فالون دافا، فالون گونگ - سایت مینگهویی www.minghui.org چاپ

ازبین بردن ذهنیت خودنمایی‌ام

4 سپتامبر 2024 |   یک تمرین‌کننده فالون دافا در چین

(Minghui.org) در ژوئیه1997، تمرین فالون دافا را شروع کردم، همان سالی که خانه جدید خانواده‌ام ساخته شد. به‌دلیل محدودیت‌های مالی، نه حیاطمان دیوار داشت، نه انباری داشتیم، نه کف حیاط کاشی شده بود و نه مبلمان زیبایی داشتیم. من یک کارمند اداری هستم و هیچ تجربه‌ای در کار ساختمانی ندارم، اما درحالی‌که بناها، آجرکارها و نجارها در خانه‌ام کار می‌کردند تماشایشان می‌کردم. ابزار لازم را نداشتم، اما میل شدیدی داشتم که همه‌چیز را به‌خوبی انجام دهم.

وقتی بناها دیوار را می‌ساختند تماشا ‌کردم. وقتی شروع به گذاشتن سنگ در اندازه‌های مختلف کردم، ساختن دیواری محکم و منظم برایم سخت بود. زمان زیادی را با آن سر و کله زدم، ولی بازهم خوب به نظر نمی‌رسید. احساس ناامیدی کردم، اما تسلیم نشدم. درباره‌اش فکر کردم و به یاد آوردم که بناها می‌گویند: «سنگ جای خودش را خواهد داشت. بستگی به این دارد که آن را به‌درستی بچینید یا خیر.» بالاخره فهمیدم و دیوارهای حیاط را ساختم.

آجرکاری و نجاری را هم یاد گرفتم و مبلمان ساده‌ای درست کردم. سپس یک در و کاشی‌ها را نصب کردم. یک جعبه چوبی قدیمی پیدا کردم، قطعاتش را جدا کردم و یک کابینت ساده ساختم.

همین چیزهای کوچک به من احساس بااستعداد بودن ‌داد. همسایگانم از من تعریف ‌کردند که باعث شد احساس بهتری داشته باشم. حس موفقیت داشتم.

در انتظار تحسین شدن توسط دیگران

همچنین توانستم چراغ‌ها و لوازم خانگی را نصب کنم، مدارها را تعمیر کنم و کارهای بیشتری انجام دهم که معادل مهارت یک برقکار بود. من یک کارمند اداری هستم و به همین دلیل است که به داشتن این مهارت‌‌ها حتی بیشتر افتخار می‌کردم. مردم اغلب از من کمک می‌خواستند و اغلب خیلی مورد تحسین و تمجید قرار می‌گرفتم. تحسین شدن توسط دیگران باعث می‌شد احساس خیلی خوبی داشته باشم.

پس از بازسازی ساختمان قدیمی یک تمرین‌کننده، او از من خواست که برقش را نصب کنم. من و چند هم‌تمرین‌کننده، نصب برق را در کمتر از یک روز کامل کردیم. عادت داشتم از کارم تعریف و تمجید شود، اما این بار هیچکس چیزی نگفت. احساس ازدست دادن داشتم که جلوه‌ای از ذهنیت خودنمایی من بود.

موقعیت شرم‌آور به وابستگی‌ام اشاره می‌کند

شوهر یک تمرین‌کننده سکته کرده بود و در حرکت کردن مشکل داشت. یک روز فیوز منزلش خراب شد و از من خواست کمکش کنم. وقتی سعی کردم آن را تعویض کنم، یک پیچ جدا شد و سفت نمی‌شد. مجبور شدم برای خرید یک فیوز جدید به فروشگاه برق بروم.

وقتی خواستم دوباره نصبش کنم ترتیب بستن سیم‌ها را فراموش کردم. باید ذره‌ذره جست‌وجو می‌کردم و خیلی طول کشید. شوهرش سعی کرد راهنمایی‌ام کند، اما من‌ نمی‌خواستم گوش کنم. او مضطرب بود، شروع به کار روی آن کرد و با وجود ناتوانی‌هایش، آن را با موفقیت نصب کرد. با شرمندگی به خانه رفتم.

درونم را جستجو کردم و ذهنیت خودنمایی قوی‌ام را دیدم. می‌دانستم استاد این حادثه را نظم و ترتیب داده‌اند تا بتوانم وابستگی‌ام را ببینم و آن را از بین ببرم.

ذهنیت خودنمایی دوباره ظاهر می‌شود

رها کردن ذهنیت خودنمایی یک روند است. به‌تازگی چیز دیگری رخ داد که باعث شد متوجه شوم ذهنیت خودنمایی‌ام هنوز به‌طور کامل از بین نرفته است. زمان ارسال مقالات برای «روز جهانی فالون دافا در 13مه» نزدیک بود به پایان برسد. تمرین‌کننده‌ای از من خواست که به خانه‌اش بروم تا به تمرین‌کننده دیگری در نوشتن مقاله‌اش کمک کنم. با هم کار کردیم و در عرض چند ساعت تمامش کردیم.

آن فقط در عرض شش روز در وب‌سایت مینگهویی منتشر شد. خوشحال شدم و می‌خواستم این خبر خوب را با سایر تمرین‌کنندگان به اشتراک بگذارم.

در مسیرم به خانه آن تمرین‌کننده، خودم را بررسی کردم و ذهنیت خودنمایی‌ام را دیدم. اما درعین‌حال، هنوز نمی‌توانستم حس غرور و هیجانم را رها کنم.

وقتی رسیدم همه خوشحال بودیم. وقتی از من تعریف کردند، با کمال تواضع گفتم دلیلش این بود که مطالب عالی بود. وقتی سعی کردیم فایل را روی تبلتم باز کنیم، فایل پیدا نشد. پس از دو بار تلاش، متوجه شدم که این به‌خاطر ذهنیت خودنمایی من و وابستگی‌ام به شور و هیجان بیش از حد است.

وقتی به خانه آمدم بیشتر به این موضوع فکر کردم. خودم را محققی می‌دانستم که دوست دارد بنویسد و در نوشتن مهارت دارد. احساس می‌کردم این اتفاق تخصص مرا ثابت کرد. درباره آنچه استاد به ما آموختند فکر کردم: «در روند تزکیه و در زمینه‌های دیگر نیز باید مراقب باشید که وابستگی شوروهیجان بیش از حد را رشد ندهید. اهریمنان به‌راحتی می‌توانند از این ذهنیت استفاده کنند.» (سخنرانی هشتم، جوآن فالون)

تجلی ذهنیت خودنمایی‌ام را دیدم: احساس می‌کنم باهوش‌تر هستم و نسبت به دیگران، توانایی‌های بیشتری دارم. توانا هستم. دوست دارم خودم را به‌طور برجسته‌ای مطرح کنم. خودمحور هستم.

اکنون ازطریق مطالعه فا و خواندن مقالات تبادل تجربه در وب‌سایت مینگهویی، درک عمیق‌تری از این ضرب‌المثل دارم: «الوارهای در معرض دید ابتدا می‌پوسند.»

شخصی که رهبری را بر عهده می‌گیرد لزوماً نقش تعیین‌کننده‌ای ندارد. در گذشته، آن معمولاً من بودم. تمرین‌کنندگانی که به شیوه‌ای واقع‌گرایانه تزکیه می‌کنند، در سکوت کار می‌کنند. وقتی هر شکافی را می‌بینند بی‌سروصدا آن‌ را اصلاح می‌کنند. وقتی متوجه مشکلات دیگران می‌شوند، صمیمانه به آن‌ها کمک می‌کنند. حتی اگر دیگران آن‌ها را تحقیر کنند یا از آن‌ها متنفر باشند، آن را ساده می‌گیرند. چنین تمرین‌کنندگانی پایه و اساس گروه هستند. آن‌ها ذهنیت خودنمایی ندارند. همیشه اول به دیگران فکر می‌کنند و معمولاً بخش عمده کار را انجام می‌دهند.

باید از این تمرین‌کنندگان یاد بگیرم. دیگر انجام کار را تزکیه تلقی‌ نمی‌کنم و وابستگی‌هایم مانند ذهنیت خودنمایی را رها می‌کنم. این فرصت نادر را گرامی خواهم داشت و یک تمرین‌کننده دافای واقعی خواهم شد.

این برداشت شخصی من است. لطفاً به هر مطلب نادرست اشاره کنید.