فالون دافا، فالون گونگ - سایت مینگهویی www.minghui.org چاپ

من و دوستانم از تمرین فالون دافا سود‌‌ می‌بریم

9 اوت 2024 |   یک تمرین‌کننده فالون دافا در ایالات متحده

(Minghui.org) از سال 1998 که شروع به تمرین فالون دافا کردم، تجربیات شگفت‌انگیز زیادی داشته‌ام. هرگز‌ آن‌ها را یادداشت نکردم، زیرا همیشه فکر‌‌ می‌کردم هر تمرین‌کننده‌ای تجربیاتی مشابه تجربیات من دارد.

تمرین دافا را در چین شروع کردم. در آن زمان فقط هر روز صبح، قبل از کار، در پارک تمرینات را انجام‌‌ می‌دادم. اما استاد هنوز بدنم را پاکسازی می‌کردند. از ناراحتی گوارشی که از بچگی گرفتارش بودم بهبود یافتم و لکه‌های تیره صورتم نیز از بین رفت. درباره تجربه‌ام و اینکه دافا چقدر عالی است، به بسیاری از مردم گفتم.

حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) آزار و شکنجه فالون دافا را در ژوئیه1999 آغاز کرد. تقریباً هر تمرین‌کننده‌ای که‌ می‌‌شناختم ناپدید شد. برخی دستگیر و برخی دیگر تبدیل شدند و از تمرین دست کشیدند. مدیر مدرسه‌ام به من گفت: «من با همه همکارانی که‌ می‌‌دانند تو فالون دافا را تمرین‌ می‌‌کنی صحبت کرده‌ام. از‌ آن‌ها خواستم به آن اشاره نکنند. مشکلی نخواهی داشت!»

بسیار سپاسگزارم که استاد محیط تزکیه آرامی را برایم نظم و ترتیب دادند. اما در آن زمان، به‌طور واقعی فا را کسب نکرده بودم. تفکرم اساساً تغییر نکرده بود؛ هنوز روی حرفه‌ام متمرکز بودم و تمام انرژی‌ام را روی شغلم می‌گذاشتم.

در چشم‌برهم‌زدنی سال 2007 شد. تمرین‌کننده‌ای از جایی دیگر، چند دی‌وی‌دی روشنگری حقیقت به من داد و بعد از تماشای‌ آن‌ها شوکه شدم. سپس سخنرانی‌های جدید استاد را خواندم. بالاخره روشن شدم و معنی تزکیه را فهمیدم.

در 2اکتبر2007 یاد گرفتم که مدیتیشن نشسته را انجام دهم. اولین باری که هر دو پایم را در وضعیت لوتوس کامل روی هم گذاشتم، سرم چنان درد‌ می‌‌کرد که انگار درحال شکافته شدن بود. به‌محض اینکه پاهایم را پایین می‌آوردم، سرم دیگر درد نمی‌کرد. چندین بار امتحان کردم و همین‌طور شد.‌‌ می‌دانستم استاد از من مراقبت‌‌ می‌کنند. گرچه درد طاقت‌فرسایی داشتم، 40 دقیقه ادامه دادم. سردرد آنقدر شدید بود که نمی‌توانستم دردی را در پاهایم احساس کنم.

آن روز بعدازظهر، ورم صورتم فروکش کرد. سپس اتفاقاتی معجزه‌آسا، یکی پس از دیگری، رخ داد. سردردم ناپدید شد و بعد ابروهایم درد گرفت. عینک مطالعه‌ام را که سال‌ها از آن استفاده‌ می‌‌کردم، کنار گذاشتم، زیرا حتی ریزترین نوشته‌ای را بدون آن به‌وضوح‌ می‌‌دیدم.

بعد، وقتی مدیتیشن‌ می‌‌کردم، هیپرپلازی لوبولار که در سینه‌ام داشتم شروع به متورم شدن کرد و مثل حس فرو کردن سنجاق درد‌ می‌‌کرد. اندکی بعد توده هیپرپلازی لوبولار ناپدید شد. معاینه پزشکی نشان داده بود که پولیپ کیسه صفرا دارم، اما دفعه بعد که معاینه شدم این پولیپ نیز بدون هیچ اثری ناپدید شد. استاد بدنم را از سر تا پا تنظیم کردند.

با خواندن جوآن فالون و سایر آموزه‌های استاد، به معنای واقعی زندگی که تمام عمرم در جستجویش بودم، پی بردم. ذهنم پاک شد و خصوصیات اخلاقی‌ام بهبود یافت.

به همه اقوام و دوستانم گفتم: فالون دافا خوب است! دافا معجزات بسیار زیادی را در من متجلی کرد.

بستگان و دوستانم از دافا سود‌‌ می‌برند

فشار خون یکی از بستگان بیش از 200 بود. او فقط در یک هفته بیش از 6000 یوان در بیمارستان هزینه کرد، اما وضعیتش بهبود نیافت. او ناامید به خانه برگشت. عصر که از بیمارستان مرخص شد، جوآن فالون را به خانه‌اش بردم و بخش «موضوع مداوا کردن بیماری‌ها» را برایش خواندم. به‌محض اینکه خواندن را تمام کردم، گفت: «حالم خوب است. احساس کردم انرژی از سر تا انگشتان پایم پایین می‌آید.» سپس فشار خونش را اندازه گرفت و آن طبیعی بود! همه حاضران شوکه شدند و پس از آن، برخی از‌ آن‌ها شروع به تمرین فالون دافا کردند.

دوستان زیادی داشتم؛ بعضی از‌ مقامات دولتی و برخی مأمور پلیس بودند. همه‌ می‌‌دانستند که من فالون دافا را تمرین‌ می‌‌کنم، و همگی بی‌سروصدا از من محافظت می‌کردند. بسیاری از مردم‌‌ می‌دانستند که فالون دافا خوب است. حتی در طول وحشت قرمز در شهر من، حدود 10 نفر از دوستان و همکلاسی‌های سابقم، هر هفته برای مطالعه فا و انجام تمرینات به خانه‌ام می‌آمدند. بیماری هشت نفر از‌ آن‌ها برطرف شد.

یکی از‌ آن‌ها همکلاسی دوران راهنمایی من بود که به سرطان زبان مبتلا شده بود. پزشک سه‌چهارم زبان او را برداشت، اما سلول‌های سرطانی به گسترش ادامه دادند. وقتی برای صحبت با او به خانه‌اش رفتم، پزشک به او گفته بود که باید شش دندان باقیمانده سمت چپ را بکشد و گفته بود که این کار برای زنده ماندنش لازم است. وقتی به او پیشنهاد کردم تمرین فالون دافا را امتحان کند، تمرینات را یاد گرفت و هر روز یک سخنرانی از جوآن فالون را می‌خواند.

او بهبود یافت و بسیار پرانرژی شد. وقتی به مکان‌های دیگر سفر‌‌ می‌کرد، مخفیانه مطالب دافا را که اینجا و آنجا افتاده بود بازمی‌گرداند. بعد از اینکه‌ مطالب را به من نشان می‌داد،‌ آن‌ها را به اقوام و دوستانش می‌داد تا بخوانند. شوهرش نیز شروع کرد هر روز همراه او تمرینات را انجام دهد. والدین، فرزندان و چهار برادر و خواهرش همگی با توجه به تجربیات او شاهد بودند که فالون دافا چقدر معجزه‌آساست.

یکی دیگر از همکلاسی‌ها به بیماری‌های زیادی مبتلا بود و وقتی به خانه‌اش رفتم، میزش پر از داروهای مختلف بود. او لبخند تلخی زد و به شوخی گفت: «اگر این‌طور ادامه پیدا کند، داروها شروع به جنگ با یکدیگر‌‌ می‌کنند.» گردنش آنقدر درد داشت که نمی‌توانست آن را تکان دهد. او به دیدن یک پزشک قدیمی طب چینی رفت، اما هیچ بهبودی مشاهده نکرد. مدت کوتاهی پس از اینکه شروع به مطالعه فا و انجام تمرینات فالون دافا کرد، یک شب درحالی‌که خواب بود، حسی مانند فروکردن سنجاق را روی گردنش احساس کرد. او بلند شد و دست‌هایش را روی بالش کشید، اما هیچ سنجاقی وجود نداشت. صبح روز بعد که از خواب بیدار شد دیگر گردنش درد نمی‌کرد! تمام بیماری‌های دیگرش ناپدید و بسیار پرانرژی شد. همه دوستانش می‌گفتند او تغییر کرده و دیدگاهش نسبت به زندگی بهتر شده است.

وقتی مدیتیشن‌ می‌‌کرد، به‌سرعت‌ می‌‌توانست آرام شود. بدون توجه به اینکه چه اتفاقی‌‌ می‌افتاد، آرام باقی می‌ماند. یک بار در خانه من بود و با انگشتش به جلوی چشمانش اشاره کرد و گفت: «ببین، ببین، آنجا یک چشم است!» چشم سومش باز شده بود.

یکی دیگر از همکلاسی‌ها به‌دلیل ابتلا به اسپوندیلوز گردنی دچار سرگیجه شد. پزشک به او گفت: «درمان کامل این غیرممکن است. فقط می‌توان با مصرف دارو‌‌ کنترلش کرد.» پس از اینکه شروع به تمرین دافا کرد، مصرف دارو را کنار گذاشت. پس از دو روز درد شدید، سرگیجه به‌طور کامل از بین رفت.

یکی دیگر از همکلاسی‌ها از کودکی به آنهیدروزیس مبتلا بود. یک روز داغ تابستانی بود، و او برای مطالعه فا و انجام تمرینات به خانه من آمد. او معمولاً تاکسی‌‌ می‌گرفت، اما آن روز نتوانست تاکسی بگیرد. خانه‌اش از خانه من دور بود، اما بیش از یک ساعت زیر آفتاب روشن راه رفت. آن روز کولر را روشن نکردم. بعد از انجام تمرینات، او به‌شدت عرق کرده بود. پس از آن، آنهیدروزیسش از بین رفت!

«چرا قبلاً درباره فالون دافا به من نگفتی؟»

یکی دیگر از همکلاسی‌ها، چیزهای معجزه‌آسای بیشتری را تجربه کرد. در سال 2008، او دوستانش را به خانه‌اش دعوت کرد. وقتی به او گفتم فالون دافا را تمرین‌ می‌‌کنم، کمی ناراحت شد و گفت: «ما سال‌هاست همدیگر را‌ می‌‌شناسیم. فالون دافا خیلی عالی به نظر‌‌ می‌رسد، چرا زودتر به من نگفتی؟» او گفت که به‌محض دیدن تبلیغات ح.ک.چ در تلویزیون در ژوئیه1999،‌ فهمید که فالون دافا خوب است، زیرا براساس تجربه شخصی‌اش می‌‌دانست: هر چیزی که ح.ک.چ‌ می‌‌گوید بد است، باید خوب باشد!

بعد از اینکه شروع به تمرین فالون دافا کرد، هر زمان که با مشکل روبرو می‌‌شد، با تکرار عبارت «فالون دافا خوب است» مشکلش برطرف‌ می‌‌شد. او از کودکی مشکلات قلبی داشت. یک روز وقتی تمرین دوم را انجام‌‌ می‌داد، ضربان قلبش نامنظم شد و نمی‌توانست بایستد. اما از آن زمان، مشکلات قلبی‌اش از بین رفت.

هنگام سفر در تایوان، او در اتوبوس بود و بنری را دید که رویش نوشته شده بود: «فالون دافا خوب است.» او بلافاصله آن را با صدای بلند خواند. زمانی که از کوه بالا‌‌ می‌رفت، با وجود اینکه بیش از 60 سال داشت، چنان تند راه‌‌ می‌رفت که حتی جوانان هم نمی‌توانستند به او برسند. گل‌های اودومبارا سه بار در خانه‌اش شکوفا شدند و او یکی را به من داد. وقتی افکار درست می‌فرستاد، فالونِ درحال چرخش را می‌دید.

خواهرش چهار سال از او بزرگ‌تر است و نمی‌توانست کتاب جوآن فالون را زمین بگذارد. او نزدیک به 70 سال داشت و یک بار با یک کامیون بزرگ تصادف کرد. او دورتر روی زمین پرت شد و از هوش رفت. وقتی به هوش آمد، شنید که گروهی از اطرافیانش فریاد‌‌ می‌زدند: «عجله کنید و با 120 و 110 تماس بگیرید!» او ایستاد و دید که زخمی نشده است. آن روز عصر به خانه‌اش رفتم و او گفت: «امروز خیلی ترسناک بود. آسیبی ندیدم، اما دوچرخه برقی‌ام کاملاً نابود شد.»

هفت همکلاسی‌ام که تمرین‌ها را با من انجام‌ می‌‌دادند، اقوام و دوستان خود را آوردند، و به همین دلیل تعداد افراد بیشتر و بیشتر شد. حتی گرچه هوا بسیار گرم بود، این تمرین‌کنندگان جدید همگی از آن لذت می‌بردند. نه کسی دیر می‌آمد و نه زود می‌رفت. فالون دافا در قلبشان ریشه دوانده است.

کلام آخر

وقتی به ایالات متحده مهاجرت کردم صاحبخانه‌ام یک خانم هندی بود. اولین باری که تمرینات دافا را به او آموزش دادم، چشمانش از تعجب گشاد شد و گفت: «من گل نیلوفر آبی را دیدم، واضح و صورتی.»

پاهای مادرش مشکلاتی داشت و برای رفتن به طبقه بالا مجبور بود از عصا استفاده کند. وقتی تمرین مدیتیشن را به او یاد دادم، او به‌سختی‌ می‌‌توانست با پاهای ضربدری بنشیند. بعد از چند روز انجام تمرینات، پاهایش خیلی بهتر شد و دیگر نیازی به عصا نداشت.

در آن زمان تمرینات را در یک پارک انجام‌‌ می‌دادم و افراد زیادی برای یادگیری آن‌‌ می‌آمدند. یک خانم غربی بود که پس از انجام تمرینات کمردرد و سایر بیماری‌های سرسختش ناپدید شد.

من تعداد بسیار بسیار بیشتری از این معجزات را تجربه کردم، اما بسیاری از‌ آن‌ها را فراموش کرده‌ام. این‌ها همه تجربیات شخصی من هستند. من، همکلاسی‌ها و دوستانم، همگی شاهد قدرت معجزه‌آسا و خارق‌العاده فالون دافا بوده‌ایم.