فالون دافا، فالون گونگ - سایت مینگهویی www.minghui.org چاپ

بانوی جوان امید خود را به زندگی بازیافت

29 سپتامبر 2024 |   تمرین‌کننده فالون دافا در پکن (چین)

(Minghui.org) حوالی ظهر یک آخر هفته در ماه مارس بود. عجله داشتم که حقایق را برای یک رهگذر روشن کنم و کیف دستی‌ام را روی نیمکت پارک گذاشتم. وقتی برای برداشتن کیف برگشتم، دو جوان آنجا نشسته بودند. مرد جوان به تلفن همراهش نگاه می‌کرد. کیفم را برداشتم و می‌خواستم بروم که مرد با حالتی که انگار من از آشنایانش هستم گفت: «خاله، شما آدم خوبی به نظر می‌رسید. لطفاً کمک کنید او را متقاعد کنم!» او به زن جوانی که کنارش بود نگاه کرد و ادامه داد: «او می‌خواهد به داخل آب بپرد تا خودکشی کند! همیشه نمی‌توانم مراقبش باشم، چه‌کار کنم؟»

زن جوان با چشمانی پر از اشک به من نگاه کرد، انگار که کمک می‌خواست. پرسیدم: «تو خیلی جوان و زیبا هستی، چرا می‌خواهی خودکشی کنی؟» مرد جوان گفت که او به‌تازگی سعی کرده به داخل رودخانه بپرد.

با گرفتن دستش، سعی کردم دلداری‌اش بدهم. به‌آرامی سرش را روی شانه‌ام تکیه داد و گریه کرد. گفت که بیش از حد تحمل کرده است. بدنش در بسیاری از نقاط به‌شدت آسیب دیده بود که منجر به درد تحمل‌ناپذیری به‌خصوص در قسمت بالا و پایین ستون فقراتش می‌شد. همچنین سال‌ها درگیر بی‌خوابی بود.

فکر می‌کردم آن‌ها فقط یک زوج جوان هستند که مشکلاتی در رابطه‌شان دارند. او گفت که 35 سال دارد، مجرد است و آن دو فقط با هم دوست هستند. دختر در پکن، ملکی خریده بود، شغل و زندگی بسیار خوبی داشت، به‌جز وضعیت جسمانی‌اش. وضعیت سلامتی‌اش باعث شده بود امیدش را به زندگی از دست بدهد. او اهل شمال شرقی چین بود. برای دیدن والدینش به زادگاهش بازگشت و پس از آن دیدار، قصد خودکشی داشت. اما خانواده‌اش متوجه مشکل او شدند و از برادر کوچکش خواستند تا او را تا پکن همراهی کند. آن روز او از دست برادرش فرار و سعی کرد خود را در رودخانه غرق کند، اما به‌طور غیرمنتظره با همکارش روبرو شد. او گفت: «زندگی سخت است و مردن نیز آسان نیست!»

او توضیح بیشتری در‌مورد چگونگی آسیب‌دیدگی‌اش نداد و من هم چیزی نپرسیدم. فقط گفتم: «به انجام هیچ کار بدی فکر نکن. پدر و مادرت برای بزرگ کردن تو سختی‌های زیادی را متحمل شده‌اند، و واضح است که خودت سخت‌کوش هستی و در تلاش برای بهبود خودت هستی. نمی‌توانی خودخواه باشی و به‌دنبال مرگ باشی. علاوه‌بر این، خودکشی گناه بزرگی است که تولد دوبارۀ روح را دشوار می‌کند.» او گفت که قبلاً کتاب مقدس را خوانده و می‌داند که خودکشی گناه است و به همین دلیل مردد است. در این مرحله، احساساتش تا حدودی فروکش کرده بود، اما به نظر می‌رسید که مردد است راحت صحبت کند. بنابراین به مرد جوان اشاره کردم که برود و قدم بزند و به ما اجازه دهد خصوصی صحبت کنیم. او سرش را تکان داد و گفت: «خاله، او را به شما می‌سپارم.»

به دختر درمورد مشکلات سلامتی قبلی‌ام گفتم و اینکه چگونه فالون دافا به من کمک کرد بر آن‌ها غلبه کنم. با او همدردی و او را تشویق کردم که مثبت باشد. توضیح دادم که چگونه تمرین فالون دافا سلامتی و شخصیت مرا بهبود بخشید و چگونه این تمرین در سطح جهانی گسترش یافت و به بسیاری از مردم کمک کرد. به او توصیه کردم عبارات «فالون دافا خوب است، حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است» را تکرار کند و به او گفتم که این کار می‌تواند از او محافظت کند و زندگی‌اش را تغییر دهد. برای خوشبختی آینده او ابراز امیدواری کردم.

او شروع به تکرار این عبارات کرد، زیرا از او خواستم که افکار خودکشی را کنار بگذارد. همچنین پرسیدم که آیا به هیچ‌یک از سازمان‌های حزب کمونیست چین ملحق شده است. او گفت که به لیگ جوانان پیوسته است. نظراتم را درمورد اقدامات ح.ک.چ علیه فالون دافا و رویدادهای اخیر توضیح دادم. به او پیشنهاد دادم که آن سازمان را ترک کند. او با استفاده از نام واقعی‌اش این کار را انجام داد. همچنین از من برای کمک تشکر کرد.

به نظر می‌رسید فرد کاملاً جدیدی شده است. به او گفتم که درعوض باید از استاد دافا تشکر کند. او پاسخ داد: «استاد دافا، از اینکه نجاتم دادید متشکرم! همچنان به‌درستی زندگی خواهم کرد!»

چند آموزه اخیر فا را برایش خواندم:

«بنابراین هر چقدر هم که در زندگی ثروتمند یا فقیر باشید، باید کارهای خوب انجام دهید، از انجام کارهای بد خودداری کنید، مهربان باشید، به آسمان و موجودات خدایی احترام بگذارید و مایل باشید به دیگران کمک کنید. به این ترتیب تقوا جمع خواهید کرد و در زندگی بعدی خود برکت خواهید داشت.» (انسان چگونه پدید آمد)

او اشاره کرد: «عالی! بسیار درست! من به بازپرداخت کارمایی اعتقاد دارم. همیشه سعی می‌کنم به‌جای کارهای بد، کارهای خوب انجام دهم. به مهربانی ادامه خواهم داد و دیگر به خودکشی فکر نمی‌کنم.» او بارها از استاد بابت نجات جانش تشکر کرد. به او گفتم که این حقیقت را با افرادی که می‌شناسد در میان بگذارد و کمک کند آن‌ها هم آینده خوبی داشته باشند. او گفت که حتماَ این کار را خواهد کرد.

زن جوان دو بار مرا در آغوش گرفت و تشکر کرد. وقتی آن جوان برگشت، شگفت‌زده شد و گفت: «خاله، چه‌کار کردی؟ او خیلی تغییر کرده است! ما باید صمیمانه از شما تشکر کنیم!» او مرا برای ناهار دعوت کرد، اما با احترامT پیشنهادش را در کردم. درحالی‌که از آنجا دور می‌شدم، آن دختر به‌دنبالم آمد و دوباره مرا در آغوش گرفت. به او یادآوری کردم که عبارات دافا را تکرار کند. او گفت که آن‌ها را به خاطر سپرده است.

با تشکر از استاد، بابت نجات یک زندگی دیگر!