فالون دافا، فالون گونگ - سایت مینگهویی www.minghui.org چاپ

گرامی داشتن هر فرصت تزکیه

12 سپتامبر 2024 |   یک تمرین‌کننده فالون دافا در ژاپن

(Minghui.org) لیلی به‌دلیل تغییر شغل نیاز داشت به شهر دیگری نقل‌مکان کند. ازآنجاکه وسایل زیادی داشت، من و دیوید تصمیم گرفتیم برای نقل‌مکان کمکش کنیم.

من و لیلی هیچ تجربه‌ای در رانندگی در مسافت‌های طولانی نداشتیم، درحالی‌که دیوید نسبتاً باتجربه بود. ازآنجاکه سفر طولانی بود و بیشتر آن در بزرگراه‌ها بود، برای اینکه گم نشویم، تصمیم گرفتیم لیلی و دیوید مسیر را رهبری کنند و من هم آن‌ها را دنبال می‌کردم. ما از تلفن همراه خود برای مسیریابی استفاده می‌کردیم.

تمام تلاشم را کردم که آن‌ها را دنبال کنم. اما زمانی که در بخش ادغام بزرگراه رانندگی می‌کردیم، اتومبیل‌های دیگر اغلب بین اتومبیل‌های ما «فاصله» می‌انداختند. ابتدا نگران بودم که نتوانم آن‌ها را دنبال کنم یا گم شوم. مضطرب بودم و فکر می‌کردم: «خیلی خوب می‌شود که این اتومبیل جلو من به خط سرعت بپیچد. چه زمانی این خط را ترک می‌کند؟» گاهی در جاده‌های به‌هم‌پیوسته منتظر لحظه مناسب می‌ماندم تا از اتومبیل دیگر سبقت بگیرم تا احتمال فاصله افتادن بینمان را کاهش دهم. درحالی‌که این اقدامات خطرناک بودند، راه‌حل‌هایی موقتی برای مشکلم بودند.

اما متوجه شدم که اتومبیل‌های دیگر هرازگاهی بینمان فاصله می‌اندازند و آن ظاهراً خارج از کنترل من بود. متوجه شدم که درگیر این فاصله افتادن‌ها هستم. از دیدگاه تزکیه، نگران بودم که منافعم آسیب ببیند و برنامه‌هایم تحت تأثیر قرار گیرد، بنابراین احساساتی منفی به این اتومبیل‌ها داشتم و فکر می‌کردم که آن‌ها موانعی هستند. هیچ نیک‌خواهی‌ای نداشتم. وقتی کارهایی، مثل سبقت گرفتن از آن‌ها را انجام دادم برای حفظ منافع خودم بود. ظاهراً آن به‌طور موقت مشکل را حل می‌کرد، اما این رفتار ناشی از ناشکیبایی و بی‌احتیاطانه با بردباری همخوانی نداشت.

تزکیه فوق‌العاده است. آنچه در زندگی چیزی بسیار کوچک به نظر می‌رسد، آشکار می‌کند که مشکلاتی دارم و به من کمک می‌کند تا متوجه آن مشکلات شوم. می‌توانم تصویر بزرگِ این چیزهای کوچک را ببینم، و آن‌ها فرصت‌های تزکیه هستند. متوجه شدم که سرشت قلب (شین‌شینگ) من باید اصلاح شود.

تمام افکار منفی من ناشی از فاصله افتادن، از خودخواهی می‌آمد؛ مشکلات را فقط از دیدگاه خودم در نظر می‌گرفتم، به احساسات خودم اهمیت می‌دادم و می‌خواستم از خودم در برابر آسیب محافظت کنم. به‌عنوان یک تمرین‌کننده، باید این افکار بد ناشی از خودخواهی را کنار بگذارم و نگرش مثبتی داشته باشم.

وقتی سیر اتومبیل‌ها دوباره بینمان فاصله انداختند، گرچه هنوز بی‌میل و نگران بودم، به خودم گفتم: «عجله نکن، فقط دنبالش برو و با احتیاط رانندگی کن.» همزمان افکارم را بررسی کردم و خودم را کنترل کردم تا احساسات منفی و افکار بد نداشته باشم. متوجه شدم که به‌تدریج توانستم آرام شوم و اتومبیل جلو من کمتر «آزاردهنده» به نظر می‌رسید. حتی شروع کردم به بررسی اینکه ماشین جلو من از کدام شهر است و همچنین ظاهر و مشخصات آن را بررسی کردم. وقتی آرام شدم، متوجه شدم که بیشتر این اتومبیل‌ها در خروجی‌های بعدی، شاید 10 یا 20 دقیقه بعد، بزرگراه را ترک کردند. برنامه‌ام به‌هیچ‌وجه تحت تأثیر قرار نگرفت، و همچنین اتومبیل‌ هم‌تمرین‌کننده‌ام را گم نکردم یا به این دلیل گم نشدم. بدیهی است که نگرانی‌هایم بی‌مورد بود.

استاد بیان کردند:

«ما می‌گوییم خوب یا بد از فکرِ اولیۀ فرد می‌آید و آن فکر در آن لحظه می‌تواند نتایج مختلفی را به بار بیاورد.» (سخنرانی چهارم، جوآن فالون)

این جاده طولانی است. ازآنجاکه به‌طور تصادفی در بزرگراه با هم آشنا شدیم، ممکن است فقط این 10 دقیقه کوتاه از تقدیر را برای سفر با هم داشته باشیم. این اتومبیل‌هایی که «فاصله می‌انداختند» احتمالاً مانع نبودند، بلکه نوعی همراهی بودند. این یک نوع تقدیر است. باید آن را گرامی بدارم و فرصت تزکیه را رد نکنم یا شکایت نکنم.

وقتی تصور و عقیده‌ام را تغییر دادم، ظاهراً همه‌چیز تغییر کرد. افکار و احساسات منفی‌ام از بین رفت. قلبم سرشار از سپاس و آرامش بود. احساس بدی نسبت به آن احساسات منفی داشتم که تازه بیرون فرستاده بودم. چرا در طول برخورد کوتاهمان، این رانندگان را گرامی نداشتم؟ شاید دیگر فرصت دیدن آن‌ها را نداشته باشم. به خودم گفتم دفعه بعد بهتر عمل می‌کنم و همه موجودات ذی‌شعور را که با آن‌ها برخورد می‌کنم گرامی می‌دارم. بدون توجه به اینکه این موضوع در آن زمان خوب یا بد به نظر می‌رسد، باید آن را گرامی بدارم.

وقتی دوباره با بخش ادغام‌شده روبرو شدم، دیگر عجله نکردم تا اتومبیل هم‌تمرین‌کنندگان را دنبال کنم، بلکه سرعتم را کم کردم و اجازه دادم اتومبیل‌های ادغام‌شونده وارد بزرگراه شوند. همچنین در قلبم به این دوستان جدیدی که به‌طور اتفاقی با آن‌ها برخورد می‌کردم سلام می‌کردم: «سلام، از اینکه مرا همراهی می‌کنید متشکرم. بیایید با هم رانندگی کنیم.»

بعد از اینکه طرز فکرم را تغییر دادم، احساس کردم یک تکه یخ در قلبم آب شد. متوجه شدم که در زندگی و محیط کارم واقعاً مشکلات مشابهی دارم. اغلب از مفاهیم اکتسابی برای ارزیابی دیگران و «برچسب زدن» به آن‌ها در ذهنم استفاده می‌کردم. وقتی طرف مقابل استانداردهای مرا برآورده نمی‌کرد یا ممکن بود در برخی جنبه‌ها روی من تأثیر بگذارد، فکر می‌کردم که آن شخص مانع پیشرفت من است و احساساتی منفی داشتم و او را رد و از او دوری می‌کردم. حتی اگر هنوز می‌توانستم ظاهری آرام و صلح‌جو داشته باشم، قلبم از قبل خطی بینمان می‌کشید یا مردم را دور نگه می‌داشت.

تزکیه یعنی تزکیه قلب. آیا خودم را فریب نمی‌دادم؟ تمام موجودات ذی‌شعوری که ملاقات می‌کردم از پیش مقدر شده بودند. آیا این روابط ازپیش‌مقدرشده را گرامی می‌دارم؟ آیا افراد و چیزهایی که در جاده تزکیه می‌بینم می‌توانند تصادفی باشند؟ متوجه شدم که باید افکار مثبت و مهربانی را حفظ کنم و به همه افراد و چیزهایی که با آن‌ها برخورد می‌کنم به‌طور مثبت نگاه و به‌طور مثبت با آن‌ها رفتار کنم.

ازطریق این تجربه متوجه شدم که فاقد مهربانی و صبر و خودخواه هستم. امیدوارم بتوانم در آینده بهتر عمل کنم، واقعاً به دیگران احترام بگذارم و با آن‌ها خوب رفتار کنم، محیط تزکیه اطرافم را گرامی بدارم و هیچ افسوسی باقی نگذارم.