فالون دافا، فالون گونگ - سایت مینگهویی www.minghui.org چاپ

پس از اینکه بخشی از جوآن فالون را برای پدرم خواندم دیابتش ناپدید شد

31 اوت 2024 |   یک تمرین‌کننده فالون دافا در پکن (چین)

(Minghui.org) تمرین فالون دافا را در سال 1998 شروع و چیزهای باورنکردنی زیادی را تجربه کردم. می‌خواهم ماجرای پدرم را به اشتراک بگذارم.

یک روز وقتی از سر کار به خانه برگشتم، همسرم گفت که مادرم می‌خواهد با من صحبت کند. پدر و مادرم با برادر کوچک‌ترم زندگی می‌کردند، و من به خانه آن‌ها رفتم.

به‌محض اینکه پدرم را دیدم، او گفت: «چند روز پیش حالم خوب نبود، بنابراین به بیمارستان رفتم. می‌توانی فردا مرا تا بیمارستان همراهی کنی؟»

روز بعد، نتیجه آزمایش را در بیمارستان گرفتیم و پزشک گفت: «تشخیص این است که دیابت دارید. برایتان مقداری دارو تجویز می‌کنم و دوشنبه آینده دوباره شما را می‌بینم. مطمئن شوید که غذاهای خاصی را مصرف نمی‌کنید.» و فهرستی از غذاهایی را ذکر کرد که پدرم باید از آن‌ها پرهیز می‌کرد.

پدرم در راه خانه، روحیه‌اش بد بود. گفت: «این خوب نیست. باید تا آخر عمر، با این بیماری دست و پنجه نرم کنم.»

آموزه‌های استاد را به یاد آوردم و فکر کردم که باید بخش خاصی از جوآن فالون را برای پدرم بخوانم.

استاد بیان کردند:

«می‌توانید این کتاب را برای بیمار بخوانید. اگر بیمار بتواند محتوای کتاب را قبول کند، می‌تواند او را شفا دهد، اما برحسب مقدار کارمای هر شخص، نتایج متفاوت خواهد بود.» (سخنرانی هفتم، جوآن فالون)

صبح روز بعد پدرم را دیدم و بخش «موضوع مداوا کردن بیماری‌ها» در جوآن فالون را برایش خواندم. از پدرم پرسیدم نظرش چیست و او پاسخ داد: «خیلی خوب! درست است.»

پدرم دوشنبه به بیمارستان رفت و پزشک به او گفت که روز جمعه برود و نتیجه آزمایش را بگیرد.

روز جمعه در مسیرمان به بیمارستان، روحیه پدرم بد بود. دلداری‌اش دادم و گفتم: «حالتان خوب است. شما دیابت ندارید!» و او گفت هرگز نشنیده است که دیابت قابل‌درمان باشد.

وقتی نتیجه آزمایش را به پزشک نشان دادیم، او متحیر شد و زیر لب گفت: «آیا تشخیصم اشتباه بود؟»

پدرم درباره نتیجه سؤال کرد و پزشک پاسخ داد: «همه‌چیز عادی به نظر می‌رسد. فقط به مصرف دارو ادامه بده و حواست به جسمت باشد.»

در مسیرمان به خانه، از پدرم پرسیدم: «به نظرتان چه کسی شما را از شر دیابت خلاص کرد، دکتر یا استاد لی؟»

پدرم گفت: «استاد بیماری‌ام را از بین بردند.»

پرسیدم آیا قصد دارید دارو مصرف کند و او گفت: «برای چه؟ الان حالم خوب است!»

لبخندی واضح بر لب هر دو ما نقش بست.