فالون دافا، فالون گونگ - سایت مینگهویی www.minghui.org چاپ

مادرشوهرم به همه می‌گوید: «فالون دافا خوب است!»

29 سپتامبر 2024 |   تمرین‌کننده فالون دافا در استان هبی، چین

(Minghui.org) مادرشوهرم در ۶سالگی مادرش را از دست داد و در 19سالگی با شوهرش ازدواج کرد. والدین شوهرش او را مانند یک دختر نازپرورده بار آوردند و با گذشت سال‌ها، او لجباز و سلطه‌گر شد.

من در خانواده‌ای متولد شدم که برای فرهنگ سنتی ارزش قائل بودند، اما تحت تلقین حزب کمونیست چین (ح‌.ک.چ) بزرگ شدم. با فلسفه مبارزه و بی‌اعتمادی هدایت می‌شدم و بنابراین، بیش از 20 سال نتوانستم با مادرشوهرم کنار بیایم. پس از شروع تمرین فالون دافا، براساس آموزه‌های استاد لی رفتار و طرز فکرم تغییر کرد.

مادرشوهرم فریب تبلیغات ‌ح.ک.چ را خورد و از شنیدن حقیقت درباره فالون دافا خودداری می‌کرد. درحالی‌که به‌دلیل اعتقادم به فالون دافا در یک اردوگاه کار اجباری به‌طور غیرقانونی بازداشت شده بودم، شوهر و پسرم قربانی یک طرح هرمی شدند. آن‌ها تمام پس‌اندازمان را از دست دادند و بدهی قابل‌توجهی را به بار آوردند.

مادرشوهرم بی‌عدالتی‌ای را که با آن مواجه بودم و شرایط غیرانسانی اردوگاه کار و همچنین کشمکش‌های پسر و نوه‌اش را نادیده گرفت. او در 70سالگی، به عکس‌های عروسی‌اش نگاه می‌کرد و بدون نگرانی، از زندگی «خوب» خود لذت می‌برد.

برای اینکه به والدین شوهرم کمک کنم تا حقیقت را بفهمند، از مادرشوهرم خواستم یک گیرنده ماهواره‌ای ان‌تی‌دی‌تی‌وی نصب کند. او موافقت کرد، اما طولی نکشید که از پدرشوهرم خواست آن را بردارد.

از یک هم‌تمرین‌کننده خواستم آن را دوباره نصب کند. مادرشوهرم در هنگام نصب دوباره، صورتش درهم شده و به آن تمرین‌کننده روی خوشی نشان نداده بود. اما آن تمرین‌کننده تحت تأثیر قرار نگرفت و فهمید که رفتار او ناشی از ناآگاهی‌اش دربارۀ حقیقت دافاست، و روند نصب و تنظیم را با موفقیت به پایان رساند.

یک روز مادرشوهرم مرا بالا، به خانه‌اش صدا زد و گفت که انگشترش را گم کرده است. گفتم: «تا زمانی که آن را بیرون دستت نکرده‌ای، واقعاً گم نمی‌شود.» او ادعا کرد که چند بار جستجو کرد، ولی آن را نیافت. به او گفتم: «نگران نباش. زمانی که آرام شوی انگشتر پیدا خواهد شد.» بعد از کمی دلداری، او را ترک کردم. او انگشتر را لای یک پتو پیدا کرد. بعداً فهمیدم که او مرا صدا کرد، زیرا معتقد بود که من آن را برداشته‌‌ام.

یک روز صبح در سال 2014، هنگام تمیز کردن کف زمین شنیدم که مادرشوهرم فحش می‌دهد. وقتی پرسیدم چه مشکلی پیش آمده، گفت پولی را که در درز تشکش دوخته بود، گم کرده است. به او گفتم: «مطمئنی که آنجا بود؟ کسی به خانه ما نمی‌آید. پسرت، بچه‌ها و من وسایلت را برنمی‌داریم. لطفاً دوباره بررسی کن. من حتی از دیگران هدیه نمی‌گیرم، پس چرا چیزی متعلق به شما را بردارم؟»

او با عصبانیت پاسخ داد: «پسرم به‌تنهایی نمی‌تواند این کار را انجام دهد. او می‌تواند یک درز را باز کند، اما نمی‌تواند آن را دوباره بدوزد.» او تلویحاً می‌گفت که شوهرم درز تشک را باز کرده، پول را برداشته و من آن را دوختم. قضاوت‌های بی‌معنی مانند این همیشه اتفاق می‌افتاد.

بعد از فوت پدرشوهرم، خانواده‌ام برای مراقبت از مادرشوهرم و رفع تنهایی او به خانه‌اش نقل‌مکان کردیم. با توجه به علائم سکته مغزی و مشکلات حرکتی‌اش، یک سطح شیبدار در ورودی در نصب کردم و نرده‌هایی را به آن اضافه کردم. همچنین برای استفاده راحت‌ترش، صندلی توالت او را با یک صندلی بزرگ جایگزین کردم.

او اغلب وقتی حالش بد بود مرا سرزنش می‌کرد که باعث ناراحتی‌ام می‌شد، اما من همچنان با مهربانی با او رفتار می‌کردم. وسایل مفیدی مانند واکر، عصا و چراغ خواب برایش می‌خریدم.

برای اینکه به مادرشوهرم کمک کنم حقیقت دافا را بفهمد، برای او یک دستگاه پخش صوت MP3 خریدم که مملو از ماجرا‌هایی درباره دافا و فرهنگ سنتی چین بود. او را تشویق کردم که عبارات «فالون دافا خوب است» و «حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است» را برای تندرستی و سعادتش تکرار کند. وقتی مریض بود، برایش غذا درست می‌کردم، لباسش را می‌شستم و لگنش را خالی می‌کردم.

به‌طور خلاصه، آموزه‌های استاد را در ذهن داشتم، از اصول حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری پیروی می‌کردم، با مادرشوهرم خوب رفتار و سعی می‌کردم هر جا که می‌روم انسان خوبی باشم.

مادرشوهرم کم‌کم عوض شد. او به‌منظور کمک به خرید اتومبیل برای پسرم پیشقدم شد و برای خرید سال نو چینی به من پول داد.

وقتی برای روشنگری حقایق دستگیر شدم، آنقدر نگران شد که فشار خونش بالا رفت. یک تمرین‌کننده با قرص‌های ضد فشار خون به ملاقاتش رفت و او را تشویق کرد تا به ماجرا‌های روشنگری حقیقت در MP3 خود گوش دهد.

مادرشوهرم با خوشحالی گفت: «این دستگاه کوچک خیلی مؤثر است! وقتی حالم خوب نیست، گوش دادن به ماجراها باعث می‌شود فوراً احساس بهتری پیدا کنم. دافا به مردم می‌آموزد که خوب باشند و من از گوش دادن به آن‌ها لذت می‌برم. هر چیزی که در آن گفته شده درست است.» او افزود: «لطفاً آن را برایم روشن کن.» هر وقت این تمرین‌کننده را می‌دید، همیشه او را برای دیدار دعوت می‌کرد.

مراقبتی که از مادرشوهرم کردم و داستان‌هایی درباره دافا دیدگاهش را تغییر داد. او اکنون همیشه یک یادبود دافا همراه خود دارد. قبل از سال نو چینی، حتی از من خواست که به دوستانش تقویم‌های روشنگری حقیقت بدهم. همسایگانش یک بار گفتند که فالون دافا به او عروس خوبی داده است، که او پاسخ داد: «فالون دافا خوب است!»