فالون دافا، فالون گونگ - سایت مینگهویی www.minghui.org چاپ

پسرم در آکادمی فی تیان، به نوجوانی بااستعداد و بالغ تبدیل شد

25 سپتامبر 2024 |   یک تمرین‌کننده فالون دافا در ایالات متحده

(Minghui.org) من در ژانویه2019، برای زندگی به آمریکای شمالی آمدم. مایلم برخی از تجربیات خانواده‌ام را با کسانی که اطلاعات زیادی ‌درباره آکادمی هنر فی تیان و شن یون ندارند به اشتراک بگذارم.

من تمرین فالون دافا را در اکتبر1998 شروع کردم و از بهترین دوران زندگی‌ام لذت می‌بردم تا اینکه حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) در ژوئیه1999، شروع به آزار و اذیت این تمرین کرد. در ابتدای آزار و شکنجه، استادان و رؤسای دانشگاهم چندین بار با من صحبت و سعی کردند مرا متقاعد کنند که تمرین فالون دافا را رها کنم. آن‌ها تهدید کردند که اگر همکاری نکنم از دانشگاه اخراج خواهم شد. همچنین گفتند من و چند دانشجوی دیگر را که تمرین می‌کردند به مرکز شستشوی مغزی می‌فرستند.

من و چند همکلاسی مجبور شدیم دانشگاه را رها کنیم و بی‌خانمان شدیم. ما برای دادخواهی به پکن رفتیم، اما دستگیر شدیم و مورد ضرب و شتم قرار گرفتیم و به‌طور غیرقانونی بازداشت شدیم. پلیس بعداً به خانه من حمله و تمام کتاب‌های دافای مرا توقیف کرد. به‌رغم آزار و شکنجه، در عزمم برای تمرین فالون دافا دچار تزلزل نشدم.

بعد از اینکه آزاد شدم و به خانه برگشتم، وقتی فهمیدم برادر بزرگ‌ترم و همسرش هردو به‌خاطر تمرین دافا بازداشت شده‌اند، ناراحت شدم. پلیس هر روز برای آزار و اذیت خانواده‌ام می‌آمد. مادرم تمام روز اشک می‌ریخت و در آستانه فروپاشی روانی بود. او گریه‌کنان به من گفت که اگر از دانشگاه اخراج شوم دیگر نمی‌تواند زندگی کند. احساس می‌کردم وضعیت من به آخرین ضربه چاقو برای مادرم تبدیل شده است. من از کودکی فرزندی خوب و مطیع بودم. هرگز پدر و مادرم را ناراحت نکرده بودم و تحمل دیدن رنجشان را نداشتم. با دردی زیاد در قلبم، تمرین دافا را رها کردم.

مدت کوتاهی پس از به‌دنیا آوردن پسرم، پزشکان تشخیص دادند به سرطان التهابی پستان مبتلا هستم. پزشک به خانواده‌ام گفت که حتی اگر تحت عمل جراحی قرار بگیرم، ممکن است حداکثر یک سال یا شش ماه زنده بمانم. یکی از اعضای خانواده‌ام که او نیز دافا را تمرین می‌کند، متقاعدم کرد این تمرین را از سر بگیرم. دافا و استاد در ناامیدانه‌ترین شرایطم، زندگی دیگری به من بخشیدند و به‌سرعت سلامتی‌ام را به دست آوردم.

چند بار به این فکر افتادم که درباره تجربیات تزکیه‌ام مقاله‌ای بنویسم، اما هر بار منصرف شدم، زیرا فکر می‌کردم تجربیاتم بیش از حد پیش‌پاافتاده است که بخواهم آن را به اشتراک بگذارم. وقتی گزارش‌های نیویورک تایمز را خواندم که حقایق را تحریف و شن یون را بی‌اعتبار می‌کرد، بسیار ناراحت شدم. ح.ک.چ به‌راحتی می‌تواند از چنین گزارش‌هایی برای فریب مردم چین استفاده کند. با احساس مسئولیت قوی، تصمیم گرفتم ‌درباره تجربیات پسرم در آکادمی فی تیان بنویسم، به این امید که مردم در چین فریب نخورند و افراد خوب مورد بی‌نصافی قرار نگیرند.

محیط آموزشی ضعیف در چین

پسرم از کودکی همیشه خوش‌برخورد و اجتماعی بوده است. او که تنها فرزند خانواده است، مورد توجه و مراقبت زیادی قرار دارد. وقتی به سن مدرسه رسید، برای اینکه محیط آموزشی خوبی برایش فراهم کنیم، همراه شوهرم تصمیم گرفتیم خانه‌مان را بفروشیم و خانه جدیدی در نزدیکی محل کار او، در یک منطقه که مدارس خوبی داشت، بخریم. گرچه هیچ‌کدام از ما از خانواده ثروتمندی نبودیم، اما خیلی خوش‌اقبال بودیم که توانستیم پول کافی برای پیش‌پرداخت تهیه، خانه مناسبی پیدا و به‌تدریج وام مسکن را پرداخت کنیم.

مدرسه‌ای که پسرم به آن می‌رفت، اعتبار بسیار خوبی داشت و دارای یک ساختمان آموزشی کاملاً جدید در محوطه مدرسه و مجهز به امکانات خوب مختلف بود. اما پسرم در مدرسه راضی نبود. او نمی‌توانست بفهمد که چرا هنگام پاسخ دادن به یک سؤال ریاضی، فقط می‌تواند از روش تدریس‌شده توسط معلم استفاده کند، نه از روش‌های دیگری که می‌تواند به نتایج مشابه منجر شود. او و سایر پسران خیلی سخت تلاش می‌کردند تا عملکرد تحصیلی خوبی داشته باشند، اما فقط آن چند دختری که اغلب ‌درباره دیگران به معلم گزارش می‌دادند جایزه می‌گرفتند. او هرگز برای دیگران دردسر ایجاد نمی‌کرد، اما اغلب همکلاسی‌هایش با نوک مداد او را می‌زدند یا به داخل گودال هلش می‌دادند. او بازی فوتبال را دوست داشت و به تیم مدرسه ملحق شد، با این امید که بتواند رتبه خوبی برای مدرسه‌اش کسب کند، اما او و هم‌تیمی‌هایش اغلب توسط مربی کتک می‌خوردند یا مورد سرزنش قرار می‌گرفتند و از آن‌ها خواسته می‌شد که با بدن خود در برابر ضربات متعدد فوتبال مقاومت کنند، بدون اینکه حرکت کنند یا تلاش کنند از برخورد با ضربات جلوگیری کنند. کم‌کم متوجه شدم پسرم ساکت‌تر و محتاط‌تر شده است.

زندگی جدید پسرم در دنیای آزاد

بعداً، یک تمرین‌کننده محلی که با شوهرم در تماس بود، دستگیر شد. خانواده‌اش به ما گفتند که پلیس شوهرم را نیز تحت‌نظر دارد و اینکه باید بیشتر مراقب امنیتمان باشیم. خانواده ما برای جلوگیری از آزار و اذیت، به ایالات متحده مهاجرت کردند.

صبح روز بعد از ورودمان به ایالات متحده، پسرم به من گفت که خوابی بسیار خوب و بدون نگرانی داشته است. فقط پس از آن متوجه شدیم که او در چین نمی‌توانست راحت بخوابد، زیرا همیشه نگران بود که مبادا پلیس به‌زور وارد خانه‌مان شود و ما را ببرد. هر بار که به‌موقع به‌دنبالش به مدرسه نمی‌رفتیم، از ترس اینکه شاید مانند برخی از هم‌تمرین‌کنندگانمان توسط پلیس دستگیر شده باشیم، بسیار نگران و مضطرب می‌شد.

اکنون در دنیای آزاد، جایی که می‌توانیم آزادانه فالون دافا را تمرین کنیم، دیگر نیاز نیست بابت دستگیر شدنمان توسط پلیس بترسد. بااین‌حال در ابتدا وضعیت در مدرسه، برایش آسان نبود. به‌دلیل مانع زبانی، احساس تنهایی می‌کرد، زیرا نمی‌توانست آن‌طور که می‌خواست با همکلاسی‌هایش ارتباط برقرار کند و درنتیجه هرازگاهی سوءتفاهماتی نیز برایش پیش می‌آمد. او از رفتن به مدرسه لذت نمی‌برد و زبان انگلیسی‌اش خیلی کند پیشرفت می‌کرد. من و شوهرم نمی‌توانستیم به او کمک کنیم، زیرا انگلیسی ما نیز بسیار ابتدایی بود. به پیشنهاد مدرسه‌اش، یک معلم خصوصی زبان انگلیسی برایش گرفتیم و با کمک او، زبان انگلیسی پسرم خیلی سریع بهبود یافت و ما برای پسرمان آموزش خانگی ترتیب دادیم.

برای اینکه پسرمان تحصیلات بهتری در خانه داشته باشد، به ایالت دیگری نقل‌مکان کردیم، جایی که فرصت کمک به ترویج شن یون را داشتیم. پسرم در نصب پوسترها و تحویل بروشورها از خانه‌ای به خانه دیگر بسیار مشارکت داشت. این کار از نظر فیزیکی، برایش بسیار سخت بود، اما او هرگز شکایت نمی‌کرد.

پسرم عاشق مطالعه تاریخ است و درباره شخصیت‌ها و داستان‌های تاریخیِ چین اطلاعات زیادی دارد. او بسیار مجذوب اجراهای شن یون بود که نشان می‌دهد چین قبل از کمونیسم چگونه بوده است و درخشش تمدن 5000ساله چین را به نمایش می‌گذارد. او همچنین هنگام تماشای برنامه‌هایی که آزار و اذیت بی‌رحمانه تمرین‌کنندگان فالون دافا در چین را به تصویر می‌کشید، گریه می‌کرد.

پسرم پس از دیدن اجرای شن یون، به من گفت: «مامان، امیدوارم روزی بتوانم به شن یون بپیوندم.» او برای برآورده کردن آرزویش می‌خواست دوباره به مدرسه عادی برود. من و شوهرم هردو از تصمیم او حمایت کردیم. اما او قبلاً هرگز در کلاس رقص شرکت نکرده بود و هیچ آموزشی ‌درباره آلات موسیقی ندیده بود. در آن زمان 11ساله بود. مطمئن نبودیم که او بتواند آن را انجام دهد یا خیر.

علاوه‌بر این، هزینه یادگیری رقص یا یک ساز موسیقی بسیار زیاد است. تازه خانه‌ای خریده بودیم و تقریباً تمام پس‌اندازمان را خرج کرده بودیم و هر گونه هزینه اضافی از توان ما خارج بود. یکی از هم‌تمرین‌کنندگان به ما گفت که اگر پسرم بتواند برای تحصیل به آکادمی فی تیان برود نیازی به نگرانی نیست، زیرا گرچه این مدرسه خصوصی است، بورس تحصیلی کامل و هزینه‌های کامل اقامت را برای دانش‌آموزان فراهم می‌کند.

با تشویق هم‌تمرین‌کنندگان، پسرمان را برای مطالعه رقص کلاسیک چینی به آکادمی شمالی در میدل‌تاون (نیویورک) فرستادیم و در همان سال، او بسیار خوش‌اقبال بود که در آکادمی هنر فی تیان پذیرفته شد.

تغییرات پسرم در فی تیان

وقتی پسرم در تعطیلات مدرسه به خانه آمد، خیلی از تغییراتش شگفت‌زده شدیم. با وجود اینکه کمتر از یک ماه در آکادمی فی تیان بود، به یک نوجوان بسیار خوش‌برخورد، مؤدب و بااعتمادبه‌نفس تبدیل شده بود. مثلاً وقتی با شوهرم صحبت می‌کردم، او صبر می‌کرد تا حرفمان تمام شود و سپس شروع به صحبت می‌کرد. در زمان صرف غذا، همیشه منتظر می‌ماند تا ما شروع به خوردن کنیم و سپس چاپ‌استیک‌هایش را برمی‌داشت. او تکالیفش و مهارت‌های رقص را به‌دقت انجام می‌داد، بدون اینکه ما به او یادآوری کنیم. همچنین متوجه شدم که بسیار متمرکزتر و آرام‌تر از قبل شده است. قبلاً عادت بدی داشت که موقع غذا خوردن، با دهانش صدای ملچ‌ملوچ می‌داد، اما دیگر اینطور نبود. آداب غذا خوردنش بسیار مؤدبانه و شیک شده بود؛ شوهرم نیز متوجه شد که حتی نحوه نگه داشتن چاپ‌استیکش نیز بهتر شده بود. از دیدن این‌همه تغییرات مثبت در پسرمان، پس از چنین حضور کوتاهی در فی تیان، بسیار شگفت‌زده و خوشحال شدیم.

پسرم مدرسه فی تیان را دوست دارد و ترجیح می‌دهد حتی در تعطیلات مدرسه، در مدرسه بماند. سابقاً از او می‌پرسیدم که اگر به چیزهایی برخورد کند که از آن‌ها راضی نباشد، چطور با آن‌ها برخورد می‌کند. او می‌گفت چنین موقعیت‌هایی بسیار نادر است. اگر با مشکلی روبرو می‌شد، با معلمش صحبت می‌کرد. او به من گفت که معلمان فی تیان بسیار مهربان و باملاحظه هستند.

پسرم از نظر بدنی خیلی قوی نیست. کمی بعد از رفتنش به فی تیان، معلمش با من تماس گرفت و گفت که پسرم از نظر بدنی چندان قوی نیست و پیشنهاد داد که برای تقویت قوای بدنی و انرژی‌اش، میان‌وعده‌هایی برایش بخرم. ما دریافتیم که معلمان فی تیان نه‌تنها دانش آکادمیک و مهارت‌های رقص حرفه‌ای را به دانش‌آموزان آموزش می‌دهند، بلکه با ارائه الگوهایی خوب برای دانش‌آموزان، به آن‌ها نشان می‌دهند که چگونه افراد خوب و حتی بهتری باشند.

پسرم با کمک معلمان، آزمون‌ها را با موفقیت پشت سر گذاشت و فرصتی یافت تا به‌عنوان بخشی از برنامه کارآموزی‌اش به شن یون ملحق شود. او خیلی خوشحال بود! پسرم با فرارسیدن جشن‌ها یا روز پدر یا روز مادر، با ما تماس می‌گرفت یا به ما تبریک می‌گفت. هر بار که او را می‌بینیم، همیشه ما را شگفت‌زده و خوشحال می‌کند.

قبل از اولین تورش با شن یون، او را برای صرف غذا بیرون بردیم، و بعد از اینکه برایمان غذا سفارش داد، تبلتش را که فی تیان تهیه کرده بود، بیرون آورد و درحالی‌که منتظر غذایمان بودیم، آرام مطالعه کرد. او به ما گفت که هنوز چند تکلیف مدرسۀ آن روزش را تمام نکرده است. هنگام صرف غذا گفت که در آن سال، به تور شن یون می‌پیوندد و ممکن است مدتی نتواند ما را ببیند، اما نیاز نیست نگرانش باشیم و اینکه هرازگاهی با ما تماس می‌گیرد. به او گفتیم که در انجام همه این کارهای بزرگ، از او حمایت خواهیم کرد. او خیلی خوشحال و آسوده‌خاطر شد، زیرا اوایل کمی نگران بود که مبادا دور بودن از او، برای مدتی طولانی، برایمان راحت نباشد. این حس احترام و محبتی که به ما نشان می‌داد، باعث می‌شد تقریباً فراموش کنیم که فقط 13 سال دارد.

من و شوهرم شش ساعت رانندگی کردیم تا اولین نمایشی را که پسرمان با شن یون در یک سالن تئاتر معتبر اجرا می‌کرد تماشا کنیم. وقتی چهره خندان او را دیدیم، خنده‌های از ته قلب حضار را شنیدیم و اشک‌هایشان را وقتی که عمیقاً تحت تأثیر قرار گرفتند، احساس غرور و قدردانی کردیم. پسرم تنها در عرض یک سال، به یک رقصنده نوجوان فوق‌العاده و بااستعداد تبدیل شده است! نمی‌توانیم تصور کنیم که معلمان فی تیان چقدر برای آموزش و پرورش دانش‌آموزان تلاش کرده‌اند.

وقتی پسرمان را بعد از اتمام تور شن یون در آن سال دیدیم، متوجه شدیم که قدش بلندتر و قوی‌تر شده است. او با خوشحالی به ما گفت که هر جا می‌رفتند، غذای عالی برایشان فراهم می‌شد و این تور همچنین دید او را گسترده‌تر کرد. او مقداری از تاریخ آمریکا و آداب و رسوم محلی هر ایالت را درحین تحصیل در خانه مطالعه می‌کرد. اما ما توان مالی این را نداشتیم که او را به بازدید از آن مکان‌ها ببریم.

در تعطیلات تابستانی امسال، او را به بازدید از هاوایی بردیم. سال گذشته قصد رفتن داشتیم، اما چون شوهرم نمی‌توانست مرخصی بگیرد، سفر را به امسال مؤکول کردیم، زیرا پسرم نمی‌خواست پدرش را تنها بگذارد. پسرم فعالانه در برنامه‌ریزی سفر شرکت داشت، از نحوه رسیدن به هتل از فرودگاه گرفته تا انتخاب مکان‌های دیدنی و سفارش غذا در رستوران‌ها. لازم نبود نگران چیزی باشیم. شوهرم متوجه شد که پسرمان بسیار مراقب است و توانایی بالایی در حل مشکلات دارد.

پسرم همچنین بلوغ و آرامشی فراتر از سنش نشان می‌داد. یک بار او را پیش دندانپزشک بردیم. ظاهراً کارکنان آنجا از اینکه پسرمان بسیار نوجوان بود، شگفت‌زده بودند، زیرا او بسیار متین و مؤدب بود و خیلی خوب ارتباط برقرار می‌کرد. یکی از دندانپزشکان، فارغ‌التحصیل یک دانشگاه معروف در ایالات متحده است. مدیر کلینیک دندانپزشکی بعداً به ما گفت این اولین بار بود که می‌شنید این دندانپزشک چنین چیزهای مثبتی ‌درباره یک بیمار می‌گفت.

هر بار که پسرمان را بیرون می‌بریم و وقتی چیزی را می‌بیند که همکلاسی‌هایش دوست دارند، می‌پرسد که آیا می‌تواند مقداری را برای همکلاسی‌هایش ببرد. یک بار وقتی داشتم یک مصاحبه تصویری با یکی از اجراگران شن یون را تماشا می‌کردم، او گفت که در شن یون مردم همیشه به همدیگر کمک می‌کنند و هیچ حسادتی در بین آن‌ها وجود ندارد. پسرم گفت: «این درست است. ما این‌‌گونه با هم رفتار می‌کنیم.»

یک بار با پسرم درباره مسائل دوران کودکی‌اش صحبت کردم. در آن زمان او همیشه دوست داشت یک برادر کوچک‌تر یا یک خواهر کوچک‌تر داشته باشد. پسرم گفت: «هنوز هم می‌خواهم یکی داشته باشم، اما یک برادر یا خواهر بزرگ‌تر.» من و شوهرم هردو زدیم زیر خنده. پسرمان کوچک‌ترین دانش‌آموز کلاسش است و به‌خوبی از او مراقبت می‌شود و از دوستیِ برادرانه لذت می‌برد.

کلام آخر

ما به‌عنوان پدر و مادر همیشه می‌خواستیم بهترین‌ها را به پسرمان بدهیم، اما متوجه شدیم که فی تیان بهترین چیزی را که می‌توانستیم تصور کنیم به پسرمان داده است، بسیار بیشتر از آنچه که ما می‌توانستیم به او بدهیم.

قبل از رفتنش به فی تیان، به او یادآوری کردم که با همه مهربان باشد و با همکلاسی‌هایش مانند برادرانش رفتار کند و به معلمانش مانند پدر و مادرش احترام بگذارد. باید مؤدب و سپاسگزار همه کسانی باشد که به او آموزش می‌دهند و از او مراقبت می‌کنند، ازجمله کارکنان داوطلب. به او گفتیم: «فی تیان و همه کارکنانش تمام تلاش خود را برای آموزش و پرورش شما انجام می‌دهند. باید همیشه قدردان همه این چیزها باشی.»

وظیفه والدین تربیت و آموزش فرزندانشان است. اما از زمانی که او به فی تیان رفت، نیازی به نگرانی ‌درباره‌اش نداشتیم. فی تیان تمام هزینه‌های تحصیل و آموزش او را متحمل می‌شود و ما نیازی به صرف هزینه نداریم. به پسرمان گفتیم که همیشه بابت همه چیزهایی که در فی تیان به او داده شده سپاسگزار باشد و ما به‌عنوان والدین به همان اندازه، از ته قلب قدردان هستیم.