فالون دافا، فالون گونگ - سایت مینگهویی www.minghui.org چاپ

تولد دوباره پدر و پسری از طریق دافا

21 سپتامبر 2024 |   شن رونگ، همکار مینگهویی

(Minghui.org) در این روز خاص در شهر تایپه، آسمان آبی صاف و زیبا بود. لیو دایو پسرش یوژه را تا تالار یادبود چیانگ کای- شِک همراهی کرد تا اجرای او را با تیم طبل کمری فالون دافا تماشا کند. دقیق‌بودن ضربات طبل صداهای هیجان‌انگیزی ایجاد می‌کرد. دایو در حالی که گریه می‌کرد صورتش را برگرداند و گفت: «با دیدن یوزژه اینگونه سرشار از زندگی، هیچ زبان بشری نمی‌تواند قدردانی مرا از استاد لی هنگجی، بنیانگذار این روش تزکیه بیان کند.»

یوژه (نفر دوم از سمت چپ) در عکس گروهی با نوازندگان تیم طبل کمری

کشف فالون دافا

پدر لیو دایو سرهنگ ارتش و سختگیر و جدی بود و تربیت دایو با سختگیری انجام شد. دایو از دوران کودکی تحت قوانین سختگیرانه پدرش به‌شدت درس می‌خواند، اما پس از ورود به دانشگاه، سرکش و گمگشته شد.

او گفت: مدام به این فکر می‌کردم که آیا زندگی فقط درس خواندن است؟ آینده من چگونه خواهد بود؟ در سال‌های آینده چه اتفاقی خواهد افتاد؟ من در آن زمان بسیار افسرده بودم.»

پس از بازنشستگی از ارتش، دایو درحالی‌که در صنایع مختلف مشغول به کار بود، در تجارت تجربه به دست آورد و رشد کرد، اما به نظر می‌رسید که ‌سؤالاتی که در اعماق قلبش وجود داشت هرگز پاسخ داده نشد. دایو اغلب بعد از کار به کتابخانه می‌رفت. سرانجام روزی به‌شدت جذب کتابی با جلد طلایی شد. نام کتاب جوآن فالون بود.

دایو گفت، «آن سال 1999 بود. پس از خواندن جوآن فالون، استاد لی را تماشا کردم که در ویدئوی سخنرانی فا، علائم بزرگ دست را اجرا می‌کرد. تمام بدنم می‌لرزید و خیلی هیجان‌زده بودم. نمی‌توانستم احساسم را با کلمات توصیف کنم. این دافا بسیار فراتر از تصور من بوده و ذهن مرا باز کرده است. این کتابِ یک شخص عادی نیست. می‌دانم که این حقیقتی است که به دنبالش بوده‌ام.»

در همان زمان، همسرش باردار شد و دایو بسیار خوشحال بود. او می‌دانست که این کودک مانند او برای فا متولد شده است. «همانطور که یوژه در بطن همسرم رشد می‌کرد تا زمان تولدش من هر روز جوآن فالون را برایش می‌خواندم.»

از زمانی که یوژه کودکی نوپا بود، دایو کتاب فالون دافا را مطالعه کرده و تمرین‌ها را با او انجام داده است، به این امید که بنیان خوبی برای رشد او ایجاد کند. اما وقتی یوژه مدرسه را شروع کرد، دایو دید هرچه به او کمک می‌کند تا درس بخواند، نمرات او همیشه رضایت‌بخش نبود.

دایو گفت: «نمی‌دانستم که چرا من از نظر تحصیلی اینقدر خوب عمل کردم اما پسرم اینطور نبود. اما آمادگی جسمانی او بسیار خوب بود. مدرسه امیدوار بود که یوژه بتواند به تیم دوومیدانی بپیوندد، اما من ‌به‌دلیل جایگاه علمی او حاضر به این کار نبودم. من همیشه اصرار داشتم که او باید سخت درس بخواند تا بتواند در آینده موفق شود.»

دایو سبک تربیتی نظامی پدرش را کپی کرد و وقتی یوژه نتوانست الزامات او را برآورده کند، عصبانی شد. او تقریباً فراموش کرد که یک تمرین‌کننده فالون دافا است و چقدر تلاش کرده است که بذر حقیقت، نیک‌خواهی و بردباری را در ذهن فرزندش بکارد.

این ماجرا ادامه داشت تا زمانی که پسرش دچار تصادف مهلکی شد، مردی که برای مدت طولانی در تلاش بود شیوۀ خود را ادامه دهد، سرانجام بیدار شد.

تصادف یوزه

در سپتامبر2018، پسرش در یک تصادف رانندگی خطرناک، دچار جراحاتی در سر و دست و پا و خونریزی شدید داخل جمجمه شد. وقتی لیو دایو به بیمارستان رسید، دید تمام بدن یوژه پر از لوله است، صورتش با ماسک اکسیژن پوشیده شده بود و بدنش به‌طور غیرقابل‌کنترلی تکان می‌خورد.

در اولین فرصت، دایو در گوش پسرش زمزمه کرد: «یوژه، تو خوب می‌شوی. استاد با توست فالون دافا خوب است. حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است.» فقط با همین چند کلمه، علائم حیاتی یوژه به‌طور معجزه‌آسایی تثبیت شد. اما بیمارستان «اعلان وضعیت بحرانی» صادر و اعلام کرد که وضعیت کودک وخیم است و هر لحظه ممکن است جان او در خطر باشد.

در آن لحظه، لیو دایو به‌خوبی می‌دانست که یوژه به‌سلامت از این مرحله عبور خواهد کرد. استاد حیات به کودک عطا کردند و همه چیز به عهده استاد بود.

بهبودی شگفت‌انگیز از آسیب شدید مغزی

در روزهای اولیه در بخش مراقبت‌های ویژه، دکتر از کلمه «سونامی» برای توصیف وضعیت مغزی بسیار ناپایدار یوژه استفاده کرد. دایو در سکوت به تکرار «فالون دافا خوب است. حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است» در گوش یوژه ادامه داد.

چند روز بعد دایو متوجه شد که یوژه می‌تواند پلک بزند. او خم شد و در گوشش از او پرسید: «پس از بهبودی و مرخص شدن از بیمارستان، آیا می‌توانیم دافا را با هم به همکلاسی‌هایت تبلیغ کنیم؟ اگر موافقی، پلک بزن.» یوزه پلک زد و به پدرش پاسخ مثبت داد. اماکارکنان پزشکی معتقد بودند که این فقط ‌به‌عنوان یک واکنش رفلکس بدن رخ داده است. دکتر برای تأیید بیشتر از یوژه خواست انگشتش را بالا بیاورد و وقتی یوژه به آرامی انگشتش را طبق خواسته پزشک دراز کرد غافلگیر شد! دکتر انتظار نداشت که کسی با چنین آسیب مغزی شدیدی بتواند در عرض چند روز به هوش بیاید.

حتی با وجود اینکه یوژه به هوش آمد، با گذشت زمان نوسان داشت. طولی نکشید یک عفونت شدید باکتریایی در بدنش ایجاد شد و تشنج را تجربه کرد و برای تنفس به دستگاه تنفس مصنوعی نیاز داشت. در نتیجه، دایو «فرم رضایت‌نامه مراقبت‌ تسکینی از بیمار بستری در بیمارستان» را دریافت کرد. درمانگران توانبخشی حرفه‌ای جسمی و گفتاری و پزشکان، همگی قضاوت کردند که با توجه به شرایط پیچیده فعلی، ممکن است کودک به بخش مراقبت تسکینی فرستاده شود که مراقبت‌های ویژه‌ای را برای بیماران لاعلاج ارائه می‌دهد.

اگرچه او یک اخطار بیماری وخیم و یک رضایت‌نامه برای مراقبت در آسایشگاه داشت، دایو همیشه به دافا اعتقاد داشت و در تکرار «فالون دافا خوب است. حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است» در گوش یوژه مداومت کرد. وقتی او هوشیار بود، دایو او را راهنمایی کرد تا «دربارۀ دافا» آموزه‌ای از جوآن فالون را بخواند.

دایو گفت: «ما از یک کلمه به دو کلمه و به آرامی به یک جمله کامل رسیدیم، همانطور که یوژه به‌نرمی و بلندتر این کلمات را تکرار می‌کرد، و در آن زمان، صدای او در کل بخش طنین‌انداز می‌شد.»

طولی نکشید که لولۀ بینی یوژه را که غذا را به معده‌اش می‌برد؛ برداشتند و ظرف مدت کوتاهی توانست رژیم غذایی معمولش را شروع کند. دایو گفت: «در اصل، دکتر فکر می‌کرد که در وضعیت فعلی نمی‌تواند به تنهایی غذا بخورد، اما سرعتی که یوژه ‌توانست یک وعده غذایی کامل بخورد، کارکنان بیمارستان را شگفت‌زده کرد. دو یا سه متخصص تغذیه به بخش آمدند تا بپرسند چه اتفاقی افتاده و چگونه می‌تواند به این سرعت بهبود یابد.»

سپس یوژه شروع به انجام حرکات بدنی کرد، از نشستن تا یادگیری ایستادن و از ناتوانی در حرکت نیمی از بدن تا حرکتِ تمام بدن. فقط ظرف چند روز یوژه توانست تمام پنج تمرین فالون دافا را انجام دهد. دست چپ او که در اصل خم و سفت مانده بود و نمی‌توانست صاف شود، ناگهان به‌طور طبیعی باز شد. او توانست به تنهایی بایستد و فیزیوتراپیست را که در کنارش بود، مات و مبهوت کرد.

پدر و پسر تمرین دوم را با هم انجام دادند.

یوژه در طول بستری بودنش در بیمارستان اغلب می‌گفت: «مشکلی نیست. من تمرین‌کننده دافا هستم.» بیمارستان جایی برای ماندن من نیست، به‌زودی مرخص می‌شوم. «استاد لطفاً به من کمک کنید.» «در آن زمان، به این فکر نمی‌کردم که بدنم چه زمانی بهبود می‌یابد، فقط می‌خواستم زمانم را برای مطالعه فا و تمرین بیشتر اختصاص دهم.»

کمتر از شش هفته پس از تصادف رانندگی، یوژه توانست به‌تنهایی از بیمارستان خارج شود و بسیاری از کادر پزشکی با تمرین دافا شاهد معجزۀ زنده‌ماندن یوژه بودند.

دایو با تأمل دربارۀ آن سفر ترسناک، سرشار از فروتنی و سپاسگزاری می‌شود. او می‌گوید: «در یک مورد وخیم مانند یوژه، حداقل یک سال طول می‌کشید تا شخص فرصت بهبودی پیدا کند، اما او در کمتر از شش هفته مرخص شد و حتی پزشکان هم نتوانستند بفهمند که چگونه این می‌تواند اتفاق بیفتد. بهبودی پسرم بعداً به‌عنوان مطالعه موردی، مورد استفاده قرار گرفت و با بیمارستان‌های دیگر در میان گذاشته شد!»

قدردانی برای زنده ماندن از فاجعه

در گذشته، دایو فردی تندخو و رقابت‌جو بود که با همکاران و اعضای خانواده‌اش رفتاری مشابه داشت. پس از تمرین دافا، او شیوۀ خود را تغییر داده است، با مردم با فروتنی و ادب رفتار می‌کند، و دیگر پرخاشگر نیست. اما او متوجه شد که فقط در سطح و ظاهر رشد و بهبود داشته است. هنگامی که وابستگی عمیقی او را تحت تأثیر قرار می‌داد، خشم و رنجشش مدت زیادی طول می‌کشید تا از بین برود.

دایو گفت: «در گذشته، به نظر می‌رسید که با نیروی محض در حال تزکیه بودم، اما بهبود شین شینگ من کند بود. تصادفی نبود که با چنین محنت بزرگی روبرو شدم. من می‌دانم که تنها با ادارۀ خودم ‌به‌عنوان یک تزکیه‌کننده واقعی می‌توانم به یوژه کمک کنم.»

در حال حاضر، دایو ‌به‌عنوان رئیس امنیت، یک بار با یکی از همکارانش دچار سوء‌تفاهم شد و او به‌مدت سه ماه از صحبت با همکارش خودداری کرد. او با شرمساری گفت: «بعد از اینکه فهمیدم تزکیه واقعی چیست، منیتم را رها و سعی کردم درمورد خیلی چیزها از توصیه همکارم استفاده کنم. بنابراین، ما در سکوت در حالی که با هم کار می‌کردیم، یکدیگر را تکمیل می‌کردیم. اکنون ما شرکای خوبی در محل کار شده‌ایم و او کاملاً به من اعتماد دارد و حاضر است حتی درمورد مسائل خصوصی در خانه به من اعتماد کند.

زمانی که پسرش در بیمارستان بود، دایو به‌خوبی از او مراقبت کرد و در عین حال به کاستی‌هایش نگاه کرد. او می‌دانست که هرچقدر رنج بکشد، این چیز خوبی است، یک پله برای بازگشت به سرشت واقعی، نردبانی برای ادامه دادن به بالاست. به‌تدریج، این مشکل به‌ظاهر غیرقابل حل نیز از بین رفت.

یوژه گفت: «پدرم خیلی تغییر کرد، نگرش او تغییر کرده است. او حاضر است با من ارتباط برقرار کند و من حاضرم درمورد مسائلم به او بگویم. این در گذشته کاملاً غیرممکن بود. ما حتی مثل دوست باهم صحبت می‌کنیم. من احساس آرامش و احساس فوق‌العاده‌ای دارم.»

وقتی در بیمارستان بودند، یوژه پرسید: «پدر، الان چه احساسی داری؟»

او پاسخ داد: «من از مرگ دوباره متولد شدم و آنچه را از دست دادم دوباره به دست آوردم.»

به نظر دایو، این تنها یوژه نبود که دوباره متولد شد، و نه‌تنها پسرش را به دست آورد، بلکه خود واقعی او نیز پوسته بشری‌اش را ریخت و به فردی کاملاً جدید تبدیل شد. تنها پس از زنده ماندن از یک فاجعه بزرگ است که می‌توان ارزش دافا و نیک‌خواهی استاد را درک کرد.

پدر و پسر با هم جوآن فالون را مطالعه می‌کنند

وقتی یوژه بهبود یافت، پدر و پسر فا را مطالعه و دوباره با هم تمرین کردند، و آن‌ها سرشار از هیجان شدند. زندگی بشری سخت است، و زمان از دست رفته دیگر هرگز برنخواهد گشت. پدر و پسر فقط می‌خواستند این فرصت یک بار در زندگی را برای تزکیه و پیشرفت شجاعانه و مجدانه برای جبران مهربانی استاد گرامی بدارند.