فالون دافا، فالون گونگ - سایت مینگهویی www.minghui.org چاپ

پدر 91 ساله‌ام به‌خاطر ایمان به دافا مورد برکت قرار گرفت

29 اوت 2024 |   یک تمرین‌کننده دافا از استان هبی، چین

(Minghui.org) امسال پدرم 91 سال دارد. همه‌چیز درباره فالون‌ دافا را به او گفتم و او کاملاً موافق بود و از لیگ جوانان کمونیست چین که در جوانی به آن ملحق شده بود، کناره‌گیری کرد. فایل‌های صوتی نه شرح و تفسیر درباره حزب کمونیست و سایر مطالب روشنگری حقیقت و همچنین سخنرانی‌های فای استاد را برایش پخش کردم. از شنیدن همه آن‌ها لذت ‌برد و درنتیجه برکت دریافت کرد.

حزب کمونیست چین (ح.‌ک.‌چ) قرنطینه کووید19 را در پایان سال 2022 لغو کرد. قبل از آن، تقریباً همه ساکنان و نگهبانان در مجتمع مسکونی پدرم به‌جز چند نفر، ازجمله پدرم، به کووید مبتلا شدند.

پدرم تنها زندگی می‌کند. برادران کوچک‌ترم خانمی را استخدام کردند تا روزی دو وعده غذا برای او بپزد. اما آن خانم با علائم حاد ابتلا به ویروس آلوده شد و به خانه‌اش رفت. شوهرش نیز مبتلا و شرایطش وخیم شد و چندین بار بیماری‌اش عود کرد.

در کمال تعجب، پدرم در تمام این مدت سالم بود و حتی زمانی‌که بیماری در اوج خود بود، بازهم طبق معمول برای تفریح بیرون می‌رفت.

پس از لغو قرنطینه، تقریباً همه افراد در منطقه ما با علائم خفیف یا شدید آلوده شدند. اما هیچ‌یک از اعضای سالخورده خانواده ما، که اغلب عبارات نه‌کلمه‌ای «فالون‌ دافا خوب است، حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است» را تکرار کرده بودند، به ویروس آلوده نشدند.

به‌عنوان مثال، دو تا از خاله‌ها، یک دایی، کوچک‌ترین عمه و عمو و نیز خاله ‌شوهر و بزرگ‌ترین برادرشوهرم همگی حدود 70 یا 90ساله هستند. آن‌ها خوش‌قلب هستند و هر روز با خلوص نیت عبارات نه‌کلمه‌ای را تکرار می‌کنند. درنتیجه، همه آن‌ها درطول همه‌گیری کووید19 سالم ماندند، بدون هیچ‌گونه عفونتی. این تصادفی نبود.

حقیقت این است که فالون‌ دافا قانون بنیادین جهان است و با انرژی مثبت عظیمِ جهان همگون است. وقتی انسان این عبارات را با خلوص واقعی و افکار پاک تکرار کند، همه عناصر بد از بین می‌روند. واقعاً امیدوارم که همه بتوانند از دافا بهره ببرند و از فجایع نجات پیدا کنند!

پدر پیرم از سه حادثه جان سالم به در برد

اولین حادثه

یک بار پدرم برای دیدن برادر بزرگ‌ترم، با دوچرخه به کارخانه رفت. وقتی درحال دوچرخه‌سواری به‌سمت خانه بود، از پشت با ماشینی برخورد کرد. شیشه جلوی ماشین کاملاً شکست و چرخ عقب دوچرخه زیر ماشین له شد. پدرم بعداً به من گفت که احساس کرد کسی او را از پشت هل داده است. او چند قدم جلوتر، با دست‌هایش که کاملاً بازشان کرده بود روی زمین فرود آمد، بدون اینکه اصلاً احساس ترس و درد داشته باشد.

راننده تا سرحد مرگ ترسیده بود و سریع شماره تلفن خانواده پدرم را پرسید. با برادر بزرگم تماس گرفت و با هم پدرم را برای معاینه به بیمارستان فرستادند. معلوم شد به‌جز شکستگی انگشت شست، حال عمومی پدرم خوب است. دکتر انگشت شستش را گچ گرفت و پدرم به خانه برگشت.

بعداً راننده به دیدن پدرم آمد. دوست برادر کوچک‌ترم به او گفت: «خیلی خوش‌شانسی که این پیرمرد را زدی. اگر شخص دیگری بود به دردسر بزرگی می‌افتادی!»

پدرم به راننده گفت که دیگر نیازی نیست به دیدنش بیاید و چند روز دیگر انگشتش خوب می‌شود. راننده برای عذرخواهی هزار یوان به او داد، اما پدرم از قبول این پول امتناع کرد. ولی راننده اصرار کرد که پول را به پدرم بدهد و گفت که در غیر این صورت احساس بدی خواهد داشت و به پدرم پیشنهاد داد که با این پول یک دوچرخه نو بخرد. پدرم درنهایت پول را پذیرفت. او می‌داند که استاد از او محافظت کرده‌اند. در غیر این صورت عواقب وحشتناکی را متحمل می‌شد.

حادثه دوم

بعد از تصادف اتومبیل، برادر کوچک‌ترم برای پدر یک سه‌چرخه برقی خرید و فکر کرد که امن‌تر است.

یک روز پدرم می‌خواست به کارخانه برادرزاده‌ام برود. او با سه‌چرخه به‌سمت کارحانه حرکت کرد و زمانی ‌که به‌سمت در ورودی کارخانه می‌رفت، با یک دوچرخه برقی با سرعت بالا برخورد کرد. سه‌چرخه‌اش براثر ضربه زمین خورد و به پای چپ پدرم برخورد کرد. او دیگر نمی‌توانست بلند شود.

افراد حاضر در کارخانه، صدای تصادم را شنیدند و با عجله بیرون آمدند تا ببینند چه اتفاقی افتاده است. مرد جوان 30ساله‌ای که پدرم را زده بود، با صورت رنگ‌پریده و ترسان آنجا ایستاده بود. همسرش درحالی‌که کودکی در آغوشش جیغ می‌کشید کنارش ایستاده بود.

برادرزاده‌ام به‌سرعت از چند کارگر کمک خواست تا پدرم را به بیمارستان برسانند. در آنجا متوجه شدند که استخوان زیر مچ پا ترک خورده است. مرد جوانی که باعث این حادثه شد اهل خارج از شهر بود و برای دستفروشی به منطقه آمده بود. او در زمان حادثه، درحال بردن فرزند بیمار خود نزد پزشک بود. چون نگران فرزندش بود، کمی تند می‌رفت.

پدرم سعی کرد آن جوان را دلداری دهد. او گفت: «نترس. من خوبم و به هیچ پولی نیاز ندارم.» برادرزاده‌ام نیز به او دلداری داد: «نترس. فرزندتان را نزد پزشک ببرید.»

روز بعد زوج جوان با هدایایی به دیدن پدرم آمدند. درحین صحبت، مرد جوان به پدرم گفت: «آنقدر ترسیده بودم که تمام شب نتوانستم بخوابم. شما مسن هستید، ممکن است صدمه دیده باشید. حالا که می‌بینم خانواده‌تان خیلی مهربان هستند و شما سالم و قوی هستید، خیالم راحت شد!»

پدرم به مرد جوان گفت: «لازم نیست دوباره به دیدن من بیایی، من خوبم، نگران نباش.» این زوج ابراز قدردانی کردند و مدام می‌گفتند: «ما واقعاً با فردی مهربان برخورد کرده‌ایم!»

پدرم مدام عبارات نه‌کلمه‌ای را تکرار می‌کرد و دو هفته بعد کاملاً شفا یافت.

حادثه سوم

پدرم حتی در سن بالای 91 سال بسیار سالم است. او هنوز فعال است و دوست ندارد در خانه بنشیند. ما اغلب به او می‌گوییم: «دیگر با سه‌چرخه‌ات بیرون نرو. اگر می‌خواهی به جایی بروی، فقط بگو و ما تو را می‌بریم.»

پدرم همیشه پاسخ می‌دهد: «نگران من نباشید. من خوبم زیرا یک نشان یادبود دافا با خود دارم و استاد دافا از من محافظت می‌کنند.»

یک روز زمستانی پدرم با سه‌چرخه خود در راه بازگشت به خانه بود. درست زمانی ‌که می‌خواست از جاده عبور کند و وارد منطقه مسکونی شود، با یک اتومبیل تصادف کرد. سه‌چرخه‌اش به زمین افتاد و پدرم چندمتری به هوا پرتاب شد و روی شکمش فرود آمد.

راننده اتومبیل از محل متواری شد. رهگذران به پدرم کمک کردند تا سه‌چرخه‌اش را بلند کند. پدرم به‌طرز معجزه‌آسایی آسیبی ندید و حتی یک خراش روی پوستش نداشت و سه‌چرخه‌اش هم سالم بود. همه حاضران گفتند این معجزه است.

وقتی پدرم ماجرا را برایمان تعریف کرد، برادر کوچک‌ترم اصرار کرد که او را برای معاینه به بیمارستان ببرند، واقعاً نتایج نشان داد که او اصلاً آسیب ندیده است.

تمام خانواده‌ام از استاد، بابت سه بار نجات جان پدرم عمیقاً سپاسگزاریم!