فالون دافا، فالون گونگ - سایت مینگهویی www.minghui.org چاپ

بهبودی بیماری سیلیکوزیس با اعتقاد راسخ به دافا

16 اوت 2024 |   تمرین‌کننده فالون دافا در چین

(Minghui.org) هر زمستان برای تهیه هیزم به کوه می‌روم. زمستان گذشته متوجه مشکل بزرگی در وضعیت سلامتی‌ام شدم، به این معنا که با کوچک‌ترین تلاشی، در تنفس دچار مشکل می‌شدم. درحین بالا رفتن از کوه مجبور بودم هر چند قدم بنشینم و استراحت کنم. آوردن و حمل هیزم به پایین کوه برایم رنج‌آورتر بود. نفس‌نفس می‌زدم. 

احساس عجیبی داشتم. وقتی کار سختی انجام نمی‌دادم، از نظر سلامتی با یک جوان تفاوتی نداشتم. چرا در اوایل 50سالگی، اینقدر حس بدی داشتم؟ فکر می‌کردم این به‌خاطر وضعیت تزکیه‌ام است و ممکن است درحال گذر از کارمای بیماری باشم. اما بعد از مدتی طولانی، وضعیتم بدتر شد. به‌سختی می‌توانستم از کوه بالا بروم.

یک پسرعمو دارم که دور از من زندگی می‌کند و سالم به نظر می‌رسد، اما هر زمان که حرکت می‌کند دچار تنگی نفس شدید می‌شود. از او پرسیدم مشکلش چیست؟

آهی کشید و به من گفت سیلیکوزیس است. او گفت که در جوانی هنگام کار در یک معدن مولیبدن، به آن مبتلا شده است. این وضعیت برگشت‌ناپذیر بود و او چاره‌ای جز این نداشت که تا آخر عمر اینگونه زندگی کند. سپس درمورد علائم و پیش‌شناخت این بیماری به من گفت که بسیار ناراحت‌کننده به نظر می‌رسید.

نگران شدم. چگونه می‌تواند این‌طور باشد؟ وضعیت جسمانی من بسیار شبیه به او بود، فقط کمی بهتر. در 30سالگی، به‌مدت دو سال در یک معدن آهن کار کرده بودم و آهن و سنگ را زیر زمین بارگیری می‌کردم. ازآنجاکه آن موقع هم فالون دافا را تمرین می‌کردم، از هیچ‌چیز نمی‌ترسیدم و هیچ‌یک از اقدامات احتیاطی را رعایت نمی‌کردم. هرگز برای جلوگیری از ورود ذرات به دستگاه تنفسی‌ام ماسک نزدم، درحالی‌که دیگران این کار را می‌کردند. حالا به معنای واقعی کلمه می‌لرزیدم، مطمئن بودم که به سیلیکوزیس مبتلا شده‌ام. 

آن شب در ناامیدی بودم، در رختخواب دراز کشیده بودم و غلت می‌زدم و نمی‌توانستم بخوابم. در پایان، افکار درستم غالب شد، زیرا به خودم یادآوری کردم: «من مرید دافا هستم، و این به‌دلیل سطح پایین آگاهی و درک من است. جدی بودن سیلیکوزیس به‌خوبی شناخته شده است، و هیچ کاری نیست که دکترهای چینی یا غربی بتوانند درمورد آن انجام دهند.»

با چشمانی اشکبار از استاد کمک خواستم. من به دافا و استاد اعتقاد راسخ دارم. به بهترین شکل ممکن تزکیه خواهم کرد و وظایف خود را به‌عنوان یک مرید دافا انجام خواهم داد. سپس احساس راحتی کردم و با آرامش به خواب رفتم. 

شب بعد اتفاقی معجزه‌آسا رخ داد. وسط خواب خیس عرق مخصوصاً در بالاتنه‌ام، ناگهان بیدار شدم. لایه به لایه عرق‌ها را پاک کردم تا بالاخره تسلیم شدم و گذاشتم آزادانه جریان پیدا کند. صبح که بیدار شدم دیدم تشک و لحاف خیس عرق شده است. 

دوباره به تشک و ملحفه نگاه کردم، یک لایه از چیزی روغنی و سیاه را دیدم. انگار پودر آهنی که در ریه‌هایم رسوب کرده بود با عرقم دفع شده بود! اشک ریختم و نتوانستم چیزی بگویم. احساس می‌کردم استاد مراقب من هستند.

تا چند شب بعد به‌شدت عرق می‌کردم. رختخوابم را در روز خشک می‌کردم و شب‌ها دوباره از آن استفاده می‌کردم. وقتی بالاخره عرق نکردم، تمام رختخوابم سیاه بود و با یک ماده روغنی پوشیده شده بود! 

الان کاملاً بهبود یافته‌ام. برای جمع‌آوری هیزم از کوه بالا می‌روم و می‌توانم بیش از 100 کیلوگرم (220 پوند) چوب را در یک زمان به خانه ببرم. هرگز مثل قبل از نفس نمی‌افتم و می‌توانم با آزادی کامل حرکت کنم. تنفسم راحت و سینه‌ام صاف است. احساس می‌کنم دوباره متولد شده‌ام.