نمی‌کنند. او با ناامیدی گفت که دوباره ‌آن‌ را از دست داده است. یک بروشور به او دادم که گرفت. به او گفتم اهل استان جیلین در شمال شرقی چین هستم و از او پرسیدم اهل کدام استان است.

او گفت اهل سوژو است و گفت این سومین بار است که برای رسیدگی به اسنادش به کنسولگری‌ می‌آید. او اظهار کرد که دو بار قبلی کنسولگری گفته است که او دروغ‌ می‌گوید و از کمک به او خودداری کرده است. او گفت که دروغ نمی‌گوید، اما حالا ترسیده است و نمی‌داند چه‌کار کند. گفتم: «دوست دارید راهی برای غلبه بر ترستان، به شما بگویم؟» او پرسید آن راه چیست؟ گفتم: «آیا درباره خروج از ‌ح.ک.چ شنیده‌اید؟» گفت نه. پرسیدم که آیا به ‌ح.ک.چ، لیگ جوانان یا پیشگامان جوان پیوسته است. وقتی جواب مثبت داد، توضیح دادم: «ریشه ترس شما در این است.»

درباره نه شرح و تفسیر درباره حزب کمونیست به او گفتم و درباره آزار و شکنجه فالون گونگ، حقه خودسوزی تیان‌آنمن، برداشت اعضای بدن تمرین‌کنندگان فالون گونگ و «سنگ کلمات پنهان» برایش توضیح دادم. گفتم: «‌ح.ک.چ فاسد و شرور است. اگر انسان‌ها افرادی را که این کارها را انجام‌ می‌دهند مجازات نکنند، آسمان این کار را خواهد کرد. چندصدمیلیون نفر از این سازمان شیطانی خارج شد‌ه‌اند. حتی اگر خارج از چین هستید، اگر ترکش نکنید، همچنان بخشی از آن هستید. هنگامی که آسمان حزب را مجازات‌ می‌کند، شما نیز با آن مجازات خواهید شد. تقدیر این بود که امروز همدیگر را ببینیم تا بتوانید حقیقت را بشنوید.»

به او گفتم: «به یاد داشته باشید که فالون دافا خوب است، و حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است. این دو عبارت شما را از ترس محافظت‌ می‌کند. برای ترک ‌ح.ک.چ به شما نام مستعار "ژن شیه" می‌دهم، خوب است؟» او با خوشحالی گفت: «خارج می‌شوم.» سپس گفت: «بعد از شنیدن حرف‌هایت، حالم خیلی بهتر شده و دیگر نمی‌ترسم. وقتی دوباره به کنسولگری بیایم، مطمئن خواهم بود.» حالت ناراحتش از بین رفت و با لبخند جایگزین شد. درنهایت دستم را فشرد.

یک غربی گرانقدر

یک روز یکشنبه در کنار دریاچه انتاریو درحال جمع‌آوری امضا برای دادخواست بودم. بازار کوچکی در ضلع غربی دریاچه وجود داشت که دارای فعالیت‌هایی مانند آواز خواندن، رقص، غرفه‌های غذا و فروشندگان اجناس کوچک بود. خیلی‌ها دور هم نشسته بودند و تماشا‌ می‌کردند. به چند غربی که روی صندلی نشسته بودند نزدیک شدم و مؤدبانه برگه دادخواست را به ‌آن‌ها دادم و گفتم: «سلام، لطفاً این را بخوانید.»

اکثر افرادی که دادخواست را خواندند آن را امضا کردند. به دیگرانی که در آن نزدیکی نشسته بودند نزدیک شدم. در یک ردیف، چهار پنج خانم غربی بودند. برگه دادخواست را به ‌آن‌ها دادم و هر کدام به‌دقت آن را مطالعه کردند. اکثر ‌آن‌ها امضا کردند. زنی که وسط نشسته بود به من اشاره کرد که برگه دادخواست را به او بدهم. او پس از امضا، آن را به کسانی که در کنارش بودند، داد و همه بدون تردید امضا کردند.

او لبخندی زد و به برگه دادخواست من اشاره کرد و علامت داد که او را دنبال کنم. با درک قصدش برای کمک، او را در بازار دنبال کردم. در سمت غرب، شش هفت نفر از دوستانش را دید. ‌آن‌ها با در آغوش گرفتن او به‌گرمی، احوالپرسی کردند. او برگه دادخواست را از من گرفت و به دوستانش داد تا امضا کنند و به چینی گفت «فالون دافا». دوستانش بدون تردید امضا کردند. به هر کدام از ‌آن‌ها یک بروشور دادم، با علامت شست تأییدشان کردم و گفتم: «متشکرم!»

او بعد از خداحافظی با دوستانش، مرا به دکه‌ای در آن طرف برد که شش هفت غربی در آن جنس می‌فروختند. او از ‌آن‌ها خواست دادخواست را امضا کنند. همه ‌آن‌ها بدون تردید امضا کردند. برخی از ‌آن‌ها اجناس خود را زمین گذاشتند و بلافاصله امضا کردند. همانطور که در اطراف قدم‌ می‌زدیم، او با چند نفری که‌ می‌شناخت برخورد کرد و ‌آن‌ها نیز دادخواست را امضا کردند. فقط طی مدت کوتاهی، بیش از بیست نفر دادخواست را امضا کردند. قبل از رفتن، به قلبش اشاره کردم و با علامت شست تأییدش کردم و گفتم: «متشکرم.»

یک بروشور به او دادم که در آن پنج تمرین به‌تفصیل شرح داده شده بود و از او خواستم که آن را به‌دقت بخواند. با اشاره به او فهماندم که غربی‌های زیادی مانند او در بین تمرین‌کنندگان فالون دافا وجود دارند، و اگر دافا را تمرین کند به‌شدت سود خواهد برد. او درحالی‌که مدام سر تکان می‌داد گوش می‌داد و با هه‌شی از من خداحافظی کرد.

مربی هنرهای رزمی

یک روز درحالی‌که در پارک کوئینز، مشغول روشنگری حقیقت و جمع‌آوری امضا برای دادخواست بودم، شش هفت غربی را دیدم که درحال تمرین هنرهای رزمی بودند. با لبخند به سرپرستشان که مردی حدوداً چهل‌ساله بود نزدیک شدم و گفتم: «سلام لطفاً این را بخوانید» و برگه دادخواست را به او دادم. او پس از مطالعه دقیقش، بدون معطلی نام و نشانی خود را امضا کرد. سپس دیگران را صدا زد و ‌آن‌ها نیز امضا کردند. او به‌آرامی به زبان چینی گفت: «فالون دافا خوب است» و ناگهان مرا بلند کرد. با صدای بلند از او تشکر کردم. قبل از اینکه به‌آرامی مرا به زمین بگذارد، سه دور با من در اطراف چمن دوید. درنهایت با لبخند دستم را فشرد.

به هر کدام از ‌آن‌ها یک بروشور دادم و بارها از ‌آن‌ها تشکر کردم و با علامت شست تأییدشان کردم. وقتی برای خداحافظی دست تکان می‌دادم، گریه‌ام گرفت. واقعاً احساس‌ می‌کنم که کانادایی‌ها شگفت‌انگیز هستند. ‌آن‌ها صالح و شجاع هستند، مایل به کمک به دیگران و مهربان هستند. قطعاً برکت خواهند یافت.

هم‌تمرین‌کنندگان، ما یک رابطه تقدیری با استاد داریم. ما قادریم فا را در این زندگی کسب کنیم، و در دوره اصلاح فا، مرید دافا شویم. صرف‌نظر از اینکه چه مدت درحال تزکیه بوده‌ایم، هرگز نباید عهدی را که قبل از آمدن به این دنیا با استاد بسته‌ایم فراموش کنیم. با نزدیک شدن به اصلاح فا، زمان برای مریدان دافا به‌منظور روشن کردن حقیقت و نجات مردم به‌طور فزاینده‌ای محدود‌ می‌شود. بیایید با همدیگر به پیش برویم و تعداد بیشتری از موجودات ذی‌شعور را نجات دهیم.

در خاتمه، می‌خواهم با شعری کوتاه با عنوان «شبنم شیرین»، به تبادل تجربه‌ام پایان دهم:

در برخورد با خورشید صبحگاهیمریدان دافا با شادی در همه جهات پراکنده می‌شوندانجام مأموریت، با امید،برای اینکه قبل از آمدن فاجعه بزرگ،شبنم شیرین حقیقت را در قلب مردم بپاشند.زیرا این به بقای زندگی‌تان مربوط‌ می‌شود.و تنها امید رستگاری شماست.گرچه ممکن است یکدیگر را نشناسیم،حقیقت مانند چراغی روشن‌ می‌درخشد.بیدار شوید، جان‌های گرانبها،مریدان دافا جرقه زندگی را شعله‌ور‌ می‌کنند،این چراغ ابدی را روشن‌ می‌کنند!»

(ارائه‌شده در کنفرانس فای کانادا ۲۰۲۴)