فالون دافا، فالون گونگ - سایت مینگهویی www.minghui.org چاپ

راهنمایی و تشویق با دو الهام ازسوی استاد

30 سپتامبر 2024 |   تمرین‌کننده فالون دافا در چین

(Minghui.org) پس از اینکه در سال 1998 شروع به تمرین فالون دافا کردم، تمام بیمار‌ی‌هایی که سال‌ها گرفتارشان بودم، ناپدید شدند.

شبی، در سال 2010، دچار معده‌درد شدم. طبق عادت، قبل از اینکه استاد را برای کمک صدا کنم، مادرم را صدا زدم.

برای استراحت به اتاق خواب رفتم. خوابیدم و استاد را دیدم که مقابلم ایستاده‌اند و می‌پرسند: «مادرت را صدا می‌کنی یا استاد را؟» پاسخ دادم: «استاد را صدا می‌کنم!» سپس استاد ناپدید شدند. بلافاصله بلند شدم و به‌دنبال استاد گشتم، اما ایشان را نیافتم. متوجه شدم که استاد درحال کمک به من هستند تا عادتم را اصلاح کنم.

چند شب بعد در خوابی عمیق بودم که صدای بلندی به من گفت: «معده‌ات با معده‌ای جدید عوض شده، دیگر درد نمی‌گیرد!» از آن به بعد، دیگر دچار معده‌درد نشده‌ام. می‌دانستم که استاد برخی از کارماهای بدم را از بین بردند.

در سال 2019 متوجه شدم که شوهرم رابطه نامشروع دارد. او گفت که دیگر مرا دوست ندارد و می‌خواهد طلاق بگیرد.

به او گفتم حاضر به قبول طلاق نیستم و حاضر نشدم دراین‌باره با او بحث کنم. اما او با نیامدن به خانه، اختلاف را تشدید کرد. به‌دلیل استرس و رنجشی که احساس می‌کردم به‌سختی می‌توانستم غذا بخورم یا آب بنوشم. نمی‌توانستم آرام باشم و نمی‌خواستم کاری انجام دهم.

پسرم سعی کرد آرامم کند. از من خواست تا با تمرین‌کننده آشنایی، به نامِ خانم جی، صحبت کنم. وقتی به خانه جی رفتم، اتفاقاً یک تمرین‌کننده دیگر هم آنجا بود. او تجربه خود را در غلبه بر مشکلات خانوادگی به اشتراک گذاشت و گفت: «ما باید یاد بگیریم که تمام چیزهای ناخوشایند را کنار بگذاریم و روی کاری که باید انجام دهیم تمرکز کنیم. هیچ کسی نباید خانواده‌ات را نابود کند.»

در آن زمان متوجه شدم که رنجشم ریشه این محنت است. نباید اجازه دهم این رنجش مرا از پای درآورد. به‌عنوان تمرین‌کننده فالون دافا، مسئولیت دارم که زیبایی دافا را با مردم به اشتراک بگذارم و درمورد آزار و شکنجه به مردم اطلاع‌رسانی کنم.

صبح روز بعد از استاد تشکر و قدردانی کردم. از این موضوع یاد گرفته‌ام که به درون نگاه و تلاش کنم تا دیگر این اشتباه را تکرار نکنم.

وقتی سرم را بلند کردم دیدم استاد درحال لبخند زدن به من هستند. سرم را پایین انداختم و وقتی دوباره به بالا نگاه کردم استاد رفته بودند. از روی قدردانی وصف‌ناپذیرم نسبت به استاد، اشک‌هابم جاری شد.

چند روز بعد شوهرم با من تماس گرفت. گفت که می‌خواهد به خانه بیاید و رابطه‌اش با آن زن را قطع کرده است. او را بخشیدم و اکنون خانواده‌ام با شادی دوباره در کنار هم هستند.