(Minghui.org) من در سال 2001، به تایلند رفتم. صبحها تمرینات را در یک پارک انجام میدادم و بعد از صبحانه، با یک کیسۀ بزرگ از مطالب }}روشنگری حقیقت بهسمت اسکلهها میرفتم تا با مردم صحبت و مطالب را توزیع کنم. اسکلههای زیادی در تایلند وجود دارد و بسیاری از گردشگران چینی، با قایق به گردش میروند و پس از آن، با اتوبوس به هتلهای خود باز میگردند.
من در سال 2003، به آلمان مهاجرت و در یک شهر کوچک شروع به روشنگری حقیقت کردم. یک جاذبه گردشگری در شهر وجود داشت که فقط در روزهای شنبه و یکشنبه باز بود. مطالب اطلاعرسانی را نمایش میدادم و تمرینات را بهتنهایی انجام میدادم. وقتی مردم میآمدند یا میگذشتند، مطالب را به آنها میدادم. همچنین در مواقع دیگر، با چین تماس تلفنی میگرفتم. کارتهای تلفن بینالمللی پیشپرداخت را میخریدم و برای برقراری تماس به یک رستوران متعلق به یک تمرین کننده میرفتم. شمارهتلفنها را از روی برچسبهای روی کالاهای چین جمع آوری میکردم. همچنین نامههایی را به چین پست میکردم.
بعداً به برلین نقلمکان کردم و در آنجا مشغول به کار شدم. دسترسی به اینترنت خریدم و مقالات روشنگری حقیقت را بهصورت آنلاین پست میکردم. هر روز صبح قبل از رفتن به سر کار، کامپیوترم را طوری تنظیم میکردم که مطالب روشنگری حقیقت را بهطور خودکار ارسال کند. وقتی حوالی ظهر به آپارتمانم برمیگشتم، بسیاری از مردم منتظر پاسخهای من به سؤالات خود بودند. به آنها پاسخ میدادم و کمکشان میکردم تا از حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) و سازمانهای جوانان آن خارج شوند. یک بار وقتی داشتم با شخصی آنلاین صحبت میکردم، یک نفر دیگر مضطرب شد و گفت: «لطفاً مرا نادیده نگیر!» به او پاسخ دادم و کمکش کردم تا از سازمانهای ح.ک.چ خارج شود.
من به پروژهای ملحق شدم که ازطریق تلفن با چین تماس میگیرد. ما از شمارهتلفنهای منتشرشده در وبسایت مینگهویی استفاده میکردیم. یک بار به اداره پلیس تلفن کردم و با رئیسپلیس صحبت کردم. به او گفتم که فالون دافا یک تمرین تزکیه براساس آموزههای مکتب بوداست. گفتم: «به این نتیجه رسیدم که افکار فرد درباره دافا، آینده او را تعیین میکند. شما باید به دافا احترام بگذارید.» او گوش داد و حرف مرا پذیرفت و کمکش کردم تا از ح.ک.چ خارج شود. از او خواستم که با تمرینکنندگان دافا با مهربانی رفتار کند و آنها را آزار ندهد. به او گفتم که انجام این کار آینده درخشانی برایش به ارمغان میآورد.
یک تماس با مأمور پلیس دیگری داشتم. گفتم: «امروز با شما تماس میگیرم تا کمکتان کنم آیندهای روشن داشته باشید. فالون دافا یک تمرین تزکیه مبتنی بر مکتب بوداست. مردم باید به دافا و استاد دافا احترام بگذارند.» به او گفتم که احترام به استاد دافا، گرامی داشتن زندگی است. او خوب گوش کرد و ح.ک.چ را ترک کرد. قبل از اینکه مکالمه خود را به پایان برسانیم، به او گفتم که عبارات «فالون دافا خوب است. حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است» را به خاطر بسپارد، و با تمرینکنندگان دافا مهربان باشد. او بهراحتی موافقت کرد.
یک روز، با شماره بیمارستانی در شانگهای تماس گرفتم، جایی که در آن تمرینکنندگان دافا بهشدت مورد آزار و اذیت قرار گرفتند. یک تمرینکنندۀ زن که در آنجا تحت آزار قرار گرفته بود درمجموع 9 بار دستگیر شده بود. میخواستم با این بیمارستان تماس بگیرم تا حقیقت را برای پزشکان آنجا روشن کنم. اما تماس فقط به بخش پذیرش وصل شد. دوباره زنگ زدم و بازهم فقط به بخش پذیرش دسترسی پیدا کردم. فکر کردم این ممکن است تصادفی نباشد و ممکن است جایی باشد که باید حقیقت را روشن کنم. دوباره زنگ زدم. وقتی مسئول پذیرش تلفن را پاسخ داد، گفتم: «چون نمیتوانم به هیچ پزشکی دسترسی پیدا کنم، با شما صحبت میکنم.» حقیقت فالون گونگ را به او گفتم. او صمیمانه گوش داد و با خروج از ح.ک.چ موافقت کرد. قبل از اینکه صحبت خود را به پایان برسانیم، او گفت که با گوش دادن به من احساس آسودگی دارد.
یک بار با مزرعهای در استان شاندونگ تماس گرفتم و صاحب آن تلفن را پاسخ داد. گفتم: «اول از همه، خواهش میکنم به من اجازه بدهید تا برای شما و خانوادهتان آرزوی زندگی آرامی داشته باشم. امروز میخواهم به شما بگویم که ما در دورۀ فوقالعادهای زندگی میکنیم که بلایای زیادی ازجمله زلزله، سیل، آتشسوزی و بیماریهای همهگیر بهطور مکرر اتفاق میافتد. تنها راه برای جلوگیری از بلایا، ترک سازمانهای وابسته به ح.ک.چ است که به آنها ملحق شده است. زمانی که مردم به سازمانهای ح.ک.چ ملحق شدند، علامت ح.ک.چ روی پیشانیشان نقش بست و سوگند یاد کردند که زندگی خود را وقف ح.ک.چ کنند و در صورت نیاز، در طول زندگیشان برای حزب بجنگند. وقتی خدایان و بوداها ح.ک.چ را از بین ببرند، همه کسانی که این علامت را دارند حذف خواهند شد. خروج از سازمانهای ح.ک.چ به معنای پاک کردن آن علامت و باطل کردن سوگند زهرآگینی است که فرد در گذشته یاد کرده است. پس از آن، توسط خدایان و بوداها از برکت برخوردار میشوید و به یک زندگی آرام دست خواهید یافت. آیا شما عضو ح.ک.چ هستید؟» گفت که هست. پرسیدم: «آیا میتوانم برایتان یک نام مستعار انتخاب کنم و کمکتان کنم آن را ترک کنید؟» او موافقت کرد.
آرزو کردم که خدایان و بوداها او را برکت دهند و از او خواستم عبارات «فالون دافا خوب است، حقیقت، نیک خواهی، بردباری خوب است» را به خاطر بسپارد. گفتم این دو عبارت قدرت بینهایتی دارند و انسانهای زیادی را نجات دادهاند. به او گفتم که فالون دافا در بیش از 100 کشور گسترش یافته است و هر کشوری از استاد سپاسگزار است که برایشان امید و آیندهای روشن به ارمغان آورده است. همچنین به او گفتم که خودسوزی میدان تیانآنمن در 20 سال پیش حقهای بود که جیانگ زمین، رهبر سابق ح.ک.چ، آن را برای بدنام کردن فالون گونگ صحنهسازی کرد. او صمیمانه گوش و از من دعوت کرد تا از مزرعهاش دیدن کنم. از من خواست که شماره تلفنش را نگه دارم و هر زمان که به شاندونگ رفتم با او تماس بگیرم.
در سالهای برقراری تماس روی پلتفرم، با انواعواقسام مردم آشنا شدهام. برخی بهمحض اینکه شروع به صحبت میکردم به من گوش میدادند. برخی نمیخواستند گوش کنند. برخی بهمحض اینکه شروع میکردم به من توهین کلامی میکردند. برخی ح.ک.چ را نفرین میکردند و برخی دیگر میخواستند مرا به مقامات گزارش کنند. هر بار که قرار بود تماس تلفنی برقرار کنم، به خودم یادآوری میکردم که استانداردهای یک تزکیهکننده را رعایت کنم و {{شینشینگ خود را بهبود بخشم.
اخیراً با شخصی درمورد اینکه چگونه ح.ک.چ ملحد است تلفنی صحبت کردم و اینکه بیخدایی برای مردم مضر است. به او گفتم که برای تضمین آیندهای امن، باید هرچه زودتر از ح.ک.چ خارج شود. او به من گفت که عضو ح.ک.چ نیست و از ح.ک.چ متنفر است، اما از کودکی به پیشگامان جوان پیوسته است. گفتم: «من هم آن را دوست ندارم و هرگز نخواستم به آنها بپیوندم.» او پیشگامان جوان را ترک کرد.
اخیراً به بسیاری از کودکان کمک کردهام تا از سازمانهای جوانان ح.ک.چ خارج شوند. یک بار با دختر نوجوانی صحبت کردم. او احتمالاً محتاط بود و نگفت که آیا میخواهد از پیشگامان جوان خارج شود یا خیر. از من خواست که به یکی از همکلاسیهایش زنگ بزنم و گفت اگر همکلاسیاش انصراف دهد، او هم حزب را ترک میکند. او شماره را به من داد و من تماس گرفتم، اما موفق نشدم. به دخترک گفتم: «خاله از صمیم قلب نگران توست. من تزکیهکننده هستم و دروغ نمیگویم. هنگامیکه در آینده برکت دریافت کردی، خواهی دانست که حقیقت را به تو گفتهام. نظرت چیست که به تو کمک کنم از حزب خارج شوی.» او موافقت کرد. بعد از اینکه کمک کردم حزب را ترک کند، پرسید که آیا ممکن است در آینده بازهم با او تماس بگیرم.
(مقاله تبادل تجربه سالانه پلتفرم آرتیسی ۲۰۲۴)