فالون دافا، فالون گونگ - سایت مینگهویی www.minghui.org چاپ

وقوع محنت وقتی موضوع پول را به‌درستی مدیریت نکردم

9 اوت 2024 |   تمرین‌کننده فالون دافا در چین

(Minghui.org) من و شوهرم در سال ۲۰۱۷، نوه‌مان را به دیدار یکی از بستگان خارج از شهر بردیم. یک مأمور پلیس مرا در ایستگاه قطار دستگیر کرد. وقتی رئیس پلیس از من بازجویی کرد، به چشمانش نگاه کردم و افکار درست فرستادم. چون به هیچ‌یک از سؤالاتش پاسخ ندادم، سعی کرد مرا به صندلی آهنی دستبند بزند. به‌نوعی نتوانست مرا، یک خانم مسنِ ۵۵کیلوگرمی را روی صندلی بنشاند، حتی بعد از اینکه کلی تقلا کرد.

پلیس هیچ وعده غذایی‌ای به من نداد. گرسنه نبودم و به فرستادن افکار درست ادامه دادم. روز بعد مرا به اداره پلیس محلی منتقل کردند، اما همچنان از پاسخ‌دادن به سؤالات خودداری کردم. پلیس مرا برای معاینه سلامتی به بیمارستان برد، که روشی رایج قبل از حبس شخص در بازداشتگاه است. پزشک نتوانست هیچ گزارشی تهیه کند، زیرا من بی‌حرکت نمی‌ماندم. رئیس پلیس به‌صراحت گفت که من سالم هستم و به‌هرحال مرا به بازداشتگاه فرستاد. یک هفته بعد شوهرم آمد تا مرا به قید وثیقه آزاد کند. مرا آزاد کردند و گفتند که باید هر ماه به پلیس مراجعه کنم.

هرگز به اداره پلیس مراجعه نکردم. پلیس بارها با من و شوهرم تماس تلفنی گرفت. آن‌ها حتی به خانه ما ‌آمدند تا تعهدنامهای را امضا کنم و گفتند به‌محض اینکه تعهدنامه را امضا کنم، مرا به حال خودم می‌گذارند. حاضر به امضای چیزی نشدم و هر بار که مأموران می‌آمدند حقیقت را روشن می‌کردم.

مقامات که دیدند نمی‌توانند کاری انجام دهند تا فالون دافا را انکار کنم، به مأمور دیگری دستور دادند که به پرونده من رسیدگی کند. آن مأمور و چند نفر دیگر به خانه‌ام آمدند. او به‌جای اینکه با من صحبت کند، از شوهرم پرسید: «آیا می‌دانی همسرت مطالب فالون گونگ را چاپ می‌کند؟ او با کامپیوتر، چاپگر، و مطالب چاپی اطلاع‌رسانی درباره فالون گونگ چه می‌کند؟» شوهرم گفت درباره کاری که انجام می‌دادم چیزی نمی‌داند: «فقط می‌دانم همسرم قبل از اینکه فالون دافا را تمرین کند، همیشه بیمار بود و من نمی‌توانستم داروهایش را به‌موقع تهیه کنم. بعد از اینکه تمرین‌کننده دافا شد دیگر به هیچ دارویی نیاز ندارد.» آن مأمور پیوسته به او فشار می‌آورد و سعی می‌کرد از شوهرم اطلاعاتی دال بر مجرم بودن من بگیرد، اما او اطلاعاتی به آن مأمور نداد.

در اواخر بازجویی، مأمور خلاصه‌ای از صحبت‌ها را ثبت کرد و از شوهرم خواست که برگه را امضا کند. شوهرم به پیامدها فکر نمی‌کرد و می‌خواست امضا کند، اما من مانعش شدم. برگه را خواندم که در آن نوشته شده بود شوهرم اعتراف کرده که من یک کامپیوتر و یک چاپگر دارم و از آن‌ها برای چاپ مطالب فالون دافا در خانه استفاده می‌کنم.

با عصبانیت برگه را پاره و صدایم را بلند کردم: «چطور جرئت می‌کنی با جعل مکالمه جلوی رئیس پلیس و دیگران، ما را متهم کنی!؟ شوهرم هرگز مطالبی را که تو اینجا نوشتی نگفت. آیا مکالمه را ضبط نکردی؟ اکنون آن را پخش کن. مالیات‌دهندگان حقوق شما را می‌پردازند و شما این‌گونه از آن‌ها محافظت و مراقبت می‌کنید؟ من شکایتی می‌نویسم و افشا می‌کنم که شما آگاهانه قوانین را زیر پا می‌گذارید.» مأموران چیزی نگفتند و رفتند؛ آن‌ها دیگر برنگشتند.

پس از این واقعه، وضعیت را با سایر تمرین‌کنندگان در میان گذاشتم و به درون نگاه کردم. متوجه شدم که در تزکیه‌ام مشکلی پیش آمده است. من شیفته نوه‌ام هستم و می‌خواستم او را لوس کنم. چون پسرم مجروح شده بود و نمی‌توانست با بچه بازی کند، اغلب نوه‌ام را به مسافرت می‌بردم. نیروهای کهن از ضعف من سوءاستفاده کردند و پلیس مرا در طی سفر دستگیر کرد.

بعد از اینکه به درون نگاه کردم، آزار و شکنجه متوقف نشد. پلیس به آزار و اذیت من در خانه ادامه داد. یک شب در خواب دیدم که استاد به من می‌گویند در رابطه با مسائل مالی دچار محنت خواهم شد. بعد از اینکه خوابم را برای تمرین‌کننده‌ای تعریف کردم، او پرسید آیا پول‌های مرتبط به کار دافا را به‌طور ایمن استفاده و ذخیره کرده‌ام یا خیر. به او گفتم چون در نظرم، نگهداری از این پول در خانه ایمن نبود، از همسایه‌ای خواستم آن را برایم نگه دارد. همسایه‌ام آن را به حساب بانکی‌اش واریز کرد. آن تمرین‌کننده گفت که اگرچه این کار موقتی بود، اما پول همچنان در حساب همسایه‌ام بود و برای او منفعت ایجاد می‌کرد. او گفت در نظرش پول را به‌درستی مدیریت نکرده‌ام و گفت که ممکن است همسایه‌ام را در موقعیت بدی قرار داده باشم.

سریع با همسایه‌ام تماس گرفتم و نگرانی‌هایم را برایش توضیح دادم. او همیشه از فالون دافا حمایت می‌کرد و موضوع را درک کرد. او پول و سودی را که به دست آورده بود به من برگرداند.

یک شب خوابی دیدم که در آن پلیس سعی کرد مرا مجبور کند تعهدنامه‌ای را امضا کنم مبنی بر اینکه ایمانم را رها کنم. اما بدون توجه به اینکه آن مأمور چقدر بد رفتار می‌کرد، بر سر موضع خودم و تزلزل‌ناپذیر ماندم. بلافاصله پس از دیدن این خواب، پلیس دیگر مزاحم من نشد.