فالون دافا، فالون گونگ - سایت مینگهویی www.minghui.org چاپ

تزکیه آگاهانه و استفاده از هر فرصتی برای نجات افراد با رابطه تقدیری

16 اوت 2024 |   تمرین‌کننده فالون دافا در چین

(Minghui.org) من ۶۸ساله هستم و ۲۶ سال است که فالون دافا را تمرین می‌کنم. در آن زمان شاهد معجزات زیادی بوده‌ام، اما امروز می‌خواهم روی تجربه شخصی‌ام درخصوص بهبود شین‌شینگ و روشنگری حقیقت برای اطرافیانم تمرکز کنم.

درسی که از وابستگی‌ام به جواهرات گرفتم

منِ جوان‌تر من تاجری ثروتمند بود که به ظاهر خودش بسیار توجه می‌کرد و به همین دلیل جواهرات و لوازم آرایشی گران‌قیمت می‌خرید. بعد از اینکه شروع به تزکیه فالون دافا کردم، آن چیزها برایم کم‌اهمیت شد و دیگر از جواهرات یا لوازم آرایشی استفاده نکردم، و تا به امروز حتی هنگام تمیز‌کردن صورتم، از صابون استفاده نمی‌کنم.

در انجام تمرینات نسبتاً کوشا بوده‌ام. با وجود اینکه حدود ۶۰ سال دارم و از هیچ‌گونه لوازم آرایشی استفاده نمی‌کنم، به‌لطف پنج تمرین فالون دافا، با صورتی گلگون جوان به نظر می‌رسم.

سال‌ها گذشت و فکر می‌کردم وابستگی‌ام به چیزهایی مانند جواهرات و زیبایی ظاهری را کاملاً رها کرده‌ام. اما هنگامی‌که آزمون‌ها پیش می‌آمدند، وابستگی‌ دوباره ظاهر شد.

دخترم طی چند سال اخیر مشتاق خرید جواهرات یشم بوده و مقداری هم برای من خریده است. به او گفتم که این کار را نکند، اما به‌محض اینکه آن قطعات زیبا را دیدم، از آن‌ها خوشم آمد و به این بهانه که تمرین‌کنندگانی که در تلویزیون سلسله تانگ جدید می‌دیدم نیز از گوشواره‌ها و سایر جواهرات استفاده می‌کردند، شروع به استفاده از آن‌ها کردم.

وقتی دخترم جواهرات می‌خرید، از من می‌خواست که اول قطعاتی را که دوست دارم انتخاب کنم و نگه دارم. وقتی به جلسات مطالعه گروهی فا می‌رفتم، برای خودنمایی جواهرات هدیه‌داده‌شده را استفاده می‌کردم.

وقتی سایر تمرین‌کنندگان درباره جواهراتم می‌پرسیدند، خیلی خجالت می‌کشیدم اعتراف کنم که آن‌ها اخیراً خریداری شده‌اند، و به دروغ می‌گفتم که سال‌ها پیش خریداری شده‌اند. به استفاده از جواهرات جدید در جلسات مطالعه گروهی ادامه دادم، که وابستگی برخی از تمرین‌کنندگان را برانگیخت. آن‌ها از من می‌خواستند که برای خرید جواهرات، همراه‌شان بروم.

متوجه شدم که مشکلی وجود دارد، زیرا وابستگی‌ام روی سایر تمرین‌کنندگان تأثیر گذاشته بود، که خوب نبود. از آن زمان به بعد، دیگر برای جلسات مطالعه گروهی از جواهرات استفاده نکردم. اشتباهات و درکم را نیز با آن‌ها در میان گذاشتم.

اما، آنقدر به جواهراتم وابسته بودم که وقتی برای روشنگری حقیقت بیرون می‌رفتم، نگران به‌سرقت‌رفتن جواهرات در خانه بودم و با عجله برمی‌گشتم تا آن‌ها را بررسی کنم یا آن‌ها را اینجا و آنجا پنهان می‌کردم به‌طوری که خودم هم نمی‌توانستم آن‌ها را پیدا کنم.

این وابستگی نه‌تنها مانع پیشرفت شخصی و تلاشم برای روشنگری حقیقت می‌شد، بلکه ذهنیت خودنمایی را در من منعکس می‌کرد.

قبل از شروع تزکیه، ذهنیت خودنمایی قوی‌ای داشتم. من در فقر بزرگ شدم و می‌خواستم با سخت‌کوشی ثروتمند و قدرتمند شوم. ازدواج کردم و تجارتی راه انداختم و درنهایت ثروتمند شدم، اما عادت بدی در خودم ایجاد کردم که خودنمایی کنم و به ثروتم ببالم. بعد از این‌همه سال تزکیه وابستگی‌ام را از بین نبرده‌ام.

با توجه به اینکه ذهنیت خودنمایی‌ام ازطریق موضوع جواهرات آشکار شده بود، نیروهای کهن از این وابستگی سوءاستفاده کردند. خواهرم ناگهان درخواست کرد از من پول قرض کند و اتفاقاً مبلغ به اندازه کل پس‌انداز شخصی‌ام بود.

بنا به درک من، پول یک تزکیه‌کننده بخشی از منابع دافاست و باید برای کمک به نجات مردم و انجام کارهای بزرگ استفاده شود، اما ازآنجاکه من پولم را صرف کارهای اشتباه کرده بودم، نیروهای کهن از این موضوع به‌عنوان بهانه‌ای برای ایجاد مشکل استفاده کردند.

وابستگی‌ام به منافع شخصی را رها کردم و درنهایت به خواهرم پول قرض دادم، زیرا او برای جراحی به آن نیاز داشت، که کاری برای نجات یک زندگی بود، بنابراین احساس کردم باید متعهد باشم. وقتی او گفت که تا مدتی بعد نمی‌تواند از پسِ پرداخت آن برآید، می‌دانستم که این آزمایشی برای وابستگی‌ام به منافع شخصی است. به او گفتم که هر زمان که بخواهد می‌تواند به من بازپرداخت کند، و اگر نتوانست، مجبور نیست پول را پس بدهد.

ازطریق این زنجیره از اتفاقات، متوجه شدم که وابستگی‌های من توسط نیروهای کهن مورد سوءاستفاده قرار می‌گیرد. با دانستن اینکه این وابستگی‌ها کوه بزرگی است که مانع تزکیه‌ام می‌شود، متوجه شدم که نمی‌توانم چیزی از دنیای بشری با خود ببرم و توانستم وابستگی‌ام به جواهرات را رها کنم.

کمی بعد این موضوع را با دخترم در میان گذاشتم و از او خواستم که دیگر آن چیزها را برایم نیاورد. همچنین دیگر نگران گم‌شدن جواهرات نبودم. وقتی برای روشنگری حقیقت بیرون می‌رفتم، احساس آرامش و سبکی می‌کردم.

برطرف‌کردن سوءظن

سوء‌ظن مانع بزرگی در تزکیه‌ام بود، احتمالاً به‌دلیل کارمایی که در طول زندگی‌ها ایجاد کرده بودم، همراه با عادات بدی که درحین تجارت ایجاد کرده بودم، بیش از حد بدگمان شده بودم. پس از شروع تمرین تزکیه، خلاص‌شدن از شر این وابستگی را چالش‌برانگیز دیدم. با گذشت سال‌ها، آن همچنان در مسائل بزرگ و کوچک خود را نشان می‌داد.

به‌عنوان مثال، وقتی برای روشنگری حقیقت بیرون می‌رفتم، اغلب شک می‌کردم که فرد یا افراد کناری مرا تعقیب می‌کنند. اگر خودرویی برای مدتی طولانی جلوی ساختمانم پارک می‌کرد، یا اغلب آنجا پدیدار می‌شد، فکر می‌کردم که ممکن است کسی دنبالم باشد، و وقتی به خانه می‌آمدم، اغلب شک می‌کردم که شخصی در خانه‌ام بوده یا وسایلم را تفتیش کرده است.

وقتی چیزی را پیدا نمی‌کردم، اولین فکری که به ذهنم خطور می‌کرد این بود که فلانی آن را گرفته یا دزدیده است. همچنین مشکوک بودم که دامادم رابطه نامشروع دارد و غیره.

در طول دوره مطالعه فا، می‌دانستم که بدگمانی اشتباه است، و به‌خاطر آن اذیت می‌شدم، اما پس از آن، اغلب دوباره ظاهر می‌شد. نمی‌توانستم به‌طور کامل از شر آن خلاص شوم. سایر تمرین‌کنندگان به من پیشنهاد کردند که عمیق‌تر کاوش کنم و به‌دنبال سایر وابستگی‌ها باشم.

به‌دنبال علت اصلی درونم را کاوش کردم و از یافتن وابستگی‌های زیادی ازجمله ترس، منافع شخصی، خودخواهی، شهوت، رقابت و غیره شوکه شدم. بنابراین نیروهای کهن بهانه‌هایی برای تشدید وابستگی‌های من داشتند، برنامه‌ریزی می‌کردند تا ازطریق محیط تزکیه در خانواده، مرا مورد آزار و اذیت و مداخله قرار دهند.

استفاده از هر فرصتی، برای نجات افراد با رابطه تقدیری

من شخصیتی نسبتاً برون‌گرا دارم که بنیان خوبی برای روشنگری حقیقت است.

برای مثال، وقتی به سوپرمارکت می‌رفتم، دوست داشتم با اطرافیانم گفتگوهای دلپذیری را آغاز کنم. مردم اغلب از من تعریف می‌کردند: «خاله، چطور اینقدر جوان به نظر می‌رسی؟» به آن‌ها می‌گفتم که فالون دافا را تمرین می‌کنم، و حقایق درباره فالون دافا و شرارت ح.‌ک.‌چ را روشن می‌کردم و آن‌ها را متقاعد می‌کردم که از ح.‌ک.‌چ و سازمان‌های وابسته به آن خارج شوند.

درحالی‌که دوچرخه‌سواری می‌‌کنم و کسی را می‌بینم که وسایل سنگین حمل می‌کند، می‌گویم: «آیا برای حمل آن چیزها به کمک نیاز دارید؟ می‌توانم شما را سوار کنم.» آن شخص اغلب با سپاسگزاری کمک مرا می‌پذیرد. در مسیر حقایق را برایش روشن می‌کنم.

یک بار هنگام اسباب‌کشی، افرادی که وسایل را جابجا می‌کردند به‌طور اتفاقی کمدی را شکستند. آن‌ها نگران شدند، اما من فوراً گفتم: «اشکالی ندارد، من تمرین‌کننده دافا هستم، از شما نمی‌خواهم برای آن هزینه کنید. این کار آسانی نیست و شما سخت کار کرده‌اید.» سپس به آن‌ها میوه دادم و حقیقت را برایشان روشن کردم. درنتیجه قدردانی کردند و گفتند: «خاله، تو خیلی مهربان هستی.»

در محیط خانه‌ جدیدم، اغلب با همسایه‌هایم گفتگو می‌کنم و غذاهای خوشمزه‌ای را که می‌پزم با آن‌ها به اشتراک می‌گذارم. این کار راه را برای روشنگری حقیقت در آینده هموار کرده است.

زن و شوهر جوانی که در طبقه بالا زندگی می‌کنند اغلب هنگام بازگشت از سوپرمارکت با من مواجه می‌شوند و به من کمک می‌کنند تا وسایل را حمل کنم. برای تشکر از آن‌ها غذا بردم، حقیقت را برایشان روشن و به آن‌ها کمک کردم تا از ح‌.ک‌.چ و سازمان‌های وابسته به آن خارج شوند.

یک بار دیگر، وقتی از مرکز خرید لباس می‌خریدم، دختران فروشنده را دیدم که ناهار می‌خوردند. به خانه رفتم و برایشان میوه و تنقلات بردم. با آن‌ها گپ زدم و درخصوص کار سختشان همدلی نشان دادم، طبیعتاً حقیقت را برایشان روشن و به آن‌ها کمک کردم تا از ح.‌ک.‌چ و سازمان‌های وابسته به آن خارج شوند.

به‌طور مشابه با کارمندان سوپرمارکت آشنا شدم و به آن‌ها کمک کردم تا ح.‌ک.‌چ و سازمان‌های وابسته به آن را ترک کنند.

نمونه‌هایی از این دست، در زندگی روزمره من زیاد است. استاد ترتیبی داده‌اند که افراد با رابطه تقدیری نزد من بیایند، بنابراین از هر فرصتی استفاده می‌کنم تا حقیقت را برایشان روشن کنم و مأموریتم را انجام دهم.