فالون دافا، فالون گونگ - سایت مینگهویی www.minghui.org چاپ

وارد یک «مؤسسه» حقیقی از «آموزش والاتر» شدم

13 سپتامبر 2024 |   یک تمرین‌کننده فالون‌ دافا در چین

(Minghui.org) کتاب باستانی چینی «آموزش بزرگ» بیان می‌کند که نهایت یادگیری جستجوی حقیقت و کسب صداقت است. آرزوی دوران کودکی‌ام پذیرش در یک مؤسسه آموزش عالی، رفتن به دانشگاه و ارتقای اخلاق و فرهنگ بود، اما آن رؤیاها محقق نشد و در بزرگسالی افسوس ‌می‌خوردم.

در سال 1996، خوش‌شانس بودم که کتاب ارزشمند جوآن‌فالون اثر استاد لی هنگجی، بنیانگذار فالون‌ دافا (فالون‌ گونگ)، را خواندم. بسیار هیجان‌زده شدم و با خودم فکر کردم: «این مؤسسه آموزش‌های والاتر است که تمام عمر منتظرش بودم.» از آن زمان، به خواندن جوآن ‌فالون ادامه دادم و تصمیم گرفتم در روز، حداقل دو سخنرانی را مطالعه و کتاب را ازبر و رونویسی کنم. تا سال 1999، نُه بار متن کامل جوآن ‌فالون را دست‌نویس کردم و در سال‌های اخیر سه بار دیگر هم آن را انجام دادم. در سال 2010، توانستم کل کتاب جوآن ‌فالون را ازبر کنم.

هر زمان که تصمیم به دست‌نویسی یا ازبر کردن فا می‌گیرم، ذهنم فوراً آرام می‌شود. فالون‌ دافا به من خرد و آگاهی داده و اصول شگفت‌انگیز حقیقت، نیک‌خواهی و بردباری و همچنین مبدأ جهان و زندگی مرا شگفت‌زده کرده است. احساس می‌کنم استاد مرا در یک مؤسسه حقیقی از آموزش‌های والاتر، راهنمایی می‌کنند و رؤیاهای دوران کودکی‌ام بالأخره به حقیقت پیوستند.

فالون ‌دافا به ما کمک کرد بدبختی را به موهبت تبدیل کنیم

در سال 1996، شوهرم که 50ساله بود، به‌شدت بیمار و فلج شد و در تخت افتاد. گرچه خودم هم بیمار بودم، اما مجبور بودم از او مراقبت کنم. از نظر جسمی، ناتوان و ضعیف بودم و برایم مشکل بود که شوهرم را که بیش از 75 کیلوگرم وزن داشت هر روز از تخت پایین بیاورم، روی ویلچر بگذارم و به حیاط ببرم تا آفتاب بگیرد.

یکی از همسایه‌ها خیلی با ما احساس همدردی می‌کرد و به شوهرم گفت: «تو خیلی بیمار هستی. باید فالون ‌دافا را تمرین کنی. آن مؤثر است. تمام بیماری‌های من با تمرین فالون ‌دافا درمان شده‌اند.» متأسفانه، شوهرم این توصیه را نپذیرفت، زیرا از نشستن در وضعیت لوتوس کامل می‌ترسید. اما از همسایه خواستم که نسخه‌ای از کتاب جوآن ‌فالون را برایم بیاورد. وقتی کتاب را خواندم، دیگر نتوانستم آن را رها کنم و مصمم شدم که استاد را در مسیر تزکیه فالون ‌دافا دنبال کنم.

در روزهای اول، حتی اگر نمی‌توانستم اصول سطح بالای فا را درک کنم، می‌دانستم که باید آن را بیشتر مطالعه کنم و دائماً شین‌شینگم را بهبود بخشم. هر روز فا را مطالعه می‌کردم و تمرین‌ها را انجام می‌دادم. خیلی زود، همه بیماری‌هایم درمان شدند و دوباره سلامتی‌ام را به‌دست آوردم.

مواقعی بود که تحت حمایت استاد لی، از خطر جان سالم به در بردم. یک سال، وقتی 50ساله بودم، در حیاط خانه‌مان درخت انجیر کاشتیم. در عرض چند سال، ارتفاع آن به طبقه دوم رسید. برگ‌های آن مانع ورود نور خورشید به خانه بود.

یک روز در تابستان، از شاخه بلند درخت انجیر بالا رفتم تا با قیچی باغبانی شاخه‌ها را هرس کنم. وقتی شاخه خشکی را گرفتم آن با صدای بلندی شکست. تعادلم را از دست دادم و از درخت افتادم. بدنم به دیوار سیمانی طبقه اول برخورد کرد، سپس به عقب برگشتم و با ضربه محکمی به زمین خوردم. ترسیدم و بلافاصله فکر کردم: «من تمرین‌کننده هستم و از حمایت استاد برخوردارم. آسیبی نمی‌بینم.»

دخترم صدا را شنید و از خانه بیرون دوید تا ببیند چه اتفاقی افتاده است. وقتی مرا دید آنقدر ترسید که شروع به گریه کرد و فریاد زد: «مامان خوبی؟» درحالی‌که کمک می‌کرد تا بلند شوم، من گرد و غبار لباسم را پاک کردم و لبخند زدم: «چرا گریه می‌کنی؟ من فالون ‌دافا را تمرین می‌کنم و استاد از من محافظت می‌کنند. خوبم.»

اگر فالون‌ دافا را تمرین نمی‌کردم، ممکن بود دراثر زمین خوردن به‌شدت آسیب ببینم. اما فقط کمی کبودی در اطراف کمرم داشتم، مثل قبل بودم و همچنان هر روز شوهر فلجم را از تخت پایین می‌آوردم.

بعداً متوجه شدم که استاد نه‌تنها در آن حادثه، از زندگی‌ام محافظت کردند، بلکه در ازبین بردن کارمای بیماری هم کمکم کردند. قبلاً کمردرد شدیدی داشتم و وقتی وضعیت کمرم حاد می‌شد نمی‌توانستم کاری انجام دهم. پس از سقوط، کمردرد سابقم بدون هیچ‌گونه درمان دارویی ناپدید شد. واقعاً یک بدبختی به نعمت تبدیل شده بود. تمام خانواده‌ام نیز شاهد قدرت خارق‌العاده فالون‌ دافا بودند. دخترم و همسر برادرزاده‌ام هم شروع به تمرین کردند.

رفتن به پکن، به‌منظور دادخواهی برای فا

در 20ژوئیه1999، جیانگ زمین، رهبر وقت حزب کمونیست چین (ح‌.ک.‌چ) و رئیس دولت، با استفاده از دروغ‌های ساختگی و تهمت، آزار و شکنجه سراسری فالون‌ دافا و تمرین‌کنندگان را به راه انداخت. تصمیم گرفتم به‌منظور دادخواهی برای فالون‌ دافا به پکن بروم. یادداشتی برای دخترم نوشتم و توضیح دادم که برای محافظت از فا به پکن خواهم رفت. کتاب جوآن ‌فالون و سه بنر را هم همراه خودم بردم.

در سفر به آنجا فکر کردم: «استاد ما بی‌گناه است. من باید به‌منظور اجرای عدالت برای دافا تلاش کنم.» وقتی به میدان تیان‌آنمن در پکن رسیدم، همه‌جا پلیس و لباس‌‌شخصی بود و تدابیر شدید امنیتی حاکم بود. با اعتمادبه‌نفس وارد میدان شدم و بنری را در دست گرفتم که رویش نوشته شده بود: «فالون ‌دافا حقیقت است.» در آن لحظه، احساس غروری باورنکردنی داشتم.

خیلی زود، چند پلیس به‌سمتم هجوم آوردند و مرا به‌زور سوار خودرو پلیس کردند و به کلانتری محل بردند. یک هفته بعد، پلیس مرا به زادگاهم فرستاد. آن‌ها مرا به کلانتری محل بردند و از من پول درخواست کردند. به آن‌ها گفتم پول ندارم. آن شب اجازه دادند به خانه برگردم.

آزمون مرگ و زندگی

ده سال پیش، یک روز با دوچرخه‌ مطالب روشنگری حقیقت را برای ‌تمرین‌کنندگان می‌بردم. به تقاطعی در جاده‌ای شلوغ رسیدم که به یک پل بزرگ منتهی می‌شد، ناگهان خودرویی دقیقاً به‌سمت من آمد و فرصت نداد که از مسیر خارج شوم. یادم نمی‌آید بعد از آن چه اتفاقی افتاد.

بعداً دو مرد جوان که در آن خودرو بودند اتفاقات حین تصادف را شرح دادند: ابتدا به زانو افتادم، سر و صورتم غرق در خون بود و از حال رفتم. مردم با اورژانس 120 تماس گرفتند. به‌محض رسیدن آمبولانس، امدادگران زخم روی سرم را پانسمان کردند.

به هوش آمدم و مردم اطرافم را دیدم. یک خودرو پلیس و یک آمبولانس در محل حضور داشتند. مرد جوانی درحال پاک کردن خون روی صورتم بود، فکر کردم: «من تمرین‌کننده دافا هستم و استادی دارم که از من محافظت می‌کنند. خوب می‌شوم.»

سعی کردم گاز را از روی سرم بردارم، اما مرد جوان جلو مرا گرفت و گفت: «به آن دست نزن. سرت زخمی شده و باید در بیمارستان بخیه شود.»

گفتم: «نگران نباش، مرد جوان. خوب می‌شوم.» امدادگران مرا روی برانکارد گذاشتند. گفتم: «نیازی به انجام این کار نیست. من خوبم.» جلو آن‌ها را گرفتم. وقتی دیدند از رفتن به بیمارستان امتناع می‌کنم و می‌توانم حرکت کنم، اصرار نکردند و رفتند.

سپس یک مأمور پلیس نزد من و آن دو جوان آمد و پرسید: «آیا مشکلی با هم دارید؟» گفتم: «نه، مشکلی وجود ندارد.» مأمور رفت. جمعیت نیز متفرق شدند. از مردان جوان خواستم دوچرخه‌ام را کمی هل بدهند.

همانطور که راه می‌رفتیم، حقایق مربوط به فالون ‌دافا را به آن‌ها گفتم و تشویقشان کردم که سازمان‌های ح.ک.چ را ترک کنند. همچنین یک نسخه از نُه شرح و تفسیر دربارۀ حزب کمونیست را به آن‌ها دادم. مردان جوان که دیدند آن‌ها را سرزنش نکردم یا سعی نکردم از آن‌ها پول اخاذی کنم و به سلامت آن‌ها اهمیت می‌دهم، بارها از من تشکر کردند: «شما خیلی آدم خوبی هستی. متشکریم. بسیار متشکریم.»

با توجه به اصول فا می‌دانم دلیل چنین «تصادفی» بازپرداخت برخی از بدهی‌ها از زندگی‌های گذشته‌ام بوده است. استاد دوباره نجاتم دادند. سپاسگزارم استاد لی.

پیروی از استاد در نجات موجودات ذی‌شعور

با مطالعه فا، می‌دانم که من ذره‌ای از دافا هستم. مأموریت من نجات موجودات ذی‌شعور است و باید آن را به‌خوبی انجام دهم.

شوهرم بیش از ده سال پیش فوت کرد و کمی بعد پسرم، که افسر ارشد ارتش در یک شهر بزرگ بود، و همسرش صاحب دوقلو شدند، یک پسر و یک دختر. او از من خواست با آن‌ها زندگی و کمکشان کنم. بعد از اینکه به شهر نقل‌مکان کردم، استاد ترتیبی دادند که با تمرین‌کنندگان محلی ملاقات کنم و بتوانم به انجام مأموریتم برای نجات تعداد بیشتری از مردم ادامه دهم.

در طول روز، برای خرید از اسکناس‌هایی استفاده می‌کردم که رویشان حقایقی درباره فالون ‌دافا و آزار و شکنجه نوشته شده بود. گاهی‌ نوه‌هایم را بیرون می‌بردم تا در پارک بازی کنند و درباره فالون‌ دافا با مردم صحبت می‌کردم. همچنین مطالب روشنگری حقیقت را به خانه‌ها و آپارتمان‌ها تحویل می‌دادم.

یک روز عروسم گفت که نوه‌ام بوی جوهر گرفته است و ناراحت شد. گفت که بوی جوهر بر سلامت کودک تأثیر می‌گذارد و من دیگر نباید مطالب روشنگری حقیقت را توزیع کنم.

به او گفتم: «ناراحت نباش. تو می‌دانی که من با تمرین فالون‌ دافا سلامتی‌ام را به‌دست آوردم. اکنون در سلامت کامل هستم که می‌توانم به شما کمک کنم. ما باید با وجدان زندگی کنیم. درباره دافا بی‌عدالتی شده است. چگونه می‌توانم بی‌تفاوت باشم و کاری انجام ندهم.»

عروسم می‌داند که من از تمرین فالون‌ دافا سود زیادی برده‌ام و اینکه دافا خوب است و من فردی مهربان هستم که همیشه در درجه اول دیگران را درنظر می‌گیرم و همچنین به‌خوبی از او مراقبت می‌کنم. او بسیار منطقی است و از آن زمان تاکنون هرگز در رابطه با کار روشنگری حقیقت، به من شکایت نکرده است.

عصرها اغلب برای توزیع بروشورهای اطلاع‌رسانی بیرون می‌روم و تا جایی‌که می‌توانم ادامه می‌دهم. یک‌ بار در مجتمع‌های مسکونی نزدیک متوجه پوسترهایی شدم که به دافا تهمت می‌زدند، بنابراین سه بار در شب بیرون ‌رفتم تا آن‌ها را بردارم. در مسیر افکار درست فرستادم، تابلوهای اعلانات را باز و پوسترها را پاره کردم و دور ‌ریختم.

چند سال خیلی سریع گذشت. یک روز تابستانی، درحال نصب برچسبی با عبارت «محاکمه جهانی جیانگ زمین به‌طور علنی» در یک تقاطع بودم که یک مأمور پلیس لباس‌شخصی گزارشم را داد. دستگیر شدم و 25روز در بازداشتگاه بودم.

زمانی که در بازداشتگاه بودم، به درون نگاه و افکار و رفتارم را طبق اصول فا اصلاح ‌کردم. حقیقت را برای اطرافیانم روشن و به بیش از بیست نفر از آن‌ها کمک کردم از سازمان‌های ح‌.ک‌.چ خارج شوند.

قبل از اینکه آزاد شوم، پلیس از من خواست یک اظهاریه تعهد مبنی بر ترک تمرین فالون‌ دافا بنویسم. نپذیرفتم و گفتم: «اگر قرار باشد چیزی بنویسم، می‌نویسم از زمانی ‌که تمرین فالون‌ دافا را شروع کردم، تمام بیماری‌هایم ناپدید شدند. بیش از 20 سال است که نیازی به مصرف دارو ندارم، زیرا بسیار سالم هستم. هیچ راهی وجود ندارد که تمرین فالون ‌گونگ را کنار بگذارم.»

پسرم با خودرو به‌دنبالم آمد و مستقیماً مرا برای صرف غذا به رستوران برد. وقتی به خانه رسیدم، به من گفت: «مامان، ارتش درباره‌ات می‌داند. یک مأمور از اداره 610 نزد من آمد و گفت که با پاسگاه محلی تماس نخواهد گرفت، اما ارتش یک سازمان دولتی است و الزامات بسیار سختی دارد، باید به شهرت برگردی.»

پسرم جوآن ‌فالون و شعرهایی از هنگ‌یین را خوانده است. او همیشه از من در تمرین فالون ‌دافا حمایت کرده است. برای اینکه روی کار او تأثیری نگذارم، به زادگاهم برگشتم و یک ‌بار دیگر قول دادم که همگام با سایر تمرین‌کنندگان محلی، حقیقت را روشن کنم و مردم را نجات دهم.

زمان به‌سرعت می‌گذرد و چند سال است که برگشته‌ام. اکنون، هر روز ساعت 3 صبح بیدار می‌شوم تا پنج تمرین را انجام دهم. سپس، نیمی از روز فا را مطالعه، دست‌نویسی و ازبر می‌کنم. بعد بیرون می‌روم تا با مردم درباره فالون ‌دافا صحبت کنم. عصر، دوباره فا را مطالعه، دست‌نویسی و ازبر می‌کنم. تلاش دارم در زندگی روزمره، رفتارم را با اصول فا بسنجم و از رفتارم پشیمان نباشم. احساس می‌کنم خیلی خوش‌شانس هستم که از استاد پیروی و خودم را در دافا تزکیه می‌کنم.